خسته نباشید دانشمندان بیادعا
🔹 ویراست و توئیت #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت قرار گرفتن موفق #ماهواره_نور۳ در مدار۴۵۰کیلومتری زمین
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ انتقاد استاد شجاعی از وضعیتِ رها شدهی فضای مجازی
#استوری 🎥 استاد شجاعی
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌧💦 نیویورک امروز بعد از بارندگی
⁉️ مگه نمیگفتن وقتی بارون بیاد آسفالتاشون آب رو تو خودش ذخیره میکنه ⁉️
#حقیقت_غرب
#غرب_بدون_روتوش
#غربزدگی
#آسفالت
#سیل
#آمریکا
#بهشت_کاغذی
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
1_5851513617.mp3
10.08M
#مقام_محمود ۴
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_قرائتی
درک این حجم از خواستنها و آرزوهای بلند در ادعیه، واقعاً برای من ممکن نیست!
چرا من نمیتوانم صادقانه از ته قلبم مقاماتی مثل:
أن یثبت لی قدم صدق
أن یبلغنی المقام المحمود
أن یرزقنی طلب ثاری
و ..... را بخواهم و برایشان بیتاب باشم؟
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وسیوچهارم 🔻 #فینحاس_علیهالسلام 🔹گفته شده که👈🏻 #فینحاس فرزند یوشع
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_صد_وسیوپنجم
🔻 #اجر_بن_ابلثعلیهالسلام
🔸 #اجر، قائم مقام پدرش شد و بر #سیره_موحدین پیش رفت✅
☝️🏻و او نیز وصی خود را به امر حق تعالی به پسرش #قحتان واگذار نمود ✔️و #ودایع_نبوت را به او سپرد سپس درگذشت⚰
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
🔻 #قحتان_بن_اجرعلیهالسلام
🔹 #قحتان به امر حق تعالی قائم مقام پدر شد ☑️
👈🏻و هنگام وفات #ودایع_نبوت را به وصی خود #عوق سپرد و وفات کرد.⚰️
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
🔻 #عوق_بن_قحتانعلیهالسلام
♦️ #عوق نیز به امر پروردگار وصی پدر شد✔️ و همچون آنها، مردم را #دعوت_به_حق نمود و گروهی از مردم👥 مؤمن به او گرویدند✅
⬅️و پادشاه عصر #بهرلست 120 سال با تبعیت او ☝️🏻سلطنت دادگستری داشت
👈🏻و #یهود در رفاه و آسایش و ایمنی😌 در سرزمین #بیت_المقدس به سَر می بردند و او نیز به امر حق تعالی، ودایع نبوت را به #طالوت سپرد.✅
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
🔻 #حضرت_الیاس_علیهالسلام
🌸بعد حزقیل نبی الیاس بود
🍃او پیمبر از برای ناس بود
🌸همچو خضر او هم در عالم زنده است
🍃 تا خدا خواهد یقین پاینده است
🔹بعد از وفات موسی علیه السلام #یوشع_بن_نون اسرائیل را وارد #شامات کرد✔️ و هر قسمتی را به یکی از #طایفههای👥 بنی اسرائیل واگذار کرد.
☝️🏻او سرزمین #بعلبک را به گروهی بخشید که #الیاس پیامبر آنها بود.✅
🌿 الیاس پسر #یاسین و #امحکیم بود و👈🏻 چهار هزار و پانصد و شش سال بعد از هبوط آدم، در #بعلبک_لبنان به دنیا آمد.☑️
🔹در آن زمان #پادشاهی🤴🏻 حکومت میکرد که بسیار #ستمگر بود و در غیاب او، #همسرش که زنی #فاسق بود حکمرانی 👑میکرد.
ادامه دارد......
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
👤 #استاد_شجاعی 🎤
📝 ماجرایِ ؛
▪️ـ نمازگزارانی که؛ بینماز محشور میشوند!
▪️ـ دیندارانی که؛ بیدین محشور میشوند!
▪️ـ محجّبههایی که؛ بیحجاب محشور میشوند!
▪️و ....
به همین سادگی ❗️
#پیشنهاد_دانلود 👌🏻
نشر بدید 📡
#یازینب
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت سی وپنج عالیه خواست چیزی بگوید که چندتقه به در خورد. ±بف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سی وشش
سمانه خانم کنار سمیه روی صندلی نشسته وسعی در آرام کردنش دارد.همه مشغول صلوات ودعا وذکر هستند.
علی دیشب درعملیاتی که داشتند،یک تیر به پهلو ویک تیر به دستش خورده.الان هم در اتاق عمل مشغول عمل کردنش هستند.سمیه سرش راروی شانه مادرش گڋاشته وهق هق میکند.
