13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت الاسلام والمسلمین پناهیان
ریشۀ دینگریزی در جامعه
#پناهیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ «مشتی در دهان»
🌺 منتظر امام زمان(عجــل الله) تکلیف داره، نمیشه تو خونه بشینه و بگه عجل علی فرجه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
سلام اقای افشاری.
یه فیلمی از امام خمینی (ره) هست که میگه ( بعضی ها هستن که انتظار فرج را به این می دانند که بشینندو دعا کنندو ظهور امام زمان از خدا بخواهند مگر این تکلیفی ندارند ما تکلیف داریم اقا اینطور نیست بریم مسجد و حسینیه و تسبیح دست بگیریمو بگیم عج الله فرج مسلمانان را متحد کنید)
حالا میشه گفت نتیجه اینه که دعا برای فرج اثر نداره؟
📌اگر توهین هم کردن بهت، جا نزن!
✍🏻آیت الله بهجت(رحمت الله علیه):
💠اگر در راه حضرت صاحب الزَّمان (عجــل الله) باشیم، چنانچه به ما بد و ناسزا هم بگویند و یا مسخره نمایند، نباید ناراحت شویم، بلکه همچنان باید در راه حق و حقیقت ثابتقدم و استوار بوده و در ناملایمات صبر و استقامت داشته باشیم.
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۱۰۳
۰┄┅┅┅┅┄❅🥀❅┄┅┅┅┅┄
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
7651663283.mp3
زمان:
حجم:
314.8K
🎧 #ویس
✨ #تلفظ_حروف_نماز
❇️ جلسه اول { پیشگفتار }
🧡 ۱۱حرف تلفظ فارسی با عربی متفاوت ....
#یامهدی_العجل
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔖 میخوای بدونی جاهلی یاسعادتمند؟
🎙 #استاد_شجاعی
.
°•°•
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت9⃣6⃣
حبيب، رَجَز مى خواند: "من حبيب هستم، من يكّه تاز ميدان جنگم! مرگ در كام من همچون عسل است".382
صف هاى سپاه كوفه همچون موجى سهمگين، حبيب را در برمى گيرد. باران سنگ و تير و نيزه است كه مى بارد. حلقه محاصره نيز، تنگ تر مى شود. حبيب مى غرّد و شمشير مى زند، امّا نيزه ها و شمشيرها...، جويبارى از خون، بر موى سپيد حبيب جارى مى كنند.
اكنون سر حبيب را بر گردن اسبى كه در ميدان مى تازانند آويخته اند.383
دل امام با ديدن اين صحنه، به درد مى آيد و اشك از چشمانش جارى مى شود.
اى حبيب! تو چه يار خوبى برايم بودى. تو هر شب ختم قرآن مى كردى!
آن گاه سر به سوى آسمان مى گيرد و مى فرمايد: "خدايا! ياران مرا پاداشى بزرگ عطا فرما".384
* * *
جنگ را متوقّف كنيد! حسين مى خواهد نماز بخواند.
اين دستور عمرسعد است.
خنده اى همراه با مكر و حيله بر لبان عمرسعد نقش مى بندد. او نقشه اى در سر دارد. آرى! او به تيراندازان مى گويد كه آماده دستور او باشند. او مى خواهد حسين(ع) را به هنگام نماز خواندن شهيد كند.
امام حسين(ع) آماده نماز مى شود. اين آخرين نمازى است كه امام به جا مى آورد. اكنون كه آن حضرت به نماز ايستاده است، گويى دريايى از آرامش را در تلاطم ميدان جنگ شاهد است.
ياران و جوانان بنى هاشم پشت سر امام ايستاده اند. چه شكوهى دارد اين نماز!
آنجا را نگاه كن! يكى از ياران كنار امام حسين(ع)ايستاده است.
آيا او را مى شناسى؟ او سعيد بن عبدالله است. چرا او نماز نمى خواند؟
آرى! او امروز نماز نمى خواند، زيرا ظهر امروز نماز او با ديگران فرق مى كند. او مى خواهد پروانه شمع وجود امام باشد.
