ZiyaratAleYasin1399.mp3
10.28M
🤲 قرائت زیارت آل یاسین
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
#آل_یاسین
🔅@masirsaadatee🔅
زیارت آل یاسین.pdf
905.7K
🔅متن زیارت آل یاسین
🔅زیارت آلیاسین از زیارتنامههای مشهور امام زمان(عجل الله) است که با جملۀ «سلامٌ عَلی آلِ یاسین» آغاز میشود و حاوی ۲۳ سلام بر هر یک از عناوین خاص امام زمان(عجل الله) است. این زیارت به بخش مهمی از اعتقادات اسلامی و شیعی از جمله توحید، نبوت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، امامت یکایک ائمه، حقانیت رجعت، مرگ، نکیر و منکر، قیامت، پل صراط، بهشت، جهنم و... اشاره کرده و ایمان به آنها برای زائر ضروری خوانده است.
#آل_یاسین
🔅@masirsaadatee🔅
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_هفتاد_و_سه 🔻 #وفات_ابراهیم_علیه_السلام 🔹خداوند برای #قبض_روح_ابراهیم
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_هفتاد_و_چهارم
🔻 #نکاتی_چند_درباره
👈🏻 #حضرت_ابراهیم_علیهالسلام
1⃣ : #اولین_کسیکه در راه خدا #جهاد کرد #ابراهیم بود که توانست لوط را از اسارت رومیان نجات بخشد.✔️
2⃣ : #اولین_کسیکه👈🏻 #نعلین بر پای خود کرد حضرت #ابراهیم بود و #اولین_کسیکه موهایش به سپیدی گرائید👴🏻 نیز او بود، رنگی که در آن
👈🏻 #وقار_دنیا و
👈🏻 #نور و #عزت_در_آخرت وجود دارد.
↩️ او به رنگ سفید #علاقه فراوانی داشت و لباسش همیشه #سفید بود و #اولین_کسیکه #شلوار زیر لباسش میپوشید، ابراهیم بود.✔️
3⃣: #ابراهیم فردی #مؤمن و #متقی بود، خداوند به او #چشمانی_بسیار_تیز و بینایی بسیاری عنایت✨ کرد ✔️
#بطوریکه_آنچه_در عرش و ماورای آن بود و هر آنچه که در زمین🌏 و درون آن بود #مشاهده_میکرد.😲✔️
4⃣: #حضرت_محمّد صلی الله علیه و آله
هنگامی که به عرش رفت، #ابراهیم را در آنجا دید که کودکان بسیار گرداگرد او جمع شده بودند، #میگویند کودکان و افرادی که #در_خردسالی در دنیا میمیرند بعد زیر حضانت #ابراهیم👱♂ و #ساره🧕🏻 قرار میگیرند.✔️
5⃣: ابراهیم بر #هشت_حرف #اسم_اعظم_خداوند آگاهی داشت.✨
6⃣: #ابراهیم دارای کتابی📖 بود که قرآن در سوره #اعلی، آیه #19 از آن به « #صحف» تعبیر میکند.📗
ادامه دارد.....
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃امام صادق (علیه السلام) فرمود
به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعى « روز غدیر » را مى شناختند ، فرشتگان روزى ده بار با آنان مصافحه مى کردند و بخشش هاى خدا به کسى که آن روز را شناخته ، قابل شمارش نیست
📚مصباح المتهجد : .738
#۷روزتاعیدبزرگ_غدیرخم
┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄
@masirsaadatee
┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه ها بغــ💔ـض من انگار گلو گیرتر است.
فڪروذهنم به تو وچشم تو درگیرتر است.
#اللّٰہــم_عجل_لولیڪ_الفـــــــرج💚
🎞#استورے🌱
#امام_زمانے🌹
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دکتر_علی_تقوی
🟡 تنهـا راهحـلِ مسئلـهۍ بحـرانِ بدحجـابـی
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت210 بعد از آن جلسهی رسمی خواستگاری، امیرزاده به همراه مادرش چند بار دیگر ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت211
با نگرانی نگاهم را به دست های مادر دادم.
–مامان می تونید تا شب حاشیه دوزیش رو تموم کنید؟ چون فردا باید بره برای قاب گرفتن.
مادر دستی به روی گل ها و برگ های برجستهی لابهلای شعر کشید.
–اگه یه سره بشینم پاش ان شاءالله تموم میشه. میگم تلما بد نیست می خوای بهشون تابلوی شعر بدی؟ کاش یه طرح گل و گلدون میدوختی.
نادیا جلوتر از من جواب داد.
–خیلی هم دلشون بخواد، به این باکلاسی، این دیگه هنر در هنره. بیچاره خواهرم سرکار رفتن رو کلا بیخیال شده چند روزه همش در حال کار کردن رو اینه، تو عمرش تابلو به این بزرگی ندوخته اونوقت شما میگید...
–نه نادی، منظور مامان این نبود، من میفهمم مامان چی میگه،
بعد رو به مادر گفتم:
–آخه خود امیرزاده قبلا غیر مستقیم گفته بود که از یه همچین چیزی خوشش میاد.
نادیا پشت چشمی برایم نازک کرد.
–از راه می رسید، بعد می گفت از چه مدل تابلویی خوشش میاد. این خواهرای ما همه شوهر ذلیلنا. با حرف نادیا یاد رستا افتادم.
–راستی مامان رستا با ما نمیاد؟
مادر مرواریدی برداشت و روی سوزن انداخت.
–نه، شوهرش فردا صبح میره ماموریت، اونم میگه من تنها نمیام.
پشت در خانهشان که ایستادیم. پدر پرسید:
–تلما زنگشون کدومه؟
سوال پدر باعث شد یاد آن روزی بیفتم که با ساره به اینجا آمده بودیم و من حالم بد شد. او هم دقیقا همین سوال را پرسید.
افکارم از اول تا آخر آن روز را مرور کرد. هنوز هم از مادر امیرزاده خجالت میکشیدم. صدای پدر که دوباره سوالش را تکرار کرد و هم زمان صدای باز شدن در، مرا از افکارم بیرون کشید.
امیرزاده خودش در را باز کرد و با روی باز از ما استقبال کرد.
"از کجا فهمید ما پشت در هستیم؟"
چقدر خوشحال شدم که خودش برای باز کردن در آمده بود.
پدر و مادر وارد شدند و در آخر هم من وارد شدم. نگاه امیرزاده آن قدر مهربان بود که دلم را آرام کرد.
لب زد:
–خوش آمدید خانم.
زمزمه کردم.
–ممنونم.
مادر امیرزاده هم به استقبال مان آمد و شروع به خوش و بش کردن با پدر و مادر کرد.
امیرزاده سرش را نزدیک گوشم آورد.
–چرا دیر کردید؟ اونقدر از اون بالا، پشت در رو پاییدم چشمام خشک شد.
–ببخشید. راستش رفته بودیم تابلو رو بگیریم. آخه داده بودیم قاب کنن.
کنجکاو پرسید:
–کدوم تابلو؟
ساک هدیه را مقابلش گرفتم.
–یادتونه اون روز بهم گفتید اگه بخوام بهتون هدیه بدم باید خودم براتون درستش کنم. این همونه. بفرمایید! قابل شما رو نداره.
با تعجب ساک هدیه را گرفت و داخلش را نگاهی انداخت. در آن لحظه مادرش بغلم کرد و ذوق زده قربان صدقهام رفت و در آخر گفت:
–من واکسن زدما دخترم، نگران نباش.
البته ماسک هم زده بود.
وقتی سر برگرداندم امیرزاده را ندیدم.
خانهی مادر امیرزاده خیلی بزرگ تر از خانهی ما بود. سه اتاق خواب داشت با یک آشپزخانهی مدرن و زیبا. مادرش خیلی خوشسلیقه خانه را چیده بود.
مادر امیرزاده آن قدر مهمان نواز و مهربان بود و قربان صدقهی من و امیرزاده میرفت که من مدام با خودم فکر میکردم چرا هلما با او مشکل داشته؟!
خواهر و برادر و همسر برادر امیرزاده هم بودند. از حرف های مادر امیرزاده فهمیدم که برادر و همسر برادر امیرزاده چند سال خارج از کشور بودند و چند سال پیش برای ازدواج به ایران آمدند و ماندگار شدند.
از شنیدن این حرف ها آن قدر سوال در ذهنم ایجاد شده بود که فقط میخواستم زودتر همه را از امیرزاده بپرسم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