eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وهشتاد_وچهارم 🔻 #هدایای_بلقیس 🔹بلقیس #هدایای_بسیاری🎁 به همراه #بزرگ
📘 📖 📝 🔻 🔹چون سلیمان تخت را در نزد خود دید 👀گفت؛ 🍃«این از فضل و احسان خدای من است☝️🏻 تا مرا کند که آیا او را 🤲🏻 میکنم یا او میکنم و ✦☜هر که خدا را شکر کند، شکر نکرده است مگر برای نفس خود ✦☜ و هر که نعمت خدا را کفران کند به درستی که خدای من از شکر او بی‌نیاز است و صاحب و است.» ↩️ سپس ؛ 🍃«شکل تخت را تغییر دهید✔️ تا ببینم آیا با زیرکی و هوشیاری میفهمد که تخت اوست یا از آنهایی است که هدایت نمی‌یابند🤔» 🔸وقتی نزد سلیمان آمد به او گفت؛ 👸🏻:«آیا تخت تو چنین است؟⁉️ » 👸🏻گفت؛ «☝️🏻گویا آن است و پیش از این و حقیقت تو به ما داده شده بود و ایمان آورنده بودیم.» ☝️🏻و در حقیقت قبلاً آنچه غیر از خدا می‌پرستید مانع🚧 ایمان او شده بود و او از جمله بود.» 🔸پیش از آمدن بلقیس، سلیمان به دستور داده بود که برای او ساخته و بر 🌊 گذاشتنه بودند. 🔹وقتی آمد، به او گفتند؛ 👥 «به قصر وارد شو» و او گمان کرد که آب است. ☝️🏻به همین خاطر لباس خود را روی پاهایش بالا کشید و پاهایش پیدا شد. 🔸پس ؛ 🍃 «این محلی است که از ساخته اند و آب نیست❌.» 👸🏻 ؛ «من بر نفس خود ستم کرده بودم😔 (که غیر از خدا را می‌پرستیدم و اینک) و با سلیمان مطیع خداوند عالمیان🌏 شدم». ↩️ بعد از آن بلقیس به نامه نوشت و پیغام✉️ فرستاد که من به خدای یگانه ایمان آوردم و سلیمان یک پادشاه ❌، ☝🏻 بلکه دارای و است و دین او بر حق است.✅ و که دین خدایی را بپذیرند. 🔸وقتی خبر به شهر سبأ رسید، بعضی .😑 😈شیطان آنها را کرد که بلقیس 🧕🏻 است و زن عقلش🧠 است و از دم و دستگاه سلیمان ترسیده و به عزت و نعمت بیشتر . 👥 آنها ؛ ما دین خود را از دست نمی‌دهیم و اگر بلقیس فریب خورد و گمراه شد ❌. 🔸و بعد از آنکه خداپرستان از آنها جدا شدند یک 🌊 آمد و شهرشان را آب بُرد و آنها در پراکنده شدند. 🌸حضرت سلیمان در زمان خود همه و را به دین و کتاب موسی دعوت کرد و با قدرت 💪🏻و حکمتی که خدا به او بخشیده بود بیشتر مردم را .✔️ 🔹 بیشتر، روزگار ▪️صلح و ▪️آبادی و ▪️پیشرفت دانش و صنعت بود☑️، ⏪سلیمان ساختمان را تمام کرد✔️ ⏪ و چشمه ها و قناتهای بسیاری جاری کرد✔️ ⏪ و راهها 🛣و پلها و سَدها و خانه های🏘 بسیار در زمان او ساخته شد ⏪و آوازه و به تمام شرق و غرب عالم🌍 کشیده شد. ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وهشتاد_وپنجم 🔻 #تخت_بلقیس_نزد_سلیمان_آمد 🔹چون سلیمان تخت را در نزد
📘 📖 📝 🔻 🔹 و سلیمان به مدت در کمال عزت و قدرت 💪🏻و عظمت ادامه داشت ☝️🏻 تا در یکی از روزها که حضرت برای بازدید ساختمان 🏢و زیبای🏛 خود که از آبگینه صاف و شفاف بنا شده بود رفت 🔸 و به تماشای👀 اطراف شهر مشغول بود و در عظمت و قدرت خداوند به فکر🤔 فرو رفته بود. 🔹در همان حال که سلیمان بر عصای خود تکیه زده بود و به تماشا مشغول بود، 💢ناگهان صدای ورود شخصی👤 را احساس کرد و از افکار خود بیرون آمد. ↩️با نزدیک شدن صدا، چهره جوان با پدیدار گشت، سلیمان که از ورود وی ناراحت😔 شده بود پرسید، 🍃تو و چرا بدون اجازه وارد قصر شده ای؟⁉️ 🤨 💫 ؛ ✋🏻من کسی هستم که رشوه قبول نمیکنم❌ و ترسی از پادشاه ندارم✖️، من و برای گرفتن جان تو آمدم و☝🏻 برای من 🏠 و فرقی ندارد✖️ و برای ورود به آن به اجازه کسی نیازی ندارم✋🏻. 🍃 ؛ خدا را شکر🤲🏻 امروز است، پس بگذار پایین بیایم و آنگاه جانم را بگیر.