#حق_گرفتنیایست
#قسمت_چهارم
ببخشید خانم علی کرم یه سوال برام پیش اومده، شما چطوری میخواهید مهریه من رو زیاد کنید در صورتی که تو سند ازدواج من ثبت شده پنجاه میلیون تومان
چون زمان عقد زیر سن هیجده سال بودید، و پدرتون براتون تصمیم گرفته، بنده طبق قانون ثابت میکنم که شما اون زمان عاقله و رشیده نبودید، و الان در خواست مهریه در سطح و شان خودتون رو دارید.
یعنی برای چند ماه تا هیجده سال هم قانون ترتیب اثر میده
بله عزیزم یک روز هم برای قانون مهمه.
برگه وکالت رو امضاء کردم، خانم علی کرم مهریه بنده رو ۱۱۰ سکه بهار ازادی زدند و زمینهای همسرم رو توقیف مهریه بنده کردند، همسرم که به تحریک پدر و برادرش مرتب بنده رو تهدید به طلاق میکردند و میگفتن مگه مهریه ات چقدره، پرت میکنم جلوت و طلاقت میدم، بعد از اینکه زمینهاش توقیف شد، افتاد به التماس که قول میدم اذیتت نکنم برگرد سر زندگیت، با خانم علی کرم مشورت کردم که چیکار کنم، ایشون گفتن اگر همسرت رو دوست داری برو باهاش زندگی کن ولی پرونده ات رو نبد، طلاهای هبه سر عقدت رو هم فعلا تا یک سال بگذار خونه مادرت بمونه، وقتی صداقت همسرت بهت ثابت شد، بیا طلاهات رو ببر، الحمد لله خدا رو شکر به راهنماییهای وکیلم خانم علی کرم، الان مدت سه ماهه که سر زندگیم هستم و رفتار همسرم خیلی باهام خوب شده، و حتی به خاطر رفتارهای بدش ازم عذر خواهی کرد.
امید وارم خوبی شوهرم تداوم داشته باشه تا بتونیم سالهای زیادی رو در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی کنیم.
#پایان
#قسمت_چهارم
#تهمت
. این برامعقدهی بزرگی شده بود. با برادرم قهر کردم. اونمرو من حساس بود. فهمیدم
ازش خواسته که به کسی نگه. قهرمرو با برادرم انقدر طول دادم تا کارت عروسی دخترش رو اورد. ازش نگرفتم انقدررگریه کردم تا مثل برج زهر مار برگشت خونه. دختر برادرم زنگ زد و با گریه گفت عمه تو رو خدا بیا بابام مامانم رو کُشت.
از درون خوشحال بودم ولی به ظاهر خودم رو ناراحت نشون دادم.رفتم خونشون نه برای کمک کردن برای اینکه ببینم کتک خورده دلم خنک بشه.
زن برادرم که نمیدونست من برادرم رو پر کردم کلی برامدردل کرد و گفت مادر دادماد خیلی دوست داشته که مراسم ها رو خلوت بگیریم
صبح عروسی دوباره برادرم زنگ زد و گفت اگر تو نیای عروسی مراسمرو بهم میزنم بهت قول میدم سر دختر بعدیمم از خاستگاریش توی خونه ی تو باشه تا عروسیش.
از خدا خواسته کوتاه اومدم. رفتمعروسی.توی مراسم دلممیخواست حال مادرشوهر عروس رو هم بگیرم.
رفتمگفتم چرا برای عروس کیک نگرفتید. برای ابروداری جلوی فامیل هاش گفت. انشالله فردا بری مراسمپایتختی میگیرم گفتم عروسی کیکداره نه پاتختی. امشب باید کیکباشه. مادرشوهرم که دید من توپم پره گفت الان میگم برن بگیرن. وسط عروسی داماد و برادرش رفتن دنبال کیک و داماد کلا نتونست تو عروسیش باشه...
#ادامه_دارد
ایدی ثبت خاطرات شما👇👇
@Mahdis1234
#قسمت_چهارم
#هر_دو_تقاص_دادیم
داود، همیشه به مادرش فحاشی میکرد و فحش های زشت میداد نه فقط به اون به دوتا جاری هامم میگفت منم فقط نگاهمیکردم اخلاق بد زیاد داشت اما من فقط محبت هاش رو میدیدم
مادرش همیشه میگفت
_ داوود خدا جوابت رو بده چرا انقد فحش میدی بهم
داوود هم لج میکرد و بیخودی دوباره فحش میداد و شیشه خونه ش رو میشکست مادرشوهرم زن ثروتمندی بود داخل حیاط خونه ش به هر کدوم از ما یه اتاق داده بود، داوود که سرکار نمیرفت من مجبور بودم سر زمین های مردم کارکنم یا برم خونه هارو تمیز کنم داوود هم خودش کارنمیکرد هم توقع داشت مادرش به ما پول بده بخاطر همین لج میکرد و فحاشی میکرد
یه بارکه داشتم از سرکار میومدم فردین رو دیدم تا چشمش خورد بهم خیلی ناراحت شد، گفت
_زلیخا من خیلی دوستت داشتم ولی دل من رو شکستی خدا جوابت رو بده
نمیدونماه فردینبود یا اه مادرشوهرم که باعث شد به مرور حال داوود بد و بدتر بشه تا رفتیم دکتر و ازش آزمایش گرفتن مشخص شد که داوود سرطان کبد داره دکتر گفت...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#قسمت_چهارم
#حق_کشی
کنه. اونجا دقیقا شد همونی که خودشون میخواستن. فقط خودشون و فامیل هاشون رو اونجا راه میدان.هر کس دیگه ای میرفت انقدر بهش محل نمیدادن که بره. بعد از چند ماه تابلو پایگاه بسیج رو کندن و پایین اوردن. یادمه اون روز ها مادر شهیدی که پایگاه به نام پسرش بود گریه میکرد و اشک میریخت که چرا اسم پسر من رو پایین اوردید. اما همه سکوت کردن. سکوت کردن و سکوت کردن تا بیست سال گذشت و مادر بزرگمنفقط سکوت کرد.
یکی یکی پشیمون شدن. اما چه فایده ای داشت.هر وقت مادر بزرگمرو میدیدن ازش درخواست حلالیت میکردن. مادر بزرگمم فقط نگاهشون میکرد. کار به جایی رسید که دو نفرشون اومدن در خونهی مادر بزرگم نشستن و فقط گریه کردن تا ببخششون.مادربزرگم در این رابطه اصلا حرف نمیزد. یه بار ازش پرسیدم مامان حاجی هیچ کدومشون رو نبخشیدی؟ سرش رو بالا داد. یکی از اون خانم ها رفت ولی یکیشون نشست انقدر زنگ زد و گریه کرد تا مادر بزرگم بهش گفت خدا حلال کنه اون به همین دلش رو خوش کرد و رفت. نفر دوم هر کسی رو واسطه میکرد و میفرستاد و مادر بزرگم به اون هم همین حرف رو زد. یکی از کسایی که ظلم کرده بود خواهر شوهر خالهی مادرم بود. شوهرخاله برای اینکه اجازه بده مادربزرگم با خواهرش رفت امد کنه شرط کرد که باید خواهرش رو حلال کنه. اونم از سر مصلحت بخشید.
زینبیه هر روز خالی تر از قبل شد و مردم ازشون فاصله گرفتن.
ظلمشون کمرنگ شد کمکم همه فراموش کردن که چه ظلمی به مادربزرگم شد. بعد از ۲۵ سال مادربزرگم بیمار شد و از دنیا رفت. روز تشیعش...
#ادامه_دارد