عمرسعد اشاره اى به تيراندازان مى كند. آنها قلب امام را نشانه گرفته اند و سعيد بن عبد الله، سپر به دست، در جلوى امام ايستاده است.
از هر طرف تير مى بارد. او سپر خود را به هر طرف مى گيرد، امّا تعداد تيرها بسيار زياد است و از هر طرف تير مى آيد.
سعيد خود را سپر بلاى امام مى كند و همه تيرها را به جان و دل مى پذيرد. نبايد هيچ تيرى مانع تمام شدن نماز امام بشود. اين نماز، طولانى نيست.
تو مى دانى كه در هنگام جنگ، نماز چهارركعتى را دو ركعت مى خوانند و به آن نماز خَوف مى گويند.
همه آسمان چشم به اين نماز و اين حماسه دارند. نماز تمام مى شود و پروانه عاشق روى زمين مى افتد. او نماز عشق خويش را تمام كرد. سيزده تير بر پيكر او نشسته و خون از بدنش جارى است.
زير لب دعايى مى خواند. آرى دعاى بعد از نماز مستجاب مى شود. آيا مى خواهى دعاى او را بشنوى؟ گوش كن: "بار خدايا! من اين تيرها را در راه يارى فرزند پيامبر تو به جان خريدم".385
امام به بالين او مى آيد و سر سعيد بن عبد الله را به سينه مى گيرد. او چشم خود را باز مى كند، لبخند مى زند و مى گويد: "اى پسر رسول خدا! آيا به عهد خود وفا كردم؟"
اشك در چشم امام حلقه مى زند و در جواب مى فرمايد: "آرى! تو در بهشت، پيش من خواهى بود".
چه وعده اى از اين بهتر! چشم هاى او بسته مى شود.386
* * *
اكنون نوبت زُهير است كه جان خود را فداى امام حسين(ع) كند.
با آنكه او بيست روز است كه شيعه شده، امّا در اين مدّت، سخت عاشق و دلباخته امام خود گرديده است. او نزديك امام مى شود و مى گويد: "آيا اجازه مى دهى به ميدان مبارزه بروم؟".
امام به زُهير اجازه مى دهد و زُهير به ميدان مى آيد و چنين رَجَز مى خواند: "من زُهيرم كه با شمشيرم از حريم حسين پاسدارى مى كنم".387
رقص شمشير زُهير و طنين صداى او، لرزه بر اندام سپاه كوفه مى اندازد. او مى رزمد و شمشير مى زند و عدّه زيادى را به خاك زبونى مى نشاند. عطش بيداد مى كند و زُهير نيز تشنه است، امّا تشنه ديدار يار!
با خود مى گويد دلم مى خواهد يك بار ديگر امام خود را ببينم. پس به سوى امام باز مى گردد. همه ايمان و عشق و باور خويش را در يك نگاه خلاصه و تقديم امام مى كند.
او به امام مى گويد: "جانم به فداى تو! امروز جدّت پيامبر را ملاقات خواهم كرد".388
امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد: "آرى، اى زُهير! من نيز بعد از تو مى آيم".
زُهير به ميدان برمى گردد. دشمن او را محاصره مى كند و به سويش تيرها و نيزه ها پرتاب مى كند.
بدين ترتيب پس از لحظاتى، او پر مى كشد و به ديدار پيامبر مى شتابد.389
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت0⃣7⃣
ــ فرزندم! تو بايد راه پدر را ادامه دهى. مى بينى كه امام حسين(ع) تنها مانده است.
ــ مادر! من آماده ام تا جان خود را فداى امام نمايم.
مادر پيشانى نوجوانش را مى بوسد و پيراهن سفيدى بر تنش مى كند. شمشير به دستش مى دهد و بند كفش هايش را مى بندد. اكنون نوجوان او آماده رزم است. مادر براى بار آخر نوجوانش را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "پسرم، خدا به همراهت!".
سپس او را تا آستانه خيمه بدرقه مى كند. مادر در آستانه خيمه ايستاده است و شكوه رفتن پسر را مى نگرد. او در دل خويش با امام خود سخن مى گويد:
"اى مولاى من! اكنون كه نمى توانم خودم تو را يارى كنم، نوجوانم را تقديمت مى كنم، باشد كه قبول كنى".