✅ 💫 ؛ خواست خداوند است که تو بر بالای این بلندی و قبض روح شوی. ✔️ ↩️آنگاه ملک الموت سلیمان را به همان شکل که ایستاده بود و بر عصای خود تکیه زده بود کرد، ☝️🏻 در این زمان ایشان از عمرشان میگذشت که چشم از جهان فرو بست. 🔹 ، هیچ کس از مرگ او اطلاع نیافت.❌ بدن او تا مدتی همچنان و همگی او را بر بالای بلندی نظاره 👀میکردند و فکر میکردند، او زنده است و می گفتند؛ روزهاست که و و به عصایش تکیه زده. 🔸هیچ کس به اتاق او را نداشت،❌ ☝️🏻 تا اینکه پس از مدتی به عصای وی دست یافتند و آن را و چون جسمش به زمین افتاد و در آن وقت بود که اطرافیانش دریافتند که مدتی از مرگ وی میگذرد. ✨«پس چون مرگ را بر او مقرر داشتیم، جز (موریانه) که عصای او را به (سرعت) میخورد، 👥آدمیان را از مرگ او آگاه نکردیم. ☝️🏻پس چون سلیمان فرو افتاد برای جنیان روشن شد که اگر غیب میدانستند در آن باقی نمی‌ماندند.» ✨ 🌺 از امام صادق روایت شده، 👈🏻 در این مدت که سلیمان بر سرپا ایستاده بود کارها را اداره میکرد تا  وقتی که موریانه ها عصا را خوردند. 🔸این پیامبر الهی و داشت. و 👑 بر روی زمین . ✔️ ⚰ ‌ آن حضرت نزد قبر پدرش داوود در است. ▪️ صد فرسخ و ▪️ اسم اعظم بود.☑️ ⬅️ مدتی طولانی آصف به سر برد تا آنکه خداوند او را به سوی مردم 👥فرا خواند. ☝️🏻هنگامی که سلیمان از دنیا رفت، به کتاب 📔سلیمان دست یافت و بر پشت و جلو آن نوشت،✍🏻 این است که آصف برخیا برای سلیمان بن داوود به گذاشته است. 👥گروهی از با دیدن این نوشته گفتند؛☝️🏻 پس سلیمان با این کتاب بر ما حکم میراند. 👥 بعد از سلیمان از نیرنگ و دروغ های شیطان😈 پیروی کردند و جذب شگردهای کتاب سلیمان شدند. 🌺امام صادق فرمودند؛ ✨ ، بر سلیمان نبی درود بفرستید که☝️🏻 اولین بار به دستور او نوره برای تهیه شد. ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_ونهم 🔻 #خدا_به_زکریا_فرزند_عطا_میکند 🔹برخورد با مریم، زکریا را
📘 📖 📝 🔻 🔹حضرت زکریا بیشتر اوقات خود را به عبادت 🤲🏻حق تعالی و موعظه و اندرز بندگان خدا می گذرانید ☝️🏻تا وقتی که به دستور آن زمان فرزندش یحیی را به ⚔رساندند، 🔸زکریا از ترس😱 وی از شهر خارج شد و در یکی از باغ های🌳 اطراف پنهان گردید، به تعقیب او وارد باغ شدند. 🌳 در آنجا بود و زکریا در میان آن درخت رفته و پنهان گردید، 💂🏻‍♂ به 😈 که به صورت انسانی👤 درآمده بود به کنار آن درخت آمده و با اره آن درخت را دو نیم کرده و نیز در وسط درخت به دو نیم شد.😖 ↩️و سپس خداوند بزرگ برای ⚔ خبیث‌ترین مردم😈 را بر سر آنها مسلط کرد و از آنها را به انتقام ریختن خون پاک آن دو پیغمبر بزرگوار به دیار نابودی فرستاد. 🔸جنازه آن بزرگوار در دفن شد و قبر آن حضرت در آنجا است. 😈ابلیس در آن روزها در خانه‌های بنی‌اسرائیل رفت و آمد میکرد و در مورد تهمت هایی روا میداشت.😟 ☝️🏻و پیوسته شایعاتی در مورد آنها رواج میداد تا آنکه مردم👥 را تحریک کرد و آنان پیامبر خدا را به ⚔ رساندند. 🌸خداوند به فرشتگانش دستور داد که زکریا را غسل داده و بر آن نماز 🤲🏻بخوانند و آنگاه دفن کنند. 👈🏻هرگاه زکریا به آسمان نگاه 👀 میکرد و نامهای مبارک 🌷محمّد صلی الله علیه و آله ،   🌷علی علیه السلام ،      🌷فاطمه علیهاالسلام         🌷و حسن علیه السلام ☝️🏻را می‌دید، تمام 😔 از بین می رفت.😊 ✨ اما با دیدن نام 🌹 بغض گلویش😢 را می فشرد و پیوسته ناله 😩سر می داد و با دیدن نام حسین بن علی علیه السلام سه روز در مسجد🕌 میکرد. ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_یازدهم 🔻 #حضرت_یحیی_علیه_السلام 🌺با عنایت از خداوند جهان       