عاطفه خانم هم روی صندلی نشسته و گریه میکندوازخدامیخواهد علی راازاو نگیرد.چند دقیقه ای گذشت که درباز شدودکتر ازاتاق خادج شد.همه به سمتش هجوم بردند.
اقامحمد:آقای دکتر...چیشد؟
±عملش باموفقیت انجام شد..ولی...امیدتون به خداباشه،دعاکنید زمین گیرنشه.تیری که به پهلوش خورده،جای بدی بوده..ممکنه فلج شه ودیگه نتونه راه بره.
سمیه درآغوش مادرش رفت و بلند بلند گریه کرد:خدایا....
دکتر ببخشیدی گفت و رفت.چند لحظه بعد علی را روی تخت از اتاق عمل بیرون آوردند.همه دور تخت راگرفتند.
پرستار:لطفا بفرمایید کنار،بفرمایید.
کنار تخت حرکت میکردند.
علی راکه بردند،بقیه هم پشت در روی صندلی نشستند.
پرستار بعدچند دقیقه ازاتاق خارج شد.
عاطفه خانم:خانم...علی من کِی بهوش میاد؟
±معلوم نیست فعلا...امیدتون به خداباشه..ان شاالله زود بهوش میان.
عاطفه خانم بغضش را قورت داد:خداازدهنت بشنوه..ان شاالله...
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سی وهفت
سمیه از پشت شیشه به چشم های بسته علی خیره شده.زمزمه میکند:علی...تروخدا تروجون سمیه چشاتو باز کن..
خانواده سمیه به اصرار به خانه رفتند.سمیه و خانواده علی هم هنوزدر بیمارستانند.پنج شش ساعتی از عملش گذشته وهنوز چشم هایش راباز نکرده.
به طرف صندلی رفت و کنار عالیه روی صندلی نشست.
+اگه چشاشو باز نکنه من چیکار کنم عالیه؟
=ان شاالله که باز میکنه چشماشو.
+ان شاالله.
چنددقیقه بعدکه پرستار از اتاق خارج شدوباعجله به سمت اتاق دکتر رفت وبعد همراه دکتر به اتاق علی رفتند،فمیدند که چیزی شده.بلند شدندوکنار دراتاق ایستادند.سمیه ارام گریه میکردو حضرت فاطمه راصدامیزد.به دیوار تکیه دادوسرش را بین دستانش گرفت.سرش بدجور درد میکرد.درهمین لحظه امیر با مشمایی دردست آمد
±بفرمایید شام.میدونم حالتون خوب نیست ولی اینطوری حالتون بدتر میشه از گشنگی.
عطیه به طرفش برگشت:دکترا رفت و آمد میکنن.یه خبریه،ولی به ماهیچی نمیگن.
±ان شاالله که خوب میشه.
÷ان شاالله.چقد سخته دوری از برادر...خیلی سخته...
دکتر ازاتاق خارج شد.
آقامحمد:اقای دکتر چیشده؟بهوش اومد علی؟حالش خوبه؟
دکتر:...من هرکاری ازدستم برمی اومد انجام دادم..اما....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سی وهشت
عاطفه خانم مضطر گفت:یعنی... دکتر خندید :یعنی بهوش اومده...حالشم خوبه و خطر فلج شدن رفع شده.....
همه خداروشکری گفتندواز دکتر تشکر کردند.
سمیه: میتونیم ببینیمش؟
±فعلا خیر، پرستارا دارن معاینش میکنن بیرون که اومدن میتونین برین ببینینش. فقط لطفا زیادنمونین پیشش براش خوب نیست دورش شلوغ باشه
آقا محمد:چشم! ممنون
دکتر که رفت سمیه با خوشحالی عالیه را بغل کردو جیغی از سر خوشحالی کشید: خدا جونم شکرت....
چند دقیقه بعد که پرستا ها بیرون آمدند؛ وارد اتاق شدند... سمیه به علی که روی تخت خوابیده و پتوتاروی سینه اش بالاآمده نگاه کرد ولبخندی از سر دلتنگی زد،جلوتر که رفتند نگاهش به طرفشان برگشت و چشمانش برق خوشحالی زدند.
عاطفه خانم فوری به طرف علی رفت و او را در آغوش کشید: سلام پسرم،علی میدونی با من چیکار کردی؟
علی بوسه ایی بوسه ایی روی شانه مادرش کاشت:فدای توبشم من مامانم.
عاطفه خانم ازعلی جداشدوکنارش ایستاد.علی به نوبت باهمه سلام کرد.به سمیه لبخندی زدکه موجب شدسمیه هم لبحندی از سر عشق بزندـ
امیر:خیلی درد داری علی؟
_نه ...خوبم خداروشکر.
عاطفه خانم:علی بخدا دیگه نمیذارم بری.باید ازرو جنازه من ردشی.
_خدانکنه مامانم.ان شاالله بعدادرمورد این موضوعم صحبت میکنیم.
....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