🔷 #داستانهای_اخلاقی 📖
✍🏻روزی حضرت عیسی (علیه السلام) از صحرایی🏜️ میگذشت.
در راه به #عبادتگاهی🕌 رسید که
#عابدی در آن جا زندگی می کرد. #حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
♦️در این هنگام #جوانی👱🏻♂ که به کارهای #زشت و #ناروا مشهور بود😧 از آن جا گذشت.
🔸وقتی #چشمش👀 به #حضرت_عیسی (علیه السلام) و مرد #عابد افتاد....
😥پایش #سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: 👇🏻
🤲🏻 #خدایا من از کردار زشت خویش #شرمندهام. 😔😓
اکنون اگر #پیامبرت مرا ببیند و #سرزنش کند، چه کنم؟😥
😢 #خدایا! #عذرم را #بپذیر و #آبرویم را #مبر.‼️😔🤲🏻
👤مرد #عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:.....
🤲🏻 خدایا مرا در #قیامت با این #جوان👱🏻♂ گناه کار #محشور_مکن. 😩
❇️در این هنگام.......👇🏻
🌹 #خداوند به #پیامبرش #وحی فرمود که به این #عابد بگو: 👇🏻
💢ما دعایت را #مستجاب کردیم و تو را با این جوان👱🏻♂ #محشور نمیکنیم، ✋🏻
☝️🏻 #چرا_که او به دلیل #توبه و #پشیمانی، اهل #بهشت🏞 است
و تو به دلیل #غرور و #خودبینی، اهل #دوزخ.🏜
📚 کیمیای سعادت، جلد اول
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
🔷 #داستانهای_اخلاقی 📖
✍🏻روزی حضرت عیسی (علیه السلام) از صحرایی🏜️ میگذشت.
در راه به #عبادتگاهی🕌 رسید که
#عابدی در آن جا زندگی می کرد. #حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
♦️در این هنگام #جوانی👱🏻♂ که به کارهای #زشت و #ناروا مشهور بود😧 از آن جا گذشت.
🔸وقتی #چشمش👀 به #حضرت_عیسی (ع) و مرد #عابد افتاد....
😥پایش #سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: 👇🏻
🤲🏻 #خدایا من از کردار زشت خویش #شرمندهام. 😔😓
اکنون اگر #پیامبرت مرا ببیند و #سرزنش کند، چه کنم؟😥
😢 #خدایا! #عذرم را #بپذیر و #آبرویم را #مبر.‼️😔🤲🏻
👤مرد #عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:.....
🤲🏻 خدایا مرا در #قیامت با این #جوان👱🏻♂ گناه کار #محشور_مکن. 😩
❇️در این هنگام.......👇🏻
🌹 #خداوند به #پیامبرش #وحی فرمود که به این #عابد بگو: 👇🏻
💢ما دعایت را #مستجاب کردیم و تو را با این جوان👱🏻♂ #محشور نمیکنیم، ✋🏻
☝️🏻 #چرا_که او به دلیل #توبه و #پشیمانی، اهل #بهشت🏞 است
و تو به دلیل #غرور و #خودبینی، اهل #دوزخ.🏜
📚 کیمیای سعادت، جلد اول
#دختر_فاطمی
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
🔷 #داستانهای_اخلاقی 📖
✍🏻روزی حضرت عیسی (علیه السلام) از صحرایی🏜️ میگذشت.
در راه به #عبادتگاهی🕌 رسید که
#عابدی در آن جا زندگی می کرد. #حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
♦️در این هنگام #جوانی👱🏻♂ که به کارهای #زشت و #ناروا مشهور بود😧 از آن جا گذشت.
🔸وقتی #چشمش👀 به #حضرت_عیسی (ع) و مرد #عابد افتاد....
😥پایش #سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: 👇🏻
🤲🏻 #خدایا من از کردار زشت خویش #شرمندهام. 😔😓
اکنون اگر #پیامبرت مرا ببیند و #سرزنش کند، چه کنم؟😥
😢 #خدایا! #عذرم را #بپذیر و #آبرویم را #مبر.‼️😔🤲🏻
👤مرد #عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:.....