همه نگاه ها متوجّه اين نوجوان است. او مى آيد و خدمت امام مى رسد.
امام حسين(ع) مى بيند كه عَمْرو بن جُنادَه در مقابلش ايستاده است. پدرش جناده در حمله صبح، شربت شهادت نوشيد. او به امام سلام مى كند و پاسخ مى شنود. امام مى فرمايد:
ــ اى عمرو، مادر تو عزادار و سوگوار پدرت است. تو بايد كنار او باشى، شايد او به ميدان آمدن تو را خوش نداشته باشد.390
ــ نه، مولاى من! مادرم، مرا نزد شما فرستاده است. امام سر به زير مى اندازد. عَمْرو منتظر شنيدن پاسخ امام است.
امام مى گويد: "فرزندم، داغ سنگين پدر كافى است. مادرت چگونه داغى تازه را طاقت مى آورد. مادرت را تنها نگذار"، امّا عَمْرو همچنان اصرار مى كند. آنجا را نگاه كن! مادر كنار خيمه ايستاده است و با نگاهش تمنّا مى كند.
سرانجام امام اجازه مى دهد و عَمْرو به سوى ميدان مى رود. او شمشير مى كشد و به سوى ميدان مى تازد. در آغاز حمله خود چند نفر را به خاك و خون مى كشد، امّا دشمنان او را محاصره مى كنند. گرد و غبار است، نمى دانم چه خبر شده است؟
آن چيست كه به سوى خيمه ها پرتاب مى شود؟
خداى من! اين سر عَمْرو است. مادر مى دود و سر نوجوانش را به سينه مى گيرد و بر پيشانى معصوم او بوسه اى مى زند و با او سخن مى گويد: "آفرين بر تو اى فرزندم! اى آرامش قلبم".391
اى زنان دنيا! اى مادران!
نگاه كنيد كه چه حماسه اى در حال شكل گيرى است. به خدا هيچ مردى در دنيا نمى تواند عمق اين حماسه را درك كند. فقط بايد مادر باشى تا بتوانى عظمت اين صحنه را درك كنى.
سرِ جوان در آغوش مادر است او آن را مى بويد و مى بوسد، امّا اين مادر پس از اهداى گل زندگيش به امام، يك كار عجيب ديگر هم انجام مى دهد. او رو به دشمن مى كند و سر فرزندش را به سوى آنها پرتاب مى كند.392
او با صداى رسا فرياد مى زند: "ما چيزى را كه در راه خدا داديم پس نمى گيريم!".393
آسمان مى لرزد و فرشتگان همه، متعجّب مى شوند. نگاه كنيد كه چگونه يك مادر قهرمان، ايثار و عشق واقعى را نمايش مى دهد.
ما كربلا را خوب نشناختيم و آن را در گريه و زارى خلاصه كرده ايم. كربلا هم گريه دارد و هم گريه نكردن.
به نظر من يكى از عظمت هاى كربلا در گريه نكردن اين مادر است. او داغ جوان ديده و دست هايش از خون سر جوانش رنگين شده است، امّا با اين وجود گريه نمى كند.
شايد به زبان آوردن اين وقايع كار آسانى باشد، امّا به خدا تا انسان مادر نباشد، به اوج اين حماسه ها پى نمى برد.
اين شير زن كربلا، چنان كارى كرد كه تاريخ تا ابد مبهوت او ماند.
* * *
امام حسين(ع) به ياران خود كه در خاك و خون غلطيده اند نگاهى مى كند و اشك ماتم مى ريزد. همه آنها با هم عهد بسته بودند كه تا يكى از آنها زنده اند، نگذارند هيچ يك از جوانان بنى هاشم به ميدان بيايند.
بيش از پنجاه يار وفادار، جان خود را فداى امام نمودند و اكنون نوبت هجده جوان بنى هاشم است.394
امام در ميدان ايستاده است و نگاهش به سوى سپاه كوفه خيره مانده است و به نادانى مردم كوفه فكر مى كند. آنهايى كه امام را دعوت كرده اند، امّا اكنون در مقابل او ايستاده اند.