📘 📖 📝 🔻 🔹هنگامی که رهبانان و مسافران را در لباس ها و شب کلاه های بلند و پشمینه می دید👀 و هنگامی که می دید چگونه از سینه خود ⛓را عبور داده و به ستون های مسجد بسته اند. ⬅️از مادرش 🧕🏻خواست تا برای او نیز جامه ای مثل آنان تهیه کند ☝️🏻تا به برود و همراه عابدان به و بپردازد. 🔸 زکریا با خواسته او . 👈🏻زیرا که او هنوز 👦🏻 بود. 🔹 اما یحیی از پدرش پرسید؛ ☝️🏻آیا کوچکتر از من از این دنیا چشم فرو نبسته اند؟🤨 ✨زکریا و 😍فرزندش را دید، از همسرش خواست تا برای او لباسی تهیه کند.☑️ ⏳مدتی از رفتن یحیی به بیت المقدس می گذشت.☝️🏻 تا آنکه از شدت 🤲🏻 و به استخوان پاره ای تبدیل شد. ✨یحیی چنان و 😍 عبادت شده بود که از شدت عبادت و اندامش🤕 نحیف گشته بود، پوست صورتش به استخوان چسبیده و عضلاتش تحلیل رفته بود.😓 ⬅️در آن لحظه یحیی از وضع خود به خداوند زاری 😩نمود. 🌸 خداوند خطاب به او فرمود؛ ✋🏻 به عزتم سوگند اگر می دانستی که 🔥چه سوزشی دارد به جای ، لباسی از آهن به تن می کردی. ☝️🏻 بعد از این گفته پروردگار، یحیی آن قدر گریست😭 تا گونه هایش گردید. 🔹وقتی خبر این اتفاق به گوش زکریا رسید، سراسیمه 😟نزد پسرش حاضر شد و گفت؛ 🌿 ای فرزندم چرا با خود چنین می کنی😕، من از خدا خواستم تا تو را قرار دهد. 🍃یحیی گفت؛☝️🏻 آیا شما بارها به من نگفتید که میان 🏞 و 🔥گذرگاهی است که فقط گریه کنندگان😭 از ترس خدا، قادر به عبور از آن خواهند بود؟ 🔸یحیی با برخورداری از 📚، مسائل تورات را مورد بررسی و دقت🧐 قرار می داد و مشکلات آن را حل می نمود و☝️🏻 بر اصول و فروع آن مسلط شد.✅ 🔹او برای مردم شده بود که در اجرای ، شجاع💪🏻 و در مخالفت با باطل است و در راه خدا از سرزنش😏 نکوهش کنندگان و از قدرت خودسران ستمگر ترسی به خود راه نمی دهد.❌ ادامه دارد... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_ودوازدهم 🔻 #یحیی_و_ارشاد_مردم 🔹هنگامی که رهبانان و مسافران #بیت_
📘 📖 📝 🔻 🔹هرگاه زکریا مشغول موعظه ای بود و یحیی را در میان جمعیت 👥می‌دید دیگر حرفی از 🔥 و نمی‌برد✋🏻 ☝️🏻 زیرا که را دارای می‌یافت. 🔸روزی با دقت در میان جمعیت نگریست 👀و هنگامی که را ندید در مورد جهنم شروع به صحبت کرد. 👈🏻 از 😡 و آتش چاهی🕳 در جهنم میگفت، در این لحظه یحیی که خود را مخفی کرده بود از میان جمعیت👥 برخواست و فریاد زد؛ 😫 وای بر هر از دوزخ،🔥 آنگاه حیران از میان جمع بیرون رفت. ↩️ هنگامی که زکریا به منزل🏡 آمد ، مادر🧕🏻 یحیی به دنبالش رفت. فرزندش را در کنار آبی نشسته دید که با خداوند مناجات🤲🏻 میکرد، یحیی همراه مادرش به خانه بازگشت. ✔️ ☀️صبح زود به 😴 رفته بود و چیزی نمانده بود که نمازش قضا شود. ☝️🏻 اما ؛ ✨ای یحیی آیا همنشینی بهتر از ما میخواهی، پس برخیز و .😇 🔹 یحیی برخاست و نمازش را خواند و از خداوند به خاطر لغزشش . ↩️آنگاه از مادرش خواست تا بار دیگر برای عبادت 🤲🏻به برود. 😈ابلیس بارها سعی کرد تا یحیی را و اکثر اوقات بر سر راهش می نشست و آزار و ستم فراوانی در حق یحیی انجام می داد، تمام و را که داشت به کار می‌بست اما یحیی را نمی‌توانست گمراه کند.❌ 🔸روزی ؛ 🍃آیا تا به حال بر من چیره شده‌ای؟🤔 😈 ؛ خیر.☝️🏻 اما در تو خصلتی است که میتوانم باعث تو شوم ✔️و آن صفت 🍞 است که نمی‌توانی کنی و نماز بپا داری.😏 🌿یحیی از همان لحظه با خداوند عهد کرد که دیگر با نخوابد❌. ♦️بیشترین آزاری که ابلیس بر پیامبران روا داشت ☝️🏻در حق بود. 🔹 برای مردم است؛ 👇🏻 ▪️ ، روزی که از مادرش می‌شود و برای اولین‌بار دنیای اطرافش را می‌بیند👀 ▪️و ، روزی که از دنیا🌍 میرود و برای بار اول را می بیند. ▪️ ، روزی که از قبر برانگیخته می‌شود و با احکام و قوانین 📜مواجه می‌گردد 🌸 و خداوند یحیی را در تمام این سه مرحله و بخشید😊 و ترس او را از بین برد.☑️ ادامه دارد... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وپانزدهم 🔻 #حضرت_مریم_علیهاالسلام 🌺حضرت مریم، ☝️🏻 آن بانوی بزرگو
