#قسمت_اول
#هر_دو_تقاص_دادیم
من وقتی سنم حدود هجده بود پسر همسایه مون که از خانواده خیلی پولداری بودن عاشقمشد جوری که بخاطر من تب میکرد و اگر ی روز من رو تو کوچه نمیدید حسابی حالش بد میشد بالاخره مادرش اومد خونمون و به مامانمگفت
_اومدم زلیخا رو برای فردین خواستگاری کنم
مامانم بخاطر زیبایی من اسمم و گذاشته بود زلیخا، چون خانواده شون پولدار بودن و پسره هم موجه بود کسی مخالفتی نکرد وقتی اومدن خواستگاری بهش نگاه کردم تنها ایرادش شکم بزرگش بود که شد بهونه من اما الحق و الانصاف هیچ جوره به دلمنمی نشست هر چی گفتم من این رو دوس ندارم کسی گوش نکرد و بابام با ی تو دهنی ساکتم کرد از وقتی نامزدی ما اعلام شد، فردین هر روز بای تیکه طلا خونمون بود تا هم من رو ببینه که با هدیه دلم من رو به دست بیاره، تقریبا سه روز مونده بود به عروسیمون که اومد خونمون و ارومبهمگفت.
_مادرم اسم من رو اشتباه انتخاب کرده باید میذاشت یوسف که به اسمتو بیاد
این حرف برای خودش جالب بود که حسابی خندید اما برای من حالت تهوع آورد...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#قسمت_اول
#هر_دو_تقاص_دادیم
من وقتی سنم حدود هجده بود پسر همسایه مون که از خانواده خیلی پولداری بودن عاشقمشد جوری که بخاطر من تب میکرد و اگر ی روز من رو تو کوچه نمیدید حسابی حالش بد میشد بالاخره مادرش اومد خونمون و به مامانمگفت
_اومدم زلیخا رو برای فردین خواستگاری کنم
مامانم بخاطر زیبایی من اسمم و گذاشته بود زلیخا، چون خانواده شون پولدار بودن و پسره هم موجه بود کسی مخالفتی نکرد وقتی اومدن خواستگاری بهش نگاه کردم تنها ایرادش شکم بزرگش بود که شد بهونه من اما الحق و الانصاف هیچ جوره به دلمنمی نشست هر چی گفتم من این رو دوس ندارم کسی گوش نکرد و بابام با ی تو دهنی ساکتم کرد از وقتی نامزدی ما اعلام شد، فردین هر روز بای تیکه طلا خونمون بود تا هم من رو ببینه که با هدیه دلم من رو به دست بیاره، تقریبا سه روز مونده بود به عروسیمون که اومد خونمون و ارومبهمگفت.
_مادرم اسم من رو اشتباه انتخاب کرده باید میذاشت یوسف که به اسمتو بیاد
این حرف برای خودش جالب بود که حسابی خندید اما برای من حالت تهوع آورد...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#قسمت_دوم
#هر_دو_تقاص_دادیم
خلاصه عروسی ما رو گرفتن فردین با دمشگردو میشکست و من تمام وجودم نفرت بود، وقتی تنها شدیم جدی بهش گفتم
_من هیچ حسی بهت ندارم اتاقمم جداست به این زندگی عادت کن
از فردای عروسی دعوای ما شروع شد تا اینکه سر سه ماه فردین به طلاق رضایت داد اما با گریه اومد تمام طلا ها و لباس هاش رو بهش پس دادم تو مسیر برگشت از محضر چشمم خورد به یکی از پسرهای هم محلیمون به اسم داوود، خیلی به چشمم خوشتیپ اومد، ولی به بد دهنی تو محل معروف بود، متوجه نگاههام شد و از همون روز با چشم هامون با همحرف میزدیم تا اینکه ی روز توی ی کوچه خلوت دیدمش وایساد روبروم
_مادرم رو بفرستم خواستگاریت نه نمیگی؟
با خجالت سرم و به معنی نه تکون دادم راهش رو کج کرد و رفت، وقتی به خونه رسیدم قلبم تند میزد دیگه عدهام، مم تموم شده بود و میتونستم ازدواج کنم فردای همون روز مادرش اومد خونمون بی میلی و نارضایتی از صورتش میریخت اما برای من فقط و فقط داوود مهم بود...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#قسمت_سوم
#هر_دو_تقاص_دادیم