🤲🏻 خدایا مرا در #قیامت با این #جوان👱🏻♂ گناه کار #محشور_مکن. 😩
❇️در این هنگام.......👇🏻
🌹 #خداوند به #پیامبرش #وحی فرمود که به این #عابد بگو: 👇🏻
💢ما دعایت را #مستجاب کردیم و تو را با این جوان👱🏻♂ #محشور نمیکنیم، ✋🏻
☝️🏻 #چرا_که او به دلیل #توبه و #پشیمانی، اهل #بهشت🏞 است
و تو به دلیل #غرور و #خودبینی، اهل #دوزخ.🏜
📚 کیمیای سعادت، جلد اول
#دختر_فاطمی
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
@masirsaadatee
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_چهل_و_ششم 🔻 #حضرت_صالح_علیهالسلام 🌸ای خدای خالق بی نقص و عیب 🍃ای
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_چهل_و_هفتم
🔻 #دعوت_قوم_ثمود_بهخداپرستی
🌸از خداوند سزای داوری
🍃 یافت صالح منصب پیغمبری
🌸شانزده بگذشته بود او را ز سال
🍃گشت پیغمبر ز سوی ذوالجلال
🔹در آن هنگام #خداوند صالح را در حالی که #شانزده_سال بیشتر نداشت و از این جهت که
👈🏻 نسبت به همه آنان #برتر و
👈🏻 از جهت حلم #بهتر و
👈🏻 از جهت عقل #برگزیدهتر از ایشان بود
✨به #پیامبری برگزید.✅
🔸 صالح #از_همان_آغاز_پیامبری شروع به #ارشاد_مردم کرد، و آنان را به #توحید و #عبادت خدای یکتا #دعوت_کرد🗣️
و در جهت ارشاد آنان چنین خاطرنشان کرد؛
🍃✨ #خدای_یکتا شما را از #خاک خلق کرده و به وسیله شما زمین🌎 را #آباد ساخته است✔️ و شما را روی زمین جای داد و #نماینده_خویش ساخته است و #آشکار و #نهان نعمتهای خود را بر شما #جاری کرده است.✅✨
↩️سپس آنان را #دعوت کرد که#بت_پرستی🗿 را #کنار_بگزارند و خدای یکتا را ستایش کنند،
☝🏻 #زیرا بت مالک نفع و ضرری نیست❌
و شما در هر چیز #محتاج به #خدای_یکتا هستید.✅
🔹 #صالح ارتباط خویشاوندی و قرابت خود را با آنان، خاطرنشان کرد و گفت؛ 🍃✨شما، #قوم و #فرزندان_قبیله من هستید و من خیر و #مصلحت شما را می خواهم و #نیت سوئی در دل ندارم،✋🏻 سپس صالح از آنان خواست از خدا #طلب_آمرزش کنند🤲🏻 و از #گناهی که مرتکب شده اند #توبه نمایند، ✔️✨
↩️زیرا خدا به آنکس که او را #بخواند نزدیک است و درخواست #سائلین را پاسخ می دهد و هرکس به سوی او بازگردد #اجابتش می کند و #توبه او را می پذیرد.✔️
🔹صالح سخنان خود را به #صراحت بیان کرد و آنها را #ارشاد نمود ولی دلهای آنان در پرده و #حجاب نخوت قرار گرفته بود و چشمهایشان در رؤیت آیات خدا #ناتوان شده بود☹️
↩️ لذا #رسالت_صالح را #منکر 😑شدند و دعوت او را به باد #تمسخر😏 گرفتند و سپس او را #سرزنش کردند و گفتند؛
👥 صالحی که #از_عقل_سرشار و #از_رأیی_صائب برخوردار است غیرممکن است که این #دعوت و #کلمات از او زده شود.😏
🔸 #مخالفین_صالح، او را مخاطب قرار داده و گفتند
👥:ای صالح، ما بیش از این تو را #روشنفکر و #صاحب_نظر می دانستیم. آثار خیر از سیمای تو #هویدا و #علائم_رشد_اجتماعی و #فکری در تو #نمودار بود.✅
ما تو را برای #مقابله با حوادث احتمالی روز مبادا #ذخیره می دانستیم تا #ظلمت این حوادث با #نور_عقل تو #روشن و مشکلات ما با #رأی_صحیح تو مرتفع شود.👌🏻
↩️ ولی افسوس که اکنون به #هَذیان_گویی افتادی و #حرفهای_بیهوده می زنی❗️این چه کاری است که از ما می خواهی⁉️و ما را از #عبادت خدایان پدران خود #منع می کنی و #انتظار_داری عقایدی را که با آن بزرگ شده ایم کنار بگذاریم⁉️
↩️خلاصه ما به تو #اطمینان_نداریم. ما #خدایان پدران خویش را به خاطر تو رها نمی کنیم و هرگز متمایل به #هوس و #کجروی تو نمی شویم. 😑
🔹صالح قوم را از مخالفت با خویش #برحذر داشت و رسالت خود را در میان آنان آشکار ساخت،✔️
#نعمتهای_خوب_خداوند را به خاطرشان آورد و از #عذاب و #غضب خدا آنان را بیم داد و #برای_رفع_هرگونه_شبهه به ایشان گفت؛
🍃 من در دعوت خود #نفعی برای خود در نظر نگرفتهام✋🏻
🍃 و انتظار #سودی ندارم،✋🏻
🍃 و عاشق #ریاست نیستم،✋🏻
🍃 و #مُزدی از شما نمی خواهم،✋🏻
مُزد من به عهده #پروردگار جهانیان است.✅✨
ادامه دارد......