📘 📖 📝 🔻 🧕🏻مادر مریم طبق ☝️🏻 که کرده بود او را به فرستاد، و چون فهمید🤔 مریم در خدمت به بیت المقدس پذیرفته✔️ شده است، ☝️🏻بار دیگر غمهایش زدوده شد 😊 🔹و دانست که خدا او را مشمول و خاص خود قرار داده است 😍و او را بر این نعمت برگزیده است. 👈🏻لذا را در پارچه ای پیچید و به سوی بیت المقدس روان شد و او را به حرم 🕌سپرد و 🧕🏻گفت؛☝️🏻 این دختر نزد شما باشد، زیرا من نذر کردم که باشد. ⬅️آنگاه که مریم تحویل روحانیون بیت المقدس شد، و اطراف او جمع 👥شدند و در پرستاری و تکفل او به نزاع پرداختند و هر یک می خواستند☝️🏻 را زیر نظر داشته باشند و او را به عهده بگیرند، 👈🏻زیرا دختر پیشوای آنها بود و در زمان حیات در بین خادمین بیت المقدس، و 😌داشت، از این رو همگی می خواستند که این افتخار نصیب آنها گردد. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻   🔸در میان زکریا نسبت به مریم مهربان تر 😊بود و به نگهداری او داشت. ✨او می گفت؛✋🏻 من او هستم، این دختر را به من بدهید و مرا مخصوص توجه به او قرار دهید،☑️ ☝️🏻زیرا من از جهت به او نزدیکتر و بیشتر مورد اعتمادم. 👥مشاجره بالا گرفت و هر یک برای مقصود خود دلیلی📜 بیان می کرد، و با می خواستند را خود به عهده بگیرند✅ ❌ هیچکدام حاضر نشدند که این نصیب شخص دیگری شود و را به او بسپارند،😒 زیرا هر کدام امیدوار بودند که بدینوسیله به پروردگار خود جویند🤲🏻. ⬅️بالاخره همگی 👥تصمیم به گرفتند و در کنار نهری جمع شدند و ✍🏻خود را در آب انداختند، تا قلم هر کس بالا آمد از آن او باشد. ☝️🏻پس از لحظاتی⏳ قلمها زیر آب رفت و تنها 🖋 بود که روی آب 🌊آمد، لذا تسلیم رأی او شدند و مریم را به او سپردند. 🔸 از آن پس مریم تحت سرپرستی و کفالت درآمد و زکریا تربیت او را به عهده گرفت.✅ 🌿زکریا تصمیم گرفت به 🤲🏻 این کار وسایل آسایش و رفاه مریم را به بهترین وجه فراهم سازد. ♥️ عشق و علاقه زکریا به مریم، او را وا داشت تا مریم را دور از نگهدارد. ☝️🏻لذا اطاق بلندی در بنا کرد که راهی به آن جز بوسیله نردبان نبود.❌ 🍃زکریا شخصاً به بررسی و کفالت امور مریم پرداخت✔️. او مرتب به 🏠 و عبادت 🤲🏻مریم سر می زد تا از حال وی آگاه گردد و او را فراهم سازد. ☝️🏻هرگاه که زکریا به نزد مریم می رفت، او را در حال 🤲🏻 می دید و همیشه غذایی🍲 آماده که در برابرش ظاهر می گشت، 🌿گفت؛ ای مریم این از کجا آمده است؟🤔 ✨ او پاسخ گفت: ☝️🏻این از جانب که خدا به هرکس بخواهد بی شماری روزی می دهد.😊 🌸مریم نیز از مردم کناره گرفت و در مکانی گزید و پوششی برای خود برگزید☝️🏻 تا از دید مردم دور باشد و در برابر آنان پرده ای بر خود گرفت☑️. ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وهجدهم 🔻 #نگرانی_مریم_و_سفر_به_دور_دست 🔹چندین ماه گذشت و مریم در
📘 📖 📝 🔻 ☝️🏻بی تردید ، تا حدی ناراحتی های 😔او را کم می کرد، و او را می ساخت که خاطر پریشانش آسوده😌 گردد 🔹او همواره امید به یعنی زمان بعد از زایمان فکر می کرد🤔 که نوزاد خود می تواند دلیلی بر او باشد ☝️🏻چرا که فرشته خدا به او خبر📜 داده بود که فرزندی از تو به دنیا می آید که در سخن می گوید.😟 ☝️🏻و آیا این ، دلیلی بر بی گناهی او نبود؟🤨 🔸 قطعا چنین بود، زیرا چنین کودکی خود بهترین بر پاکی مریم بود.