مراسم عقد و عروسی زودتر از انتظار من برگزار شد انقدر داوود رو دوست داشتم که چشم روی همه بدی هاش بستم، زیاد بهم محبت میکرد تو جمع بهم ابراز علاقه میکرد و حس میکردم روی ابرهام، یه بار خوردم زمین سریع اومد بلندم کرد عین ی پدر صورتم رو بوسید و دست و صورتم رو شست همزمان گفت
_دردت بخوره توی سرم، مادرم چرا حواست نبود
مادرش از پشت سرش گفت
_دردم بخوره تو سر زنت چرا از من مایه میذاری
داوود عاشق بود و رسمعاشقی رو بلد بود البته جز وقتی که عصبی میشد اون موقع عین یه ادم وحشی به جونم میافتاد و حسابی میزدم، درسته بعدش محبت میکرد و از دلم در میاورد اما بازم ناراحت کننده بود برام، که انقدر کتک بخورم داود دست و دلباز بود اما کارنمیکرد به مرور زمان خانواده کوچیک ما بزرگتر شد خدا بهمون ی پسر و دوتا دختر داد فردین گاهی برام پیغام میداد که درسته ازدواج کردم اما بازم عاشقتم و اگر طلاق بگیری بچه هات رو، روی چشم هام بزرگ میکنم تایه روز رفتم در مغازه ش ابرو ریزی کردم که چرا به من که شوهر دارم پیغام میدی...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#قسمت_چهارم
#هر_دو_تقاص_دادیم
داود، همیشه به مادرش فحاشی میکرد و فحش های زشت میداد نه فقط به اون به دوتا جاری هامم میگفت منم فقط نگاهمیکردم اخلاق بد زیاد داشت اما من فقط محبت هاش رو میدیدم
مادرش همیشه میگفت
_ داوود خدا جوابت رو بده چرا انقد فحش میدی بهم
داوود هم لج میکرد و بیخودی دوباره فحش میداد و شیشه خونه ش رو میشکست مادرشوهرم زن ثروتمندی بود داخل حیاط خونه ش به هر کدوم از ما یه اتاق داده بود، داوود که سرکار نمیرفت من مجبور بودم سر زمین های مردم کارکنم یا برم خونه هارو تمیز کنم داوود هم خودش کارنمیکرد هم توقع داشت مادرش به ما پول بده بخاطر همین لج میکرد و فحاشی میکرد
یه بارکه داشتم از سرکار میومدم فردین رو دیدم تا چشمش خورد بهم خیلی ناراحت شد، گفت
_زلیخا من خیلی دوستت داشتم ولی دل من رو شکستی خدا جوابت رو بده
نمیدونماه فردینبود یا اه مادرشوهرم که باعث شد به مرور حال داوود بد و بدتر بشه تا رفتیم دکتر و ازش آزمایش گرفتن مشخص شد که داوود سرطان کبد داره دکتر گفت...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#قسمت_پنجم
#هر_دو_تقاص_دادیم
_اگر اعتیاد نداشتید روند درمان با سرعت بیشتری جلو میرفت اما متاسفانه بخاطر اعتیادتون درمان کند پیش میره
داوود از گشیدن مواد دست نمیکشید به پیشنهادش من رو طلاق داد تا بتونماز بیمه حقوق پدرم رو بگیرم و برم زیر نظر کمیته امداد که کمک خرجمون باشه اما برادرهاش تا متوجه طلاق ما شدن من رو از خونه بیرون انداختن و داوود همتحت تاثیر خانواده ش بود که بهم گفت
_برو پیزندگیت تو اگر زن بودی راضی نمیشدی طلاقت بدم
پسرم بخاطر پیش فعالی که داشت کنترلش سخت بود و داوود بهم ندادش اما یکی از دخترام که مجرد بود و با خودم اوردم
چندماه بعد داوود مرد منم اواره شدم
تونستم کمی خودم رو جمعو جور کنم. پسرم رو از خانواده ش گرفتم و اومدیم تهران الان هر چی فکر میکنم میبینم من بخاطر شکوندن دل فردین تقاص دادم که زندگیم اینجوری شد. الان اونبا زن و بچه ش بهترین زندگی رو دارن و منم شدم پرستار یه پیرزن دقیقا کاری که با فردین کردم داوود باهام کرد و اونم نفرین مادرش گرفتش و فوت شد دقیقا هر دو تقاص دادیم.
✍ پایان
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