11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سهمیهبندیهای کنکور چرا شکل گرفت؟
▫️موسی غنی نژاد اقتصاددان و مترجم کتاب «قانون، قانون گذاری و آزادی» اثر فون هایک در گفتگوی اختصاصی با اکوایران ضمن توضیح مفهوم عدالت آموزشی به بررسی تبعیض مثبت در نظام آموزشی ایران پرداخت.
▫️غنی نژاد بیان کرد: تجربیات در ایران نشان میدهد که اگر با تبعیض مثبت عدهای را که توانایی واقعی از منظر هوشی را ندارند، در دانشگاهی با رتبه علمی بالا وارد میکنید در حقیقت به این افراد ظلم کردهاید. / اکوایران
پیوستن
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تام هاردی بازیگر سرشناس هالیوود یه جا میگه:
«اگر این قدرت رو داری که...
تنهایی رستوران بری
تنهایی سینما بری
تنهایی باشگاه بری
تنهایی مسافرت بری
تنهایی برنامه ریزی کنی
بهت تبریک میگم تو میتونی در زندگیت
به هرچیزی که میخوای برسی..»
نمی دونم"تام هاردی" درست میگه یا غلط، ولی من خودم شخصا هیچ وقت نتونستم تنهایی برم رستوران ،تنهایی برم مسافرت یا اصلا تنهایی از چیزی لذت ببرم
ولی هیچ وقت هم ،احساس بدی نداشته ام.
👈🏿شما چی ، شما هم تنهایی می تونید برید رستوران؟؟
پیوستن
در روستایی اطراف بهبهان بهدنیا آمدم که با یک رودخانهی فصلی روستا دو تکه شده بود،
اینور رود و اونور رود!
ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و.. اقوام نزدیک ما بودند. ولی ملاک برای ما (رود) بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همهی روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم.
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم، میرفتیم روستای دورتر.
جاییکه ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم.
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و.. همه «لر» هستیم و برادریم!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستن!
کل دورهی دبیرستان را با جنگ متعصبانهی لر و بهبهانی بهسر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جوک لری) به نبرد ما میاومدن.
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها، اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم بر علیه اعراب!
بهبهانیها جوک میساختن علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستن ما لرها حامی اونا بودیم! عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی! میان یک عده ترک!
آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و.. را یک کلمه خطاب میکردن؛ «خوزستانیها»
دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان، برعلیه ترکها. اختلافات گذشته و اونهمه جنگ و دعوا و جوک و.. را فراموش کرده و متحد، علیه جماعت ترک شده بودیم!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم! بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری چیزی باشه.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش رو معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود. میگفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست!
بنابههمین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و بهعنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسانها» در هر نقطه از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و.. همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب، نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و.. ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانیتر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همهی دینها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بنام انسانیت و با بیدینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش، زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم.
بهراستی گام و قدم بعدی چیست؟........
از بهبهان تا پاریس
نوشتهای منسوب به #ایرج_پزشکزاد
پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیس مجلس کشور سوئیس تعریف می کرد که...
پیوستن
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موضوع: قسمتی از مستند سفرهای استانی فرح پهلوی و شعر خانی روحانی در حضور ایشان و امیر عباس هویدا و دیگر نفرات حاضر.
مکان:دهستان بیارجُمَند/ یکی از شهرهای شهرستان شاهرود در استان سمنان.
تاریخ: ۱۸ آذر سال ۱۳۵۳
پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو یه جا پین کنید، بنویسید که جلوی چشمتون باشه و دقیقا توی تمام روابط دوستی، اجتماعی، عاطفی و حتی خانوادگیتون هم پیاده کنید؛
حتی اگر برای مردم دراز بکشید
تا از رویتان رد شوند،
بسیاری از آنها شاکی خواهند بود که به اندازهی کافی پهن نیستید!
مراقب باشید که وقت و انرژی
باارزش خود را فقط برای افرادی
خرج کنید که ارزشش را دارند
پیوستن
مرد دیوانه هر جایی که میرفت کسی پا به آنجا نمیگذاشت و از ترس او، همه از آنجا فرار میکردند. روزی از روزها مرد دیوانه به حمام رفت. همینکه مردم متوجه حضور او شدند حمام را خالی کردند و او را تنها گذاشتند.
مرد دیوانه با خوشحالی به داخل حمام رفت و مشغول شستن خودش شد. اتفاقاً تازهواردی آن روز به شهر آمده بود و سراغ حمام شهر را میگرفت.
هنگامیکه مرد غریبه وارد حمام شد، استاد حمامی به او گفت: «پدر جان داخل حمام نشو. چون دیوانهای در حمام است که همه از دست کارهایش خسته شدهاند و هر جا که او هست هیچکس آنجا پا نمیگذارد.»
اما تازهوارد به حرفهای استاد حمامی توجهی نکرد و لخت شد و به داخل حمام رفت.
او لُنگ برداشت و به دور خودش بست و لنگ دیگری را هم برداشت و با آب حوض حمام خیس کرد و با آن شروع کرد به درودیوار و زمین حمام کوبیدن تا آنکه وارد گرمخانه شد و بدون اعتنا به مرد دیوانه که داخل آب بود، مرتب با لنگ خیس خود به اینطرف و آنطرف میکوبید؛ خلاصه، مرد غریبه آنقدر از خود دیوانگی نشان داد که دیوانهی اصلی از حرکات او، وحشت کرد و با ترسولرز از کنار مرد غریبه فرار کرد و به رختکن رفت و با سرعت لباس پوشید.
استاد حمامی با دیدن مرد دیوانه با تعجب پرسید: «چطور شد که میخواهی بدون شستن خود از حمام بروی؟»
مرد دیوانه گفت: «هیچ نگو استاد حمامی، میدانی، دیوانهای داخل حمام است، اگر تو هم جانت را دوست داری هر چه زودتر از اینجا فرار کن برو!»
استاد حمامی با خنده داخل حمام رفت و به مرد غریبه گفت: «تو چطور باعث فرار دیوانه از حمام شدی؟»
مرد غریبه جواب داد: «او تابهحال از خودش دیوانهتر ندیده بود!»
پیوستن
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختلاف بین زن و شوهر و عقده ای رو که خانمه این جوری خالی کرد
▫️بنده ی خدا شوهرش حریفش نبود
و یک روحانی که صبوری کرد.
پیوستن
ضمن خوش آمدگویی به دایی صادق عزیز بابت حضور در چالش پیاده روی
به اطلاع می رساند ۲۲ روز دیگه از پیاده روی مونده و من خودم با اختلاف زیاد نفر چهارم هستم😊
دوست داشتید هنوز هم می تونید به جمع ما بپیوندید اینجا کلیک کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی می تونیم قشنگ تر حرف بزنیم چرا؟
پیوستن
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وااای چه رسم و رسوم خطرناکی
واقعا دنیا جای عجیبیه
پیوستن