صدايى به گوش امام حسين(ع) مى رسد: "بابا به من اجازه ميدان مى دهى؟". امام برمى گردد و على اكبر، جوان خود را مى بيند كه آماده رفتن شده است. اشك در چشمان او حلقه مى زند و به پسرش اجازه ميدان مى دهد.395
در خيمه ها چه غوغايى بر پا شده است. خواهر، عمّه و هر كه در اطراف خيمه است، اين منظره را تماشا مى كند.
على اكبر به ميدان مى رود. او آن قدر شبيه پيامبر بود كه هر كس دلش براى پيامبر تنگ مى شد او را نگاه مى كرد.396
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت1⃣7⃣
اكنون او سوار اسب مى شود و مهار آن را در دست مى گيرد. نگاه حسين(ع) به سوى او خيره مانده است. از پس پرده اشك، جوانش را نظاره مى كند.
تمام لشكر كوفه، منتظر آمدن على اكبراند، آنها مى خواهند دل حسين را با ريختن خون على اكبر به درد آورند.
نگاه كن! امام دست خود را به سوى آسمان مى گيرد و دعا مى كند:
"بار خدايا! خودت شاهد باش من جوانى را به سوى اين سپاه مى فرستم كه هرگاه دلتنگ پيامبرمى شديم، او را نگاه مى کردیم".
علی اکبر به سوی ميدان مى تازد، سپاه كوفه نيز، به دستور عمرسعد، به جنگ با او مى روند.
على اكبر شمشير مى زند و دشمنان را به خاك سياه مى نشاند.
در ميدان مى چرخد و رَجَز مى خواند: "من على پسر حسين ام. من از خاندان پيامبر هستم".397
او به هر سو كه مى رود لشكر كوفه فرار مى كند و در هر حمله، عده زيادى از شجاعان سپاه كوفه را نيز، به قتل مى رساند.
در دل پدر چه مى گذرد؟ او مى خواهد يك بار ديگر جوانش را ببيند.
على اكبر مى رزمد و مى جنگد. آفتاب گرم كربلا غوغا مى كند. تشنگى بر او غلبه كرده است.
على اكبر باز مى گردد. چقدر پيكرش زخم برداشته است!
اكنون او مقابل پدر مى ايستد و مى گويد:
"تشنگى مرا كُشت بابا! سنگينى اسلحه توانم را بريده است. آيا آبى هست تا بنوشم و بر دشمنان حمله ببرم".398
چشمان امام حسين(ع) پر از اشك مى شود. آخر پاره جگرش از او آب مى طلبد. صدا مى زند: "اى محبوب من! صبر داشته باش!".399
آرى! امام، همه علاقه خود به پسرش را در اين عبارت خلاصه مى كند: "اى محبوب من".
نگاه كن! اشك در چشم امام حلقه مى زند و مى فرمايد: "پسرم! به زودى از دست جدّ خود، رسول خدا سيراب خواهى شد".400
على اكبر به ميدان برمى گردد. شمشير او در هوا مى چرخد و پى درپى دشمنان را به تباهى مى كشاند. همه از ترس او فرار مى كنند. نيزه ها و تيرها همچنان پرتاب مى شود و سرانجام نيزه اى به كمر على اكبر اصابت مى كند. اكنون نامردان كوفه فرصت مى يابند و بر فرق سرش شمشير مى زنند. خون فوران مى كند و او سر خود را روى گردن اسب مى نهد.
خون چشم اسب را مى پوشاند و اسب به سوى قلب دشمن مى رود. دشمنان شادى و هلهله مى كنند و هر كسى با شمشير ضربه اى به على اكبر مى زند. اسب سرگردان به ميدان باز مى گردد و على اكبر روى زمين مى افتد و فرياد مى زند: "بابا! خداحافظ!".401
امام حسين(ع) به سرعت مى آيد و پيكرِ پاره پاره جوانش را در آغوش مى كشد.
نگاه كن! حسين، سر على اكبر را به سينه گرفته است. على اكبر چشم خود را باز مى كند و چهره پدر را مى بيند. او به ياد مى آورد كه دل پدر براى تشنگى او سوخته بود.
