eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
/🍋🍌🍍/ خواص میوه های زرد رنگ .... 🗞 _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
8009295074.mp3
4.91M
✴️ 👿 👤 سخنرانی های 📋 مراقب باشیم؛ حسادت... و تمایل به تجسس در امور دیگران دو دستگیره بزرگ شیطان، در وجود ماست چگونه آنها را از وجودمان پاک کنیم؟ حجم ۴.۳ مگابایت _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 📗 کتاب: #فقط_برای_خدا_زندگی_کن❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا🙂🤞🏻 📝 #پارت_دوازدهم
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 📗کتاب : ❤️ ✍🏻 نویسنده : داداش رضا🙂🤞🏻 📝 ما کارایی رو نمیکنیم که میدونیم خوبه... نه خیر❌ ما حتی کارایی رو نمیکنیم که میدونیم ضرر داره ... اینم نه خیر😁❗️ 👈🏻 بلکه ما کارایی رو میکنیم که برامون لذت داره و کارایی رو انجام نمیدیم که برامون رنج آوره ...✔️ ببین ؟ اگه میخوای انگیزه یه کاری برات بالا بره لذت و رنج اون کار رو برای خودت مرور کن تا بتونی ترکش کنی یا به سمت چیزی بری .😍👌🏻 بهترین راه بالا بردن انگیزه همین اهرم رنج و لذته ... قرآنم📖 همینه دیگه... پر از لذت و رنجه... میگه این کارو کنی این میشه اون کارو نکنی اون میشه...🙂 اهرم رنج و لذت بهترین فرمول بالا بردن انگیزست.💪🏻 هممون میدونیم نوشابه🥤 ضرر داره ... ولی خیلی ها میخورن...مگه نه⁉️ میدونی راه ترکش چیه ❓ 👈🏻 همین اهرم رنج و لذته ... باید طرف هی بگه رنج هاشو و مرور کنه و بگه اگه ترکش کنه چه لذت هایی به دست میاره...اینجوری میتونه انگیزه بگیره برای ترکش...😇 ببین ؟ تا به لذتش فکر کنی نمیتونی ترکش کنی...❌ تموم گناها همینه... هر کی به لذت سیگار🚬 کشیدن فکر کنه...عمرا بتونه ترکش کنه...😩 💟 باید لذتش رو به تبدیل کنی...😉🌹 _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🌹 #داستان حضرت عزیر 🍃🌹 آخرین قسمت 👇👇 عزير با همان قيافه ‏اى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان ده
حضرت زکریا ویحیی قسمت اول 👇👇 💠 شناسنامه حضرت زکریا ایشان یکی از پیامبران الهی است که نام مبارکش 7 بار در قرآن مجید آمده است. نام پدرش برخیا است که سلسله نسبش به حضرت داوود(علیه السلام)میرسد. او رئیس عباد و علمای بنی اسرائیل بود و مردم را به شریعت حضرت موسی دعوت میکرد و عمر خود را در راه دعوت به خداپرستی و خدمت در بیت المقدس سپری نمود و سرانجام در 115 سالگی به شهادت رسید و مرقد او در داخل شبستان مسجد جامع الکبیر حلب واقع شده است. 💠 ازدواج زکریا با اَشیاع در میان بنی اسرائیل دو خواهر برجسته و بزرگ زاده وجود داشتند که یکی به نام حَنّه و دیگری به نام اشیاع که نام پدرشان فاقوذا فرزند فتیل از اولاد سلیمان بن داوود و از خاندان یهودا فرزند حضرت یعقوب و نام مادرشان مرتا میباشد. حنه و اشیاع هر دو از یک پدر و مادر بودند و هر دو به افتخار همسری پیامبری در آمده بودند که اولی به همسری عمران و دومی را زکریا به همسری برگزید. اشیاع از بانوان مجلله دنیا و خواهر حضرت مریم بود و در قرآن نیز به او اشاره ای شده است. دارد ... https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️در خانه هم می‌شود به اوج معنویت رسید💯 🔻ثواب‌هایی که آدم در خانه می‌برد با بیرون خانه قابل مقایسه نیست‼️ 👤 🎤 💥بسیار شنیدنی و مفید 👌🏻 _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
