برنامه پیشنهادیدرعیدغدیر.mp3
1.94M
⁉️برنامه پیشنهادی در عید غدیر :
⭕️ پاسخ: #ابراهیم_افشاری
#امام_زمان_عجل_الله
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸┅─╮
@masirsaadatee
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ثواب بی نظیر برای اطعام دادن به مومنین
🟢 به عشق مولا امیر المومنین علی علیه السلام
#اطعام_غدیر
#عید_غدیر
#امام_زمان_عجل_الله
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@masirsaadatee
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸 فصل چهار📚 نام این فصل: تجربیات من در سال 1396 #قسمت_بیست_و_ششم ( تو ا
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸
فصل چهار📚
نام این فصل: تجربیات من در سال 1396
#قسمت_بیست_و_هفتم
میدونی پاداش خدا چجوریه؟
پاداش خدا اینجوریه که در انتها میگه: خب... اینهمه خودسازی کردی و نمرت شد ۱۸...
پس دختری باید باهات ازدواج کنه که اونم نمرش ۱۸...
این فرمول الهی رو هر کسی قبول نمیکنه... میدونی چرا؟
چون آدما میترسن با عین خودشون از دواج کنن...
خلاصه من کم نیاوردم و نشستم بر مبنای قانون الهی خودمو ساختم...
هشت ماه اول سال ۱۳۹۶ عالی گذشت... واقعا میرفتم تو دل تغییرات و پا رو ترس ها و استرس هام میذاشتم...
به هر حال من داشتم دست رو صفت هایی از درون خودم میذاشتم که هم ریشه دار بود و هم
ناخوداگاه حالمو بد میکرد و از همه مهمتر ؟ عادتم شده بود...
ولی به لطف و کرم خدا و تلاش خودم امیدوار بودم و میدونستم اگه کم نیارم نتیجه میده...
تا اینکه از بهمن سال ۱۳۹۶ رابطه من و بابام روز به روز بد تر و افتضاح تر میشد...
دلیلش میدونی چی بود؟
از طرفی متوجه شده بودم دلیل تموم آسیبام بابام بود و خاطرات گذشته مدام میومد تو ذهنم و از طرفی نمی تونستم تحمل کنم همون کارارو همین الانم انجام بده...
خلاصه سیم منو بابام مدام به هم اتصالی میزد... این اتفاق در تیر ماه سال ۱۳۹۷ دیگه به اوج خودش رسیده بود...
یعنی حتی تو یه مسئله هم منو بابام تفاهم نداشتیم.
خیلی سیمامون به هم اتصالی میزد...
من آدمی نیستم که بهش بی احترامی کنم... خداییش در ۹۰ درصد مواقع سکوت میکنم و کاری باهاش ندارم... یه جا دیگه وحشتناک از کوره در رفتم... منی که معروفم به خونسردی دیگه به اینجام رسیده بود...
خیلی قاطی کردم... خیلی...
بابامم آدم لجبازیه... اگه لج کنه تمومه دیگه...
✍🏻نویسنده: #داداش_رضا
ادامه دارد...
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_هفتاد_و_چهارم 🔻 #نکاتی_چند_درباره 👈🏻 #حضرت_ابراهیم_علیهالسلام 1⃣ :
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_هفتاد_و_پنجم
🔻 #حضرت_لوط_علیهالسلام
🌸می کنم آغاز با نامت سخن
🍃ای خداوند کریم ذوالمنن
🌸از تو خواهم طبع موزون و رسا
🍃تا دهم از لوط شرحماجرا
🔹لوط #فرزند ( هارون یا هاران) بن تارخ و
🔹 #پسرخاله ابراهیم خلیل و
🧕🏻 #ساره همسر ابراهیم و #خواهر_لوط بود.
↩️ ایشان 3342 سال بعد از هبوط آدم به دنیا آمد و مادرش « #ورقه» نام داشت.
🔸لوط فردی #سخاوتمند💫 و #میهمان_دوست بود
👈🏻 و تمام تلاشش برای #دعوت مردم قومش به #اسلام بود.✔️
🔹 لوط را ابراهیم #بعد_از_نجات_از_آتش_نمرود🔥، در آن سرزمینی که مابین یمن و شام قرار داشت گذاشت تا او #رسالتش_را آنجا انجام دهد 👌🏻
و #لوط_را برای تبلیغ رسالت الهی #بهمیان_آنقوم_فرستاد.✔️
🔸 او #در_ابتدای_ورودش در میان آن قوم، گفت؛
🍃من #پسر_خاله ابراهیم و #فرستاده_او در میان شما هستم.✔️
☝🏻همان کسی که خداوند بزرگ #آتش🔥 را بر او #سرد کرد.🍃
🔹 لوط بعد از ورودش به آن قوم، با دختری از همان قوم #ازدواج💑 کرد و از او صاحب #چند_دختر شد.👨👩👧👧
ادامه دارد....