او مى خواهد با پدر سخن بگويد:
"بابا! اين جدّم، رسول خداست كه مرا از آب كوثر سيراب مى نمايد".402
آرى! اى حسين! ديگر غصه تشنگى پسر را نخور!
در اين دنيا هيچ چيز براى انسان سخت تر از اين نيست كه فرزندش روى دستانش جان بدهد. به خدا سختى آن لحظه را نمى توان بيان كرد.
على اكبر روى دست بابا در حال جان دادن است. امام او را به سينه مى گيرد، امّا رنگِ او زردِ زرد شده، خون از بدنش رفته و در حال پر كشيدن به اوج آسمان ها است.403
ناگهان، ناله اى مى زند و جان مى دهد. پدر فرياد مى زند: "پسرم!"، امّا ديگر صدايى به گوشش نمى رسد. پدر صورت به صورت جوانش مى گذارد و مى گويد: "بعد از تو، ديگر، زندگى دنيا را نمى خواهم".404
خدايا! چه صحنه اى است. حسين كنار جسم بى جان پسر گريه مى كند. زينب(س)شتابان به سوى ميدان مى آيد. و نگران است كه اگر دير برسد، حسين(ع) از داغ جوانش، جان بدهد.
او گريه مى كند و مى گويد: "واى برادرم! واى پسر برادرم!".405
آرى! او مى آيد تا جان برادر را نجات دهد. زينب(س)، پيكر بى جان على اكبر را در آغوش مى گيرد و صداى گريه اش بلند مى شود.406
امام توان برداشتن پيكر جوانش را ندارد. سپس جوانان بنى هاشم را به يارى مى طلبد و مى فرمايد: "پيكر برادرتان را به خيمه ها ببريد". آن گاه همراه زينب(س) به سوى خيمه ها باز مى گردد.407
* * *
ــ عَوْن، نگاه كن! على اكبر نيز، شهيد شد. حالا نوبت توست و بايد جانت را فداى دايى ات حسين كنى.
ــ چشم، مادر! من آماده ام.
زينب (س)، صورت فرزند خويش را مى بوسد و او را تا كنار خيمه بدرقه مى كند. آرى! زينب يك دسته گل براى برادر دارد، يك جوان رشيد!
زينب آنجاست، در آستانه خيمه ايستاده و به جوانش نگاه مى كند. عَون خدمت دايى مى آيد و اجازه ميدان مى گيرد و به پيش مى تازد.
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست ودوم ☝️.. اینجا این نکته را ما ب
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
💠👈 سلسله سخنرانی های
″دولــت کــریمه″
🎬 قسمت دویست وسوم
🔹در جریان مشاوره گرفتن پیامبر از یارانش که ما چکار کنیم داخل شهر یا خارج شهر.. دو دستگی و اختلاف💥 بین مردم اتفاق افتاد، امثال عبدالله بن اُبی که از منافقین👤 سرشناس بود و یارانش بر ماندن در شهر اصرار داشتن و طرفدار پیشنهاد پیامبر بودند.
💢خیلی جالب است، آقا شما که می گویی اینها منافق بودن چطور هم نظر با پیامبر بودن‼️ این خاصیت سازمان نفاق است، عده ای را همراه نشان می دهد، عده ای را مخالف❌. تا همه به همه شک نکنن، این را یادتان باشد. منافقین گاهی بعضی از افرادشان نه همه، هم نظر با پیامبر بودند.
👈به هر حال در پایان حضرت پذیرفت از شهر خارج بشوند. ایشان بعد از اقامه نماز به منزل رفت تا لباس و زره را بر تن بکند. در این لحظه عده ای از مردم از اینکه پیامبر خدا✨ را بر خروج از شهر مجبور کردن پشیمان شدن.
🔰هنگامی که پیامبر از منزل خودش خارج شد گفتن ما اظهار پشیمانی می کنیم، ما را ببخشید اشتباه کردیم😞...