💚بنــــــــامـ خــــدا💚 🌷رمان کوتاه و #واقعی 💞 #عشق_آسمانی_من قسمت #پانزدهم بالاخره دوران نامز
💚بنــــــــامـ خــــدا💚 🌷رمان کوتاه و 💞 قسمت زندگی من و محمد پر از لحظه های عاشقانه و زیبا بود 😍🙈 با اینکه محمد بخاطر من انتقالی گرفته بود قم.... اما باز هم باید عملیات میرفت اندیمشک 😔 هرموقع نبود من میرفتم خونه عمه😢 یک هفته که محمد خونه بود گفت: 👣_آذر پایه یک شیطنت پنهانی هستی؟😝😁 -چه جور شیطنتی آقا؟🤔😃 👣محمد: فردا صبح با موتور🏍 بریم نجف آباد؟😁😜 -آخجوووون 👏😍هووورا هووورا 😂😝 از قم تا نجف آباد هرجا محمد خسته میشید میزد کنار 😄😁 بالاخره شب رسیدیم منزل پدرم☺️😊 پدرم درب باز کرد: -سلام بابا ☺️ 👣محمد:سلام بابا😊 بابا:رسیدن به خیر.. چه جوری اومدید؟😟😐 محمد به من 😕 من ب محمد☹️ بابا: باشما دوتام با چه اومدید 😑😒 -موتور 🏍😬 بابا:احسنتم تبارک الله 😒😐یه گروه آدم تو قم 😑یه گروه آدم اینجا نگران خودتون کردید 😠 بیاید برید داخل به خواهرم زنگ بزنید نگرانتونه 🙁😑 ✍نویسنده؛ بانو مینودری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
💚بنــــــــامـ خــــدا💚 🌷رمان کوتاه و 💞 قسمت یڪے دوروزے موندیم نجف آباد🙁😅 روزے ڪه خواستیم حرڪت ڪنیم بیایم قم... عمه اینا از قم 😐 مامان باباے خودم از نجف گفتن حق ندارید با موتور برگردید😡🏍 موتور بذارید خودتون با اتوبوس برید🚌😅😁 ماهم میخندیم😁😃 و میگفتیم: موتورخودش یعنے میاد قم؟😂😁 آخر ما نتونستیم اونارو راضی ڪنیم😒🤐 آخرش هم قرار شد... من با اتوبوس😅🚌 محمد👣 با موتور بیاد🏍😁 من چند ساعتے زودتر از محـــ👣ــــــمد رسیــدم خونه 😊☺️ اون چندساعت بهم چند سال گذشــت 😔😢 وقتـے رسیــد من دم در دید وگفت: 👣_خانمم اینجا چیڪار میکنی؟تو کوچه؟🤔😐 -وای محــ👣ــمد خدارو شڪر اومدی؟😞😔 👣محمد:مگه قرار بــود نیام خـانمـم فدات بشـم 😍😳 -مـن نگرانت بـوووودم😭😭 👣محـمـد:آذرجان..! خانمم...!! آروم...!!! فدات بشـم چرا آخه گریه مـیکـنی😊😘 ببین من اینجام... 😁صحیح سالــم 😎 تروخدا گریه نکن😒😢 مـحـمـد تـا یه ساعت باهام حــرف زد😍 ناز و نوازشم ڪرد تا آروم بـشم🙈😍 غافل از اینکه چــند وقت دیگـه محـمد براے همیشــه😭از دست میدم😔😥 چــنــدروزے بــود حالت تهوه و سرگیجه داشتم😫😖 🤒 👣مــحــمــد:آذرجان پــاشو خانمم پاشو لباسهات بپوش بریم دکتر😥🙁 رفتیم پیش یه مامـا.. خانم دڪــتر برام یـه سونوگرافے و آزمایش نوشت📋 گفت _ انجام دادید جواب گرفتید بیارید ببینم😌 ✍نویسنده؛ بانو مینودری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