✅ 🔸بالاخره زمان وضع حمل فرا رسید✔️ و مریم درد زایمان را احساس کرد😣. ✨ مریم بی درنگ از شهر خارج شد و سر به 🏜گذاشت تا دور از مردم👥 فرزند خود را به دنیا آورد. ☝️🏻تا اینکه درد زایمان او را به سوی تنه 🌴 کشانید. 🦋گفت؛ ای کاش من از این پیش و از صفحه عالم به کلّی نامم فراموش شده بود😔. 🔹در آن بیابان مریم و و بدون یار و مددکاری که در هنگام وضع حمل به او کمک کند و باعث تسکین دردش شود.😢 ⏪پس، از زیر پای او فرشته ای ( )، مریم را ندا داد که؛ 🌺 غم مدار🙂، پروردگارت از زیر قدم تو جاری کرد. ✋🏻ای مریم شاخ درخت خرما 🌴را حرکت بده تا از آن برای تو فرو ریزد. ☝️🏻و تناول کن و از این چشمه آب بنوش و چشم خود را به روشن دار.😊 ☝️🏻در نهایت مریم و مشقت بار😖 وضع حمل را چشید و فرزند خود را در محیطی باز و در زیر آسمان صاف به دنیا آورد.😊 ✨و به این ترتیب به قدرت الهی از مادری و چشم به جهان گشود. ☝️🏻وقتی کودک به دنیا آمد، مریم به بازگشت. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 ☝️🏻بی شک سبز شدن 🌱 ، دلیلی محکم✊🏻 بر بی گناهی مریم و او بود و این می توانست راه تهمت دروغگویان و عیب جویان را سد کند🚧. 🔹ولی این معجزه تنها برای آن دسته 👥کارساز است که در آن مکان و در کنار نخل با مریم روبرو👀 می شدند،☝️🏻 اما چنین نبود و در آن زمان مریم تنها بود و کسی آن صحنه را .❌ 😈ابلیس که باخبر گشت به دنیا🌍 آمده است به جستجوی🧐 پرداخت☝️🏻 وقتی او را با مریم در وسط یافت دور تا دورش را گرفته بودند و اجازه ورود به شیطان را ندادند❌. 😈 شیطان پرسید؛ عیسی کیست؟ ✨ بار دیگر شامل حال مریم شد و ندایی تازه از سوی به او رسید که: 🌺گفتند؛ او مثل است بدون پدر به دنیا آمده است.☑️ ☝️🏻اگر کسی از را که دیدی به او بگو که من برای خدا نذر 🤫کرده ام و با هیچکس امروز هرگز سخن نخواهم گفت. 🦋مریم با شنیدن این ندا با 😌تمرکز از دست رفته خود را باز یافت و قوای💪🏻 باقیمانه خود را به کار گرفت و در حالیکه را در آغوش گرفته بود به طرف قریه و قبیله👥 خود به راه افتاد. 🔹با ورود مریم به شهر، خبر📢 او منتشر شد و چون مردم، او را با دیدند،👀 زبان به او گشودند و هرکس تهمتی زد و ناسزایی گفت😒. 👥آنها در و او شدت عمل به خرج دادند. برخی را بخاطرش می آوردند و بزرگواری اصل و نسب او را تذکر می دادند.🤨 ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وبیست_ویکم 🔻 #بی_اعتنایی_مریم_در_برابر_تیره_دلان 🔹 #بیان_حکیمانه
📘 📖 📝 🔻 🔹هنگامی که عیسی شد، مریم☝️🏻 او را به مکتب فرستاد تا درس 📚فرا گیرد. 🔸روزی از عیسی خواست تا بگوید، ، ✨عیسی به جای پاسخ به معلم گفت؛ شما می دانید ابجد یعنی چه؟🤔 👤معلم ناراحت شد 😔و خواست او را کند. ☝️🏻اما عیسی از او خواست تا از تنبیه اش در گذرد. ⬅️بعد عیسی رو به معلم شروع کرد به و ابجد، ☝️🏻 هنگامی که عیسی با درایت و عقل کامل🧠، تفسیر را از خود معلم توضیح داد☑️، 🔹 معلم، مریم را به حضور طلبید و از او خواست تا فرزندش را به خانه 🏠ببرد و گفت؛ که او .😊 ☝️🏻اگر چه عیسی همانند دیگر کودکان 🧒🏻رشد کرد و در میان دیگر کودکان از نوجوانی به جوانی رسید، ولی آثار و ✨در او آشکار بود. 🔸هنگامی که او با خود به بازی ⚽️و سرگرمی مشغول بود، ☝️🏻از آنچه که آنها در خانه های خود خورده اند 🍞و یا ذخیره نموده اند، . 🔹او وقتی نزد می رفت و در حضور او می نشست، ☝️🏻از هر با دیگر همسالان خود متفاوت بود و با تمام به گفتار استادش گوش می داد و با ،😍 در یادگیری اهتمام می ورزید. 👈🏻هنوز استاد درباره موضوع درس سخن نگفته بود که عیسی آن را بیان می‌داشت و از آموزگار سؤالاتی میکرد. 🔸هیچ مشکلی بر او باقی نمی ماند و موضوعی از ذهنش خارج نمیگشت.❌ ✨عیسی به نرسیده بود که به اتفاق مادرش به رفت. 👥جمعیتهای مختلف و مناظر جالب بیت المقدس و آثار سحرانگیز و دیدنی عبادتگاه ها او را مبهوت نساخت❌. 🏘 با ☝️🏻آن همه نقش و نگار رنگارنگ و زیبایی ای که داشت عیسی را به خود . 🔹با آنکه عیسی در آن سِن مستلزم بازی و سرگرمی های کودکانه بود،☝️🏻 هیچگونه و و شهر چشم او را نمی گرفت❌ و از تمامی آنها چشم می پوشید😌 و خود را به حوزه های و میرساند تا از سرچشمه علم و معرفت📚 سیراب گردد. ادامه دارد .... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_و_بیست_و_دوم 🔻 #نبوغ_عیسی_علیه_السلام 🔹هنگامی که عیسی #هفت_ساله
📘 📖 📝 🔻 🔹عیسی به حلقه درس دانشمندان🧐 وارد می شد و به سخنان آنها گوش فرا می داد و در آنها دقت و تأمل و تفکر 🤔می کرد، او می دید 👀که مردم به راحتی به هر سخن اعتقاد پیدا می کنند و آن را ✅ می نمایند. 🔸عیسی نتوانست❌ خود را اینگونه با (گوش کنندگان) هماهنگ سازد وبی اختیار 😌از میان مردم به ارائه و 🤔 می پرداخت و با بیان حق 📜به مجادله و بحث با آنها پرداخت، ☝️🏻 به حدی که بعضی از برخورد او 😡 شده و سؤالات او را 😒می گرفتند، 👈🏻اما بتدریج کار به جایی رسید که هرگاه لب به سخن🗣 می گشود، همگی سراپا گوش می دادند و عرصه بر آنانی که بر عقیده باطل خود استوار💪🏻 بودند تنگ شد و او را در خود فرو می بردند. ⬅️زیرا تا آن لحظه کسی در برابر☝️🏻 عقاید باطلشان به مباحثه با آنان بپردازد و یا سخنان شنونده ای بر گفتارشان مقدم بیفتد. ☝️🏻اما عیسی به اعتراض آنها 😒و خشم و کینه آنان، عیسی را از روش خود باز نداشت. 🔸بلکه را چون دانه های باران💧 بر سر آنان فرود می آورد و با 💪🏻 خود عرصه گفتار و بیان را بر آنان تنگ می ساخت. 🔹یک روز بحث و مناظره عیسی با آن چنان او را مشغول🤔 ساخت، که او و را فراموش کرد، مادر عیسی🧕🏻 که به انتظار بازگشت او نشسته بود، ناامید شد، 👈🏻لذا برخاست و به هر جایی که او رفته باشد، سر زد و از هر انجمنی👥 که احتمال حضور او را می داد پرسید،⁉️ ولی چون از جستجو نتیجه ای نگرفت، و به سوی شهر خود بازگشت. 🔹چون مریم از جستجوی در شهر خسته شد😪، فکر کرد که ممکن است عیسی به همراه نزدیکان 👥و یا با بعضی از همشهریان خویش به دهکده بازگشته باشد. ⏪پس در پی او به رفت و به جستجوی🧐 او پرداخت ولی چون خبر و اثری از او نیافت،😢 ناچار دوباره به سوی بازگشت و در آنجا به تفحّص فرزند خود پرداخت ولی اثری از او نیافت.❌ ☝️🏻 او بار دیگر با دقت بیشتر 🧐در شهر به جستجوی فرزند خود پرداخت و این بار به هر و 🏡 که حدس می زد که عیسی به آنجا رفته، سر زد. 👈🏻و در همین حال ناگهان عیسی را دید👀 که در جمع و و در دریای🌊 بحث و استدلال و مناظره غوطه ور است، و قوم را مغلوب و محکم 💪🏻خود کرده است. ✨ مریم از آنچه می دید متعجب شد😲 و با ناراحتی و نگرانی عیسی را نزد خود خواند و پرسید، چرا از من روی گردان شده ای؟!😔 🔹سپس او را مورد قرار داد و به خاطر غیبتش با او درشتی کرد و گفت؛ من در جستجوی تو ها کشیدم و برای یافتن تو چه که تحمل نکردم.😠 🌿عیسی در پاسخ گفت؛ علمی با علما و مناظره با دانشمندان مرا آنچنان در خود فرو برد 🧐که دیگر نتوانستم به موقع به دیدار شما نایل گردم.😔 ☝️🏻 سپس با عرض به همراه مادر خود به شهر ناصره بازگشت. ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وسی_وهشتم 🔻 #بنی_اسرائیل_پیامبر_خود_را_به_زنجیر_کشیدند 🔹در پایان
📘  📖 📝 🔻 🔹بعد از این ماجرا، روزی قوم بنی اسرائیل 👥چون به سمت نگاه کردند، ناگهان دیدند👀 ‌ 🌫از زمین برخاسته و به حدی بالا رفته که جلو نور خورشید☀️ را گرفته است و زمین را در 🌑 فرو برده است. ⬅️طولی نکشید که غبار شکافته شد و 💪🏻که فرماندهی لشکری عظیم را برعهده داشت، در حالی که چون رعد می غرید و به سمت شهر🏘 حرکت می کرد، پدیدار گشت. 🔸این فرمانده جسور کسی نیست جز☝️🏻 ‌ که از بابل به قصد حمله⚔ به بنی اسرائیل حرکت کرده تا آنان را به هلاکت برساند ☝️🏻و او ‌☄ است که خدا فرستاده است و هیچ کس را یارای مقابله با او نیست❌، و در این حال قوم به جهل و عناد خود پی بردند و از یکدیگر پرسیدند؛ 👥آیا این همان است که ارمیاء ما را از آن می ترساند؟😧 ☝️🏻اگر همان باشد، و و ما را فرا گرفته است.😔 🔹و با آمدن بخت نصر وعده پروردگار تحقق یافت✔️. که در میان آن قوم انجام شد، ▪️ یکی مخالفت😒 با احکام تورات و ‌ بود ▪️و دیگری و نقشه قتل عیسی بن مریم که نتیجه ای نبخشید❌ و همان ستم هایی بود که توسط بخت نصر بر آنها روا شد.✅ 🔸بخت نصر به آنان که بر عاقبت خود چاره ای بیندیشند🤔، با جسارت تمام به شهر حلمه کرد و هرچه بر سر راه بود ویران🏚 کرد و سپس با سپاهیانش راهی شد. 🔹در مسیر راهش به تلی از رسید. که از میانش جوشان فَوران می کرد.😟 👈🏻 وقتی علت را پرسید🤨 👥گفتند؛ این یحیی بن زکریا است که توسط بنی اسرائیل به ناحق ریخته شد.😔 👤 بخت نصر یاد کرد✋🏻 آنقدر مردم را بکشد🗡 تا آن خون از جهش بایستد. 🔻(میان شهادت یحیی و ظهور بخت نصر فاصله افتاد). 🔸او را شکست و عبادت در آنجا را تعطیل کرد.🚫 ⬅️سپس به هر شهری که می رسید همه را به هیچ سؤال و جوابی ⚔ و گردن می زد او به و مردم پرداخت و 🌊 در شهر جاری ساخت. 🌊نهری از خون توسط او در شهر ایجاد شد. حتی به 🐎 نیز رحم نمی کرد.❌ 🔹آخرین نفری را که کشت یک از بنی اسرائیل بود. 💰 مردم را به تاراج بُرد و در اندک مدتی شهر را با یکسان و به تلی از آوار تبدیل نمود. 🔹حتی او در بابل 🕳 حفر نمود و ارمیای پیامبر را به همراه ماده شیری🦁 درون آن چاه انداخت. ☝️🏻 اما ماده شیر به اذن پروردگار از کف چاه می خورد و ارمیای پیامبر از شیر 🥛آن حیوان تغذیه می کرد. ادامه دارد...... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘  #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وسی_نهم 🔻 #حمله_بخت_نصر_به_بنی_اسرائیل 🔹بعد از این ماجرا، روزی
📘 📖 📝 🔻 🔹مدتها گذشت و بخت نصر به سرزمین حاکم شد. 🌸 پروردگار کسی را به نزد داخل چاه🕳 فرستاد. ✨ ارمیا با دیدن فرستاده پروردگار حمد خدا 🤲🏻را به جای آورد. 🌌شبی در خواب دید 👀که سرش از و پاهایش از شده است. 🔮منجمّین از تعبیر خوابش درمانده شدند 😪و او دستور داد تا همگی را بزنند.🗡 👈🏻پس کسی از درباریان گفت؛ که می تواند تعبیر کند. او درون چاه زنده است.☑️ 🔸به دستور او را به کاخ آوردند. ✨ ارمیا با شنیدن خواب او گفت؛ سه روز بعد مردی 👤از اهالی تو را می کشد و پادشاهی تو به پایان خواهد رسید✅ 🔹بخت نصر او را نزد خود نگه داشت☝️🏻 که اگر چنین شد او را گردن بزنند. ⬅️بخت نصر در همه جا گذاشت. از ترس😰 دستور داد هر ای که به شهر نزدیک می شود را گردن بزنند🗡. 👤بخت نصر فرزندی نداشت.❌ تنها پسرکی 👦🏻را از نزد خود نگه می داشت. ☝️🏻آن کودک همانی بود که کمک کرد تا پادشاهی از فارس که به آیین 🤲🏻آشنا بود به کاخ حمله کند ⚔ 🔸و در روز موعود که ارمیا گفته بود به زندگی آن پایان داد و سپس اسیران ⛓را آزاد کرد. 🔹با کشته شدن بخت نصر آرامش😌 مجدد به بنی اسرائیل حاکم گشت. پادشاه بابل علاقه فراوانی به داشت.😍 🔹روزی به او گفت؛ دوست داشتم مانند تو داشته باشم.☝️🏻 چرا که تو نزد من بسیار عزیز می باشی. 😊 ✨ارمیا به او گفت؛ هنگام مجامعت با همسرت 🧕🏻به فکرمن باش، تا خداوند کودکی مانند من به تو عطا کند. 😊 ⬅️مدتی بعد پادشاه صاحب فرزندی شد که مخلوقات به ارمیای پیامبر بود.😇 ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_دویست_هفتادوششم 🔻‌ #هجرت_به_حبشه 🗓 در سال #پنجم_بعثت که کار سختگیری
📘 📖 📝 🔻 🗓 در سال 12 بعد از بعثت، در شب 27 رجب، 💫پیامبر 🏠 مهمان بود و بعد از نماز عشاء خوابید. 😴 ⏪در همان شب و و نازل شدند.✔️ 💫 جبرئیل پیامبر را از خواب بیدار نمود و عرض کرد؛ 🌌امشب شبی است که ♥️خداوند از تو دعوت نموده و مرا مأمور فرموده که تو را برای ▪️ و ▪️ و ▪️ و ▪️ آن و ▪️ که تاکنون برای کسی قبل از تو و بعد از تو روی نداده و نخواهد داد، حاضر نمایم.😊✅ ☝️🏻لذا حضرت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و آماده حرکت شد و آن سه مَلَک، را که حیوانی از حیوانات بهشت بود حاضر نمودند.✔️ 🔸هنگام سوار شدن یکی از آن سه مَلَک مقرب دهانه آن را گرفت و دیگری رکابش را و سومی لباس حضرت را مرتب کرد.✨ 🔹در این هنگام بُراق تکانی خورد و ؛ 💫آرام باش که تا کنون پیامبری مانند این بر تو سوار نشده و بعد از این هم نخواهد شد، ⏪ سپس براق حضرت را بلند نمود و جبرئیل؛ را به پیامبر ارائه می داد.✔️ 🔸بعد صدای موحشی به👂🏻 گوش حضرت رسید و جبرئیل او را به زمین🌍 فرود آورد و عرضه داشت؛ 💫 اینجا مدینه است که باید بعدا به آن هجرت فرمایی 😊 ▶️و حضرت در آنجا دورکعت نماز خواند و سوار شد✔️ ↩️و پس از طی مسیری دوباره او را پیاده نمود و ؛ 💫 ⏪ و دوباره پیامبر دو رکعت نماز خواند و سوار شد✔️ 🔸 تا به رسید و براق را به حلقه ای که انبیاء مرکب هایشان را به آن می‌بستند، بست و داخل مسجد🕌 شد و جبرئیل ملازم حضرت بود. 🔹در آنجا حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و سایر انبیاء را دید که به استقبال آن حضرت آمده اند. و اقامه نماز گفته شد✅ ⏪ و جبرئیل بازوی پیامبر را گرفت و بر تمامی انبیاء برای امامت، ایشان را مقدم داشت و او نماز خواند و همه اقتداء کردند و بعد از نماز، 👤کسی سه ظرف نزد حضرت آورد که در یکی شیر🥛 و در دیگری آب 🍶و در سومی شراب بود🍷 ⏪ و شنید کسی گفت؛ ▪️ اگر 🍶را بگیرد، خودش و امتش غرق می شوند.😟 ▪️ اگر 🍷را بردارد، خودش و امتش به راه باطل می روند 😢و ▪️ اگر 🥛را بگیرد خودش و امتش به راه حق می روند.☺️✔️ ⏪ سپس حضرت ظرف شیر 🥛را گرفت و تناول فرمود و ، 💫 خودت و امتت همیشه بر حق خواهید بود ✔️ و سؤال از مشاهدات بین راه نمود و پیامبر آنچه را دیده و شنیده بود بیان فرمود.👌🏻 💫 ؛ ☝️🏻 آن صدای که شنیدی، صدای سنگی بود که من هفتاد سال قبل آن را به جهنم 🏜انداخته بودم و در آن وقت به ته جهنم رسید و ؛ 👥: از آن وقت به بعد پیامبر صلی الله علیه و آله دیگر خنده نکرد تا از دنیا رفت.😔 ↩️پس جبرئیل به همراه پیامبر به آسمان دنیا نمود و که اسماعیل نام داشت و هفتاد هزار ملک تحت فرمان او بود، بعد از استفسار از جبرئیل و سوال از نام حضرت، درب آسمان را باز نمود ✅و پیغمبر به او سلام✋🏻 کرد و او جواب داد. 🔸 پیامبر صلی الله علیه و آله برای او طلب مغفرت کرد و او نیز برای حضرت طلب مغفرت کرد و همگی به پیامبر تبریک و تهنیت گفتند و از ورود ایشان مسرور شدند،😃 ☝️🏻 مگر یک نفر ..... ادامه‌ دارد.... _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ╰─┈➤↴ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮      @masirsaadatee                 ╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