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
#انتظار یعنی ...☝️🏻
#یامهدی_العجل
_☀️🌤⛅️☁️_
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شبهه
❌حاوی تصاویر دلخراش ❌
🤔 باز عید قربان آمد و یه عده شاکی شدن که چرا این همه خشونت برای قربانی حیوانات و از این حرفا ‼️
✅حالا بریم باهم ببینیم خودشون چطوری با این حیوانات رفتار می کنند❌
#عید_قربان
#عید_سعید_قربان
#شبهه
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت215 چند سال گذشت، تا این که یه شب تو یه مراسم مذهبی ایرانی شرکت کردم. شرکت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت216
–گاهی خودمم باورم نمیشه خدا من رو لایق هدایت خودش دونسته. خدا براش جغرافیا اهمیت نداره، هر کسی رو بخواد زیر پر و بال خودش بگیره نگاه نمی کنه کجای این کرهی خاکی قرار داره.
نفسم رو عمیق بیرون دادم.
–مادرم همیشه میگه، اگه کسی شایسته ی هدایت باشه، خدا حتما دستش رو میگیره.
خوش به حالتون بهتون حسودیم شد.
چهرهاش غمگین شد.
–روزای سختی رو گذروندم. البته نه فقط من، خیلی از ایرانیا اون جا با سختی زندگی می کنن. می دونی! عوض تمام اون سختیا من یه چیزی یاد گرفتم که به نظرم به تمام اون رنج ها میارزید، اونم این که ماها، یعنی من و امثال من توی قفسی بودیم و دلمون میخواست یکی بیاد نجاتمون بده، غافل از این که وقتی یکی ما رو از قفس دربیاره میندازه تو قفس دیگهای، قفسی که مال خودشه و شرایط خودش رو داره، در حالی که هر کس باید خودش دنبال آزادی باشه و خودش رو هر طور شده نجات بده، این جوریه که اون آزادی واقعی رو به دست میاره. آزادی که آب و دونت رو باید خودت پیدا کنی و این خیلی لذت بخشه.
با لبخند پرسیدم.
–اون جا نتونستید درستون رو تموم کنید؟
خندید.
–چرا، من دیگه خیلی پوست کلفت بودم با اون همه هزینههای سنگین و کار زیاد، درسم رو تونستم تموم کنم. خیلیا بودن که همون اول کار درس رو رها کردن و چسبیدن به کار.
البته بعد که اومدم این جا درسم رو تا مقطع دکترا ادامه دادم.
با چشمهای گرد پرسیدم:
–واقعا؟! شما خیلی پشت کار دارید.
خندید.
–اینم از برکات همون آزادیه.
متفکر گفتم:
–ولی من همیشه فکر میکردم مردم اون جا آزادی بیشتری دارن.
نگاهش را به روبهرو داد و با تاسف گفت:
–درست فکر میکردی، اون قدر اون جا آزادی هست که هر کس بخواد حتی خودش رو بکشه نه تنها جلوش رو نمی گیرن بلکه دستگاهی اختراع کردن که گازی ازش متصاعد میشه تا طرف خیلی راحت، بدون درد و خونریزی خودش رو بکُشه، و برای دولت یه وقت هزینه نداشته باشه.
وقتی هم بپرسی میگن دلش نمی خواد زندگی کنه خب، بذارید آزاد باشه.
از جایش بلند شد.
–خب هلما خانم من برم ببینم علی آقا...
آخ ببخشید اشتباه گفتم. منظورم تلما بود.
فوری پرسیدم.
–ببخشید اتفاقا میخواستم در مورد هلما بپرسم، رابطه تون باهاش خوب بود؟
کمی سرش را کج کرد.
–آره، اولش مشکلی نداشتیم، ولی بعد که وارد اون کلاسا شد از من خواست که منم سر اون کلاسا بشینم. البته اولش منم چند جلسه رفتم ولی کمکم متوجه شدم کار اونا از جنس الهی نیست و دیگه نرفتم. این شد که به خاطر افکارمون به مشکل خوردیم. می گفت تو در مورد گذشتهات دروغ میگی، وگرنه کسی نمی تونه صد و هشتاد درجه تغییر کنه. من کلی مدرک بهش نشون دادم، عکس از دوران بیحجابیم و خیلی مدارک دیگه، ولی اون قبول نمیکرد. زیاد طول نکشید که خودشم صد و هشتاد درجه تغییر کرد، جوری که باورش برای همه سخت بود.
فکری کردم و گفتم:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