💚بنــــــــامـ خــــدا💚 🌷رمان کوتاه و 💞 قسمت جواب آزمایش رو گرفتیم و رفتیم مطب دکتر😊😊 خانم دکتر بعد از دیدن آزمایش لبخند زیبایی زد و گفت : _مبارک باشه خانم😊 از مطب که خارج شدیم.. محمد 👣منو محکم 🤗🤗تو بغلش گرفت و گفت 👣_ سه نفره شدنمون مبارک خانمم اما دوران سختی بود😣😖 محمد 👣ماموریت یکساله داشت.. و تمامی دوران بارداری، من تنها بودم😞 و محمد 👣در ماموریت بود.😥😞 این دوره برای هردومون سخت بود برای محمد👣 که میترسید نکنه من مراقب خودم نباشم😒 و برای من💓 که دوست داشتم همسرم مثل تمام زنها کنارم باشه😞😣 اما محمد خودش رو به زمان زایمانم رسوند و اون لحظه عوض همه نبودنش رو درآورد☺️😍 سرانجام دختر نازم 👶🏻در سال ۸۹👶🏻 به دنیا اومد و ما برای اسمش به قرآن تفعّل زدیم و اسم ""محیا"" دراومد☺️😍 ✍نویسنده؛ بانو مینودری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━
💚بنــــــــامـ خــــدا💚 🌷رمان کوتاه و 💞 قسمت (اخر) ماموریت یک ساله محمد👣 تموم شد ولی باز محمد پیش ما نبود😢😒 دیگه ولی تنها نبودم محیا بود و تنهایم با محیا پر میشد😊👶🏻 تو پذیرایی نشسته بودیم... محیا👶🏻 روی سینه محمد👣 خوابیده بود... خیلی ب محمد وابسته بود☺️ منمـ آشپزخونه جمع جور میکردم دوتا چای ریختم نشستم کنار محمد و گفتم _محیا بده ببرم بذارم تو تختش😊 👣محمد:نه خودم میبرم تو بشین محمد 👣نشست کنارم : 👣_بانو کجا سیر میکنی ؟😍😉 _همین جام😒😊 👣محمد:آذرم از فردا میرم ماموریت شماهم با محیا برید خونه بابا😊 -بازم ماموریت 😣😞 👣محمد:قیافشو تروخدا😂... با بچه های یگان صابرین میریم غرب نترس اینم مثل همیشه😊 -اما دلم شور میزنه محمد😥😒 چندروزی بود نجف آباد بودم... که جاریم زنگ زد تعجب کردم😟🤔 جاریم اهل طلا نبود چرا باید زنگ میزد به پدرم🙁😟 صبح زود 🌷۱۳شهریور ۹۰🌷... پدر مادرم لباس مشکی پوشیدن گفتن مادربزرگ فوت کرده باید بریم قم😞😞 -مامان تروخدا برای محمد👣 اتفاق افتاده😳😟😨 مامان:نه دخترم بریم قم خونتون😒😊 تمام راه دلم شور میزد 💚تسبیح محمد💚 به قلبم فشار میدادم تا آروم بشم💓😣😢 اما وقتی رسیدم خونه پارچه مشکی⚫️ که سپاه زده بود دنیام تیر و تار شد😧😨😭 من موندم یه محیا یک ساله😭☝️ و محمدی👣 که حالا تو به آرزوش رسیده بود👣🕊 خانم سیلمانی اشکاش پاک کرد... گفت _خوب زهراجان اینم داستان ما😊😢 امیدوارم مورد پسند شما و اعضای کانالتون باشه 👧🏻محیا :مامان با خاله زهرا بریم پیش بابا😢 خانم سلیمانی:بریم دخترم😊 تو راه 🌷🇮🇷مزارشهدا🇮🇷🌷 دلم خواست یه ذره از صبر زینبی این بانوان داشته باشم😞😭 🇮🇷🌷آدرس مزارشهیدسلیمانی: قم.‌گلزار شهدای امامزاده جعفر. ردیف ۲۰ . شهدای سردشت و شمالغرب "پایان" ✍نویسنده؛ بانو مینودری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
: ✅مكارم اخلاق ده چيز است: ۱- راستگوئى ۲- نوميدى راستين از غير خدا ۳- بخشش به نيازمندان ۴- خوش خلقى ۵-پاداش در برابر خدمات ديگران ۶- پيوند و رفت و آمد با خويشاوندان ۷- حمايت از همسايه ۸-توجّه به حقوق دوستان ۹-مهمان نوازى ۱۰-و مهمترين اينها شرم و حياء است. 📚تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۲۱۵ ••✾🌻🍂🌻✾••🌻🍂🌻 🔅 : 🔹 اى فرزندآدم! انديشه كن وبگو: كجايند پادشاهان جهان و صاحبان دنيا كه آن را آباد كردند و نهرها كندند و درختان را كاشتند و شهرها را بنا كردند و بعد با ناخرسندى از آنها جدا شدند. 📚 ارشاد القلوب، ج 1، ص 29