✨پیامبر نپذیرفت و فرمود: من شما را به این امر دعوت کردم و شما نپذیرفتید، شایسته نیست برای پیامبری پس از پوشیدن زره آن را در آورد تا زمانی که با دشمن نبرد کند.🗡
⚠️اینجا یک سوال مطرح است که چرا مردم اول نظر به خروج دادند و بعد پشیمان شدند⁉️
👈یک نکته ای را باید اشاره کنم،
تاریخ می گوید، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی می گوید؛ وقتی پیامبر وارد منزل شد تا لباس و زره را به تن بکند دو نفر هم✌️ همراه ایشان داخل شد. اسم آن دو نفر را تاریخ نمی آورد، یعنی از همان جاهایی است که تاریخ فقط اشاره به کلیات می کند و جزئیات را ورود پیدا نمیکند.❗️
📌حالا بحث ما سر این است، وقتی این دو نفر همراه مردم بودن نظر مردم خروج از شهر بود خلاف نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، اما چی شد که آن دو نفر وقتی در بین مردم نبودند یعنی دقایقی🕞، ساعاتی، هر چی بود، همراه پیامبر رفتن و از بین مردم خارج شدند، یکباره نظر مردم تغییر کرد؟
✅پس می توانیم بگوییم هسته مرکزی مخالفت با نظر نخست پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در شهر جنگ کنیم، مخالفت با این نظریه، این دو نفر بودند، که وقتی ساعتی از مردم دور شدند توده مردم 👨👩👧👦 با همدیگر به همفکری نشستند و گفتند ما اشتباه کردیم باید نظر پیامبر را اجرا بکنیم.
🤔این دو نفر کی بودند؟ این دو نفر نقششان چی بود؟
👈این نکته هم از آن طرف در خور تأمل است، چرا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که موافق جنگ شهری بود، در شرایطی که مخالفان دست از مخالفت⚡️ خودشان برداشتند، گفتن پشیمان هستیم اشتباه کردیم، باز پیامبر از تصمیم خودش برنگشت و به رأی اولیه خودش عمل نکرد⁉️
🌀اینها همه رویش بحث است!
👌پیامبر می دانست تغییر رأی مردم به دلیل دور بودن آن دو نفر است و دوباره اگر آن دو نفر به جمع مردم بیایند دوباره احتمال تغییر رأی مردم👥 محتمل است، این دو نفر بین مردم بیایند دوباره بین مردم نفوذ می کنند روی احساسات مردم اثر می گذارند دوباره رأی مردم را میزنند .. ⚠️به همین خاطر پیامبر خدا برای اینکه بعدا لشکر دچار دو نظریه نشود، دچار گسستگی و اختلاف نشود گفت همان نظری که خودتان اول گفتید یعنی برویم بیرون.
☝️پس نظریه خروج از جانب مردم نبود، بلکه توسط آن دو نفر یا یک جریان پشت پرده به آنها القا شده بود. درست مثل سال قبل که طرح اسیرگیری⛓ به آنها القا شده بود. که جلسه قبل بحثش را گفتیم.
👈علاوه بر این فرمانده ای مثل رسول خدا (ص) نمی توانست هر لحظه نظر خودش را 📑 عوض کند. اگر پیامبر خدا در این نبرد سخت می خواست رأی خودش را بدون نظر داشتن عوامل محیطی و نظر مردم اعمال بکند خُب مردم با ایشان همراهی لازم را نمیکردند.
❌هنوز مردم به عمق ✨ولایت پیامبر پی نبرده بودند، هنوز مردم آنچنان ولایت پذیر نشده بودند. همه اینها را ما باید لحاظ بکنیم.
🔆پیامبر هم که واقعا برای پیروزی مسلمین همه جور تلاش را می کرد با وجود مخالفت مردم با پیشنهادش، برای اینکه آتش فتنه را خاموش🔥 بکند، نظر القا شده به مردم حالا آن دو نفر، جریان پشت پرده.. آن نظر را پذیرفت، گفت حالا که میخواهید خارج از شهر بروید اما اگر از این به بعد حرف من را بپذیرد شما پیروز هستید.
📎ادامه دارد ...
🎤استاد احسان عبادی
#متن_دولت_کریمه 203
#لطـفـاً_مـعـرفــ_ڪـانـال_بـاشـیـد↓↓↓
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea