فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ هرکس #حق_الناس گردنش باشه بدرد حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف نمیخوره⚠️⚠️⚠️
#یامهدی_العجل
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#سخنرانی🎙️
👤 #استاد_انصاریان 🎤
🔻 #موضوع: داستان تکان دهنده از عقوبت #حقالناس
💢حالا نمیدونم بعضیا میدونن حق الناس چیه خودشونو زدن به اون راه
یا نمیدونن که برسونین به دستشون😒
📤 #صدقهجاریه
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای خودت نماز وحشت بخون
امانت بزار
👤 حجتالاسلام #دکتر_ناصر_رفیعی
#یازینب
_ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
📌 زن زندگی آزادی یعنی👇🏻
✨ قالَ الْأَمينُ جِبْرآئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها...✨
📜 در حدیث کساء وقتی حضرت جبرئیل میپرسه اینها چه کسانی هستند که تمام هستی رو بخاطرشون آفریدی🤔⁉️
👈🏻 ذات اقدس اله نمیگه علی، محمد، حسن یا حسین...❌
✳️ خدا میگه فاطمه و پدرش، شوهرش، پسراش یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده میکنه😍🌱
🌷 امام زمان هم الگوی خود را یک زن معرفی میکنند:
✨...اِنَّ لِی فِي اِبنَةِ رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ✨
🔸 دختر رسول خدا برای من الگویی نیکوست.😇
📚 الغیبة طوسی، ص ۲۸۶
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_چهل_یکم
هانا گیج به دیوار مقابلش زل زده بود ، حرف های مهدا خیلی برایش سنگین بود آنقدر که توانایی صحبت کردن از او گرفته بود .
ـ مط...مئنی ... کارن تو این ماجرا ها مقصره ؟
شاید براش پاپوش درست کردن !
ـ هیچ پاپوشی در کار نیست خانم جاوید ما بار ها ایشون رو امتحان کردیم
بار ها راهی برای بازگشت گذاشتیم
اما ...
متاسفم ، آخرین کمکی که می تونستیم به نامزدتون بکنیم سناریو امشب بود ....
ـ محاله ...
محاله کارن هیوا رو کشته باشه
محاله بخواد منو بکشتن بده ...
مگه نه ؟
ـ کاش این طور بود
ـ ینی چی ؟
اصلا همش تقصیر شماهاست ...
شما ها که ....
ـ سفسته نکن هانا خانم
من کارگاه این پروندم ، فک نکن با این حرفا و حرکتا کاری از پیش میبری
ـ من تو رو یه جایی ندیدم ؟
چشمات آشناست ...
ـ چرا دیدی !
فکر کن ، یادت میاد
ببین خانم جاوید ، تمام مدارک علیه شماست و بی شک کیفر قاضیت کمتر از ده سال حبس نیست اونم تو بند سیاسی ، کنار یه مشت آدم ته خط ... اصلا جای مناسبی برای دختری مثل شما نیست
من میدونم تو بی تقصیری و جرمت در حد همون مهمونیاست ، بقول خودت مهمونیای معمولی
ولی در محدوده وظایف من این مشکلات پیش پا افتاده نیست
من اینجام برای رواج شیطان پرستی ، بهاییت ، قتل ، ترور و چیزایی که به گوشتم نرسیده
پس بهتره با من همکاری کنی
اگه ذره ای وجدان از اون مهمونیای معمولیت برات باقی مونده ، کمک کن هیوا های دیگه ای کشته نشن
هیوا با شرافت مرد ولی خیلیا....
هنوز زنیت وجودت بیداره ؟
ـ کمکتون میکنم
فقط بخاطر هیوام
اشکی روی گونه اش غلتید و شوری روزگار را سهم دهانش کرد .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_چهل_دوم
کسانی که در مهمانی گرفته بودند را تفکیک کردند و به خانواده هایشان اطلاع دادند جز هانا .
مهدا رو به هانا گفت :
ببنید خانم جاوید ، با اتهاماتی که به شما وارده قطعا انتظار آدم های بیرون اینکه یه شب اینجا بمونید
خیلی از کسایی که عمدا گیر افتادند با برنامه کارن بوده و اونا به بدترین نحو از شما گفتن و چون اتهام سیاسیه الان به خانواده هاتون خبر داده نمیشه که کجایین !
ما باید همون طوری رفتار کنیم که اونا میخوان ، پس شما امشب نمی تونین برین خونه از همه مهم تر اینکه از یک مقطع زمانی دیگه هر جایی براتون امن نخواهد بود
خواهش میکنم با من همکاری داشته باشید تا مشکلی براتون پیش نیاد
ـ خب خانوادم نگرانم میشن
ـ درستش میکنم
ـ اصلا از کجا معلوم برای من امن نباشه
ـ میخواید امتحان کنید ؟
ـ خب حداقل بهم نشون بده
ـ باشه
مهدا دستور داد چشم هانا را ببندند و دستبند بزنند با همان وضع او را به چشم های بیرون از پاسگاه نشان دادند و عکس العمل آنها را ثبت کردند تا به هانا ثابت کنند کسانی لحظه به لحظه او را تحت نظر دارند .
مهدا پشت سر هانا وارد ون شد و چشم بند هانا را برداشت هانا تمام کابین را از نظر گذراند و گفت :
اوووف چه توپه اینجا !
چه پیشرفته !
مهدا بی توجه به شگفت زدگی هانا رو به خانم مظفری گفت :
میشه لطفا ویدیو ها رو بهش نشون بدین همراه ...
ـ بله حتما
هانا بعد از دیدن فیلم ها و توضیحات خانم مظفری ترسیده گفت :
حالا باید چیکار کنم ؟
مهدا : ببین هانا خانم شما قرار نیست بری زندان ولی قبلش باید هر چی که میدونی رو به همکاران من بگی
هر چی ازت خواستن ، وقتی کار اونا تموم بشه ؛ کار من و شما شروع میشه
ـ باشه بابا ، فعلا دور دور شماست
ـ خوبه !
آقای رسولی حرکت کنین به سمت پایگاه
ـ چشم
ـ میگه مار از ...
ـ ما از اول اینجا سبز بودیم ، شما خودتو انداختی توی تور
ـ چرا اینقدر گوشت تیزه ؟
مهدا لبخندی زد و گفت :
میخوای من حیوان دراز گوش کنی ؟
چیزی دستگیرت نمیشه !
ـ مختم خوب کار میکنه ، لعنتی تو مگه چقدر سابقه کار داری ؟
ـ سنمو که از آقای رسولی پرسیدی !
ـ من کلا حرف نزنم بهتره
مهدا چشمش را بست سرش را تکیه داد و گفت :
خیلی تصمیم خوبیه !
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_چهل_سوم
هانا به اتاق بازپرسی رفت و توسط سید هادی مورد بازجویی قرار گرفت ، همکاری لازم را به عمل آورد و آنچه که لازم بود از کارن و اعمالش بداند به او گفته شد .
همه چیز منطقی و درست بود اما هنوز قلبش نمی پذیرفت قاتل خواهر عزیزش کارن باشد .
به پیشنهاد یاسین ثمین را به اداره آوردند تا به بهانه سوالاتی در خصوص سجاد و میهمانی هانا را ببیند و هم اتاق شوند تا از گفت و گوی میان آن دو حرف های گفته نشده بدست آید .
مهدا که به خانواده گفته بود برای دیدن مادر امیر رفته چون امیر اصفهان نیست و مادرش تنهاست ، اما مادر امیر به روستای قدیمیشان رفته بود و میتوانست به کار هایش در اداره برسد و به خانه هانا سر بزند .
ساعت حدودا ۲ نیمه شب بود که سراغ هانا رفت تا مختصر توضیحی از خانواده اش و نحوه برخورد با آنها بشنود .
مهدا : خب هانا خانم همین چیزایی که گفتی کافیه ؟
ـ آره بابا بسه
ـ خیلیم خوب
من برم
راستی یه مهمون هم داری ، امشبو هم اتاقین
آشناست
ـ دختره دیگه ؟
مهدا چشم غره ای نثار هانا کرد و گفت :
نه پس پسره
ـ گفتم شما و این لاکچری بازیا
ـ هههه
لاکچری ؟
اون وقت خیانت های بعدشو دروغ و کلکاش هم جزء لاکچری بودن این رابطه هاست ؟
بدون اینکه منتظر جوابی از هانا بماند اتاق را ترک کرد و بسمت سید هادی رفت .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_چهل_چهارم
سید هادی چنان درگیر بررسی پرونده ها بود که متوجه صدا زدن های مهدا نشد .
مهدا ضربه ی آرامی به میز زد و باعث شد سید هادی با تعجب به او نگاه کند و گیج بپرسد :
چیزی شده مهدا خانم ؟
ـ چند بار صداتون کردم متوجه نشدین.
ـ اِ واقعا ؟
ببخشید
بفرمایین
ـ من برم خونه هانا جاوید خبر بدم
ـ تنها نرو
بذار به یاسین بگم
ـ نه لازم نیست اینم مثل...
ـ بحث سر خطر و ... نیست تو خودت پنج تا مردو حریفی ، بحث سر اینکه که یه خانواده متمدن دختر چادریشنو تنها نصف شب نمی فرستن خونه رفیقش خبر بده
ـ به این قضیه دقت نکرده بودم
ـ الان دقت کن
ـ خب بذارید به مرصاد خودمون بگم
ـ نصف شبه ، بنده خدا خواب نیست ؟
ـ نه فردا آزمون داره
الان احتمالا داره میخونه
ـ خیلی خب ، زنگ بزن
اگه اومد ، با داداشت برو
اگه نبود ، با یاسین برو
ـ چشم ، قربان
به مرصاد زنگ زد و منتظرش ماند . با دیدن ماشین مادرش به سمت برادرش رفت و گفت :
مرصاد چرا با لباس خونگی اومدی ؟
ـ میخوای بری خواستگاری برام ؟
ـ هن ؟
ـ طبق چیزی که تو گفتی برای عادی جلوه دادن قضیه لباس من خیلی هم پر کاربرده
بعدشم نصف شبی من پاشم برات تیپ بزنم ؟
ـ باشه بابا قانع شدم
بیا اینم آدرس
فقط یکم عجله کن
چون من اداره خیلی کار دارم
راستی مامان بابا بیدار نشدن ؟
ـ نه فقط اختاپوس که همیشه مثل خرس قطبی عین سنگ می افته بیدار شد
ـ مائده ؟
ـ نه گلای گلدون روی اپن
ـ خب مثل ادم حرف بزن
ـ تو هم مثل آدم گوش بدی ، مشکلمون حله !
هیچی دیگه مائده بیدار شد گفت کجا میری ؟
گفتم امیرحسین خورده زمین پاش در رفته میخوام ببرمش بیمارستان
ـ حالا اگه گندش دربیاد چی ؟
ـ نه واقعا چار پنج ساعت پیش خورده زمین
ولی به من چه که ببرمش بیمارستان
داداش داره مثل برج ایفل
ولی میخوام بعد اینکه تو رو رسوندنم برم جای محمدحسین بیمارستان پیشش
ـ ینی از دیشب تا الان آقا محمدحسین پیششه ؟
ـ آره
ـ بنده خدا این جوری خسته میشه که
ـ آخی مامانم اینا
ناخونش میشکنه ؟
اصلا تو چ...
ـ بسه نمیخواد برا من دنبال راز پوآرو باشی
رانندگیتو بکن ، بچه پرو
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