#بنت_الزهرا
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_چهل_و_هشتم 🔻 #شتر_صالح 🔹روزی #صالح رو به #قوم_ثمود فرمود؛ 🍃 من از #خ
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_چهل_و_نهم
🔻 #شتر_صالح
........ تمام #چهارپایان_قوم_ثمود به خاطر #هیبت_شتر_صالح🐪 از او میترسیدند و با دیدنش فرار می کردند.
🔹بی تردید، صالح که سالیان دراز اصرار قوم خود را بر #کفر، و #پیروی_از_باطل آنان را به خاطر داشت
☝🏻 #میدانست آنگاه که حجت وی بر ضد بت پرستان🗿 آشکار گردد، آنان را ناراحت می سازد و از #ظهور برهان صالح به #وحشت می افتند😨 و آنگاه که گواه رسالت او #آشکار گشت✔️
🔻 #کینه و
🔻 #حسادت مخفی آنان
👈🏻 #ظاهر می گردد و از دیدن #معجزه او عصبانی می شوند😡،
☝🏻لذا #ترسید که مردم دست به #کشتن این شتر🐪 بزنند، همین نگرانی وی را #ناگزیر ساخت قوم خود را از کشتن این حیوان برحذر دارد و از این بابت بود که صالح به آنان گفت؛
✨«از این شتر🐪 که #پدیده_الهی است استفاده کنید و #آسیبی به او #نرسانید»✋🏻.✨
🔸 #شتر_صالح مدتها به چرا مشغول بود و به نوبه خود #آب می نوشید بطوری که یک روز آب می نوشید و روز دیگر از صرف آب خودداری مینمود.
🔹جای تردید نیست، که #وجود_شتر و #رفتار_عجیب_آن، عده ای را متوجه صالح می کرد، و با مشاهده این شتر #صحت_رسالت_صالح👈🏻 #آشکار،
و #یقین کردند که صالح در #نبوّت خود #راستگو است.✔️
🔸 #این_گرایش_جدید، بتپرستان🗿 را #به_وحشت_انداخت و #ترسیدند که دولت آنان نابود و #سلطنتشان_متلاشی_گردد.😰
🔹 #مخالفین به آن دسته که افکارشان به سوی صالح سوق داده شده بود گفتند؛
👥:آیا شما می دانید که صالح #پیغمبر_خداست⁉️
☘️ یاران صالح می گفتند؛ آری❗️ ما به #رسالت او #ایمان آورده ایم. ✔️
↩️اما با شنیدن این پاسخ، از #کبر و #غرور_بتپرستان🗿 کاسته نشد،
☝🏻 #بلکه از روی #حسادت بر #کفر خود #اصرار ورزیدند
و به
⬅️ #تکذیب و
⬅️ #سرزنش پیروان صالح پرداختند و گفتند؛
👥:ما نسبت به آنچه شما ایمان آورده اید، #کافریم.✔️
🔸همانگونه که گفته شد هیبت شتر صالح🐪، شترهای آنان را رم می داد و #به_همین_جهت با وجود این شتر مخالف بودند و چه بسا آنگاه که مردم احتیاج فراوان به آب💧 داشتند، شتر #نوبت آب نوشیدن خود را به آنان نمیداد و #نمیگذاشت از آب استفاده کنند و همین عمل شتر، و #عناد و #کینه_توزی آنان با صالح، آنان را ناگزیر می ساخت تا #معجزه صالح را از بین ببرند✔️
☝🏻 #زیرا-متوجه_شدند، این معجزه، قلوب💕 مردم را به صالح #جذب میکند و مردم را به او #متمایل میسازد، و #ترسیدند که معتقدین به صالح و یاوران و #پیروان_او_افزونی_یابند.✔️
🔹 همه این #عوامل دست به دست هم داد و #مخالفان_را_مصمم_ساخت تا شتر🐪 را #نابود کنند و برخلاف سفارش صالح و عواقبی که از آزار و اذیت این حیوان برای آنان گفته بود، #تصمیم_بر_نابودی_آن گرفتند❗️
🔸 #مخالفین فکر می کردند که این حیوان #خطری_بزرگ و #تهدیدی_جدی برای⏪ حکومت آنان است،
☝🏻 لذا پس از تفکر و تفحص تصمیم به #قتل حیوان گرفتند ولی از کشتن آن بر جان خود #بیم داشتند و موقعی که تصمیم قتل آن را می گرفتند، به علت #وحشت😰، از فکر خود #منصرف می شدند و عقب نشینی می کردند و کسی #جرأت بر👈🏻 #اقدام آن عمل را نمیکرد.
ادامه دارد.....
#بنت_الزهرا
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_پنجاه 🔻 #مکر_زنان_در_کشتن_شتر_صالح 🔹مدت زیادی، روح ناپاک #قوم_صالح،
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_پنجاه_و_یکم
🔻 #کیفر_قوم_ثمود
🔹آنگاه که #شترصالح🐪 #کشتهشد، صالح به آنان گفت؛
🍃من شما را از آزار و اذیت این حیوان بر حذر داشتم✋🏻
ولی شما دست خود را به این حرام، آلوده کردید و در منجلاب این #جنایت فرو رفتید😕
↩️از امروز فقط #سهروز_مهلت_دارید، به دنبال #بچه_شتر بروید، اگر آن را آوردید، عذاب از شما دور می شود،✔️ ☝🏻وگرنه دچار #عذاب_الهی می شوید،⚠️
🔍 #جستجوی_قوم_ثمود برای یافتن بچه شتر #بینتیجه ماند.🤷🏻♂️
🔸«صالح به آنان گفت؛
🍃 #سه_روز دیگر زندگی کنید، فردا #چهرههایتان_زرد می شود و بعد #سرخ و روز سوم #سیاه می شود».😱
🔹صالح گفت؛
🍃 فقط #سه_روز در خانه هایتان #زنده_هستید و می توانید از نعمت زندگی بهرهمند شوید،✔️
☝🏻و #پس_از_آن عذاب خدا می آید و بعد از عذاب، #عقاب_اخروی نیز شامل حالتان خواهد شد و در تحقق این وعده #شک و #تردیدی_نیست. ❌
🔸شاید صالح سه روز به آنان #مهلت داد تا فرصتی برای بازگشت به سوی خدا داشتهباشند، و به دعوتصالح #لبیک✋🏻 گویند،
☝🏻ولی به حدّی
▪️ #تردید در👈🏻 #روحشان و
▪️ #غفلت بر👈🏻 #قلبشان
ریشه دوانده بود که #هشدارهای_صالح بر آنان #تأثیری_نداشت🤦🏻♂️
و آنان را به راه راست باز #نگرداند،❌
☝🏻 #بلکه تهدید صالح را #دروغ پنداشته، و #اعلام_خطر او را به #مسخره گرفتند و به #سرزنش وی پرداختند و از او خواستند که در #نزول_عذاب آنان عجله کند.😳
🔹صالح در مقابل #خیرهسری_مخالفین خود گفت؛
🍃 چرا قبل از اینکه کار نیکی انجام دهید در #نزول_عذاب خویش #شتاب می کنید⁉️
#ای_کاش از خدا #طلب_آمرزش میکردید.😕
🍃 شاید #رحمت_خدا شامل حالتان گردد و از عذاب نجات یابید.✔️💫
🗣️ #گفتار_صالح در آنان #اثر_نکرد و به پیغمبر خدا گفتند؛
👥 ما به تو و یارانت فال بد زده ایم و وجود شما را در اجتماع مضر می دانیم.
ادامه دارد....
#بنت_الزهرا
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_شصت_و_یکم 🔻 #تهدید_کردن_ابراهیم_علیه_السلام 🔹او با #سؤالات و #پاسخه
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_شصت_و_دوم
🔻 #نقشه_ابراهیم_و_شکستن_بتها🗿
🔹 شاید قوم بدین ترتیب درک کنند که اگر #عبادت_بتها🗿 را کنار بگذارند ضرر و خطری متوجه آنها نمیشود.
🔸 #برنامه_مردم_بابل این بود که هر سال به هنگام عید از شهر خارج میشدند و #جشن🎊 و عیش و نوش🍻 خود را در #خارج_از_شهر برگذار می کردند، و قبل از خروج غذاهای فراوان در #معابد می گذاشتند تا بتها🗿 نیز در جشن آنها شریک باشند و #هنگام_بازگشت_به_شهر از غذاهای معبد نیز استفاده کنند.✔️
🔹 آنها معتقد بودند که بت ها ( #خدایان) به غذاها🍱 #برکت میدهند و خوردن این غذاها موجب #نیکی است.😐
👱♂ #ابراهیم از این #فرصت استفاده کرد و زمانی که آنها از ابراهیم خواستند تا با آنها به خارج از شهر برود، ابراهیم خود را به #بیماری🤒 زد و به آنها گفت؛ 🍃من بیمار هستم😪 و حالم خوب نیست و نمی توانم با شما به بیرون شهر بیایم.✔️
🔸«ابراهیم #دروغ_نگفته_بود، او بیمار بود، بیماری او #روحش بود و بسیار رنج می کشید از اعمال این #قوم_بتپرست و #فاسد که دعوت او را نپذیرفته بودند،😔 و این غم او را ملول و #افسرده ساخته بود.»😞
👥 #قوم_ابراهیم با شنیدن بیماری او و #ترس_از_سرایت_بیماری به آنها، او را رها کردند و بر دعوت خود #پافشاری_نکردند❌
☝🏻 و بلکه از نرفتن ابراهیم با آنها اظهار #خوشحالی😃 کردند و با خرسندی عازم خارج شهر شدند.✔️
🏙 #شهر از جمعیت #خالی شد و کوچه و خیابانها🏘️ و حتی معبد آنها نیز تهی گشته بود و #کسی_جز_ابراهیم در شهر باقی نمانده بود.✔️
↩️آنگاه که ابراهیم شرایط را #مساعد دید، آهسته به #بت_خانه نزدیک شد. بت خانه محیط #وسیعی داشت که از #بت🗿 انباشته شده بود و در میان آنها بتی قرار داشت که از همه #بزرگ_تر بود.🗽
🔸ابراهیم چون #وارد بت خانه شد از روی #سرزنش و #تمسخر رو به بت ها نمود و گفت؛
🍃چرا غذا نمی خورید❓😏
🍃چرا حرف نمی زنید❓😏
↩️سپس در پاسخ خود گفت؛
🍃 #سنگهای_تراشیده چگونه سخن بگویند.😒
👱♂ ابراهیم #تبری را که با خود برده بود برداشت و تمام بت ها را #شکست و همه را در هم ریخت و #غیر_از_بت_بزرگ🗽 هیچکدام را سالم باقی نگذاشت.
👈🏻 و با سالم نگه داشتن بت بزرگ #هدفی_دیگر در #ارشاد_قوم داشت.✔️
🔹مردم بابل از #مراسم_عید🎇 بازگشتند و در ابتدا وارد #معبد شدند و بت ها را درهم ریخته و #شکسته دیدند.😱 برای مدتی مات و #مبهوت😲 گردیدند و حیران و #متحیر از یکدیگر پرسیدند؛
👥 « #چه_کسی این #اهانت را در حق #خدایان_ما روا داشته. همانا که او از ستمکاران است.»😠
🔸ناگهان #بیاد_ابراهیم_افتادند که فقط او در شهر باقی مانده بود و تنها او #مخالف_بتها بوده است.
ادامه دارد.....
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وهجدهم 🔻 #نگرانی_مریم_و_سفر_به_دور_دست 🔹چندین ماه گذشت و مریم در
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_دویست_ونوزدهم
🔻 #ولادت_عیسی_علیه_السلام
☝️🏻بی تردید #پرهیزگاری_مریم، تا حدی ناراحتی های 😔او را کم می کرد، و او را #امیدوار می ساخت که خاطر پریشانش آسوده😌 گردد
🔹او همواره امید به #آینده یعنی زمان بعد از زایمان فکر می کرد🤔 که نوزاد خود می تواند دلیلی بر #بیگناهی او باشد
☝️🏻چرا که فرشته خدا به او خبر📜 داده بود که فرزندی از تو به دنیا می آید که در #گهوراه سخن می گوید.😟
☝️🏻و آیا این #برهان، دلیلی بر بی گناهی او نبود؟🤨
🔸 قطعا چنین بود، زیرا چنین کودکی خود بهترین #گواه بر پاکی مریم بود.✅
🔸بالاخره زمان وضع حمل فرا رسید✔️ و مریم درد زایمان را احساس کرد😣.
✨ مریم بی درنگ از شهر خارج شد و سر به #بیابان 🏜گذاشت تا دور از مردم👥 فرزند خود را به دنیا آورد.
☝️🏻تا اینکه درد زایمان او را به سوی تنه #درخت_خرمایی🌴 کشانید.
🦋گفت؛ ای کاش من از این پیش #مرده_بودم و از صفحه عالم به کلّی نامم فراموش شده بود😔.
🔹در آن بیابان مریم #تنها و #بی_پناه و بدون یار و مددکاری که در هنگام وضع حمل به او کمک کند و باعث تسکین دردش شود.😢
⏪پس، از زیر پای او فرشته ای ( #عیسی_بن_مریم)، مریم را ندا داد که؛
🌺 غم مدار🙂، پروردگارت از زیر قدم تو #چشمه_آبی جاری کرد.
✋🏻ای مریم شاخ درخت خرما 🌴را حرکت بده تا از آن برای تو #رطب_تازه فرو ریزد.
☝️🏻و تناول کن و از این چشمه آب بنوش و چشم خود را به #عیسی روشن دار.😊
☝️🏻در نهایت مریم #درد_طاقت_فرسا و مشقت بار😖 وضع حمل را چشید و فرزند خود را در محیطی باز و در زیر آسمان صاف به دنیا آورد.😊
✨و به این ترتیب #عیسی_علیه_السلام به قدرت الهی از مادری #نمونه و #پاک چشم به جهان گشود. ☝️🏻وقتی کودک به دنیا آمد، مریم به #بیت_المقدس بازگشت.
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
🔻 #سرزنش_مریم_علیهاالسلام
☝️🏻بی شک سبز شدن 🌱 #نخل_خکشیده، دلیلی محکم✊🏻 بر بی گناهی مریم و #پاکدامنی او بود و این #آیت_روشن می توانست راه تهمت دروغگویان و عیب جویان را سد کند🚧.
🔹ولی این معجزه تنها برای آن دسته 👥کارساز است که در آن مکان و در کنار نخل با مریم روبرو👀 می شدند،☝️🏻 اما چنین نبود و در آن زمان مریم تنها بود و کسی آن صحنه را #مشاهده_نکرد.❌
😈ابلیس که باخبر گشت #کودکی به دنیا🌍 آمده است به جستجوی🧐 #مسیح پرداخت☝️🏻 وقتی او را با مریم در وسط #بیابانی یافت دور تا دورش را #انبوه_فرشتگان گرفته بودند و اجازه ورود به شیطان را ندادند❌.
😈 شیطان پرسید؛ عیسی کیست؟
✨ #عنایت_پروردگار بار دیگر شامل حال مریم شد و ندایی تازه از سوی #کودکش به او رسید که:
🌺گفتند؛ او مثل #آدم_علیه_السلام است بدون پدر به دنیا آمده است.☑️
☝️🏻اگر کسی از #جنس_بشر را که دیدی به او بگو که من برای خدا نذر #روزه_سکوت 🤫کرده ام و با هیچکس امروز هرگز سخن نخواهم گفت.
🦋مریم با شنیدن این ندا با #آسودگی_خاطر 😌تمرکز از دست رفته خود را باز یافت و قوای💪🏻 باقیمانه خود را به کار گرفت و در حالیکه #کودک_خود را در آغوش گرفته بود به طرف قریه و قبیله👥 خود به راه افتاد.
🔹با ورود مریم به شهر، خبر📢 او منتشر شد و چون مردم، او را با #نوزادش دیدند،👀 زبان به #سرزنش او گشودند و هرکس تهمتی زد و ناسزایی گفت😒.
👥آنها در #ملامت و #سرکوب او شدت عمل به خرج دادند. برخی #شرافت_خاندانش را بخاطرش می آوردند و بزرگواری اصل و نسب او را تذکر می دادند.🤨
ادامه دارد....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_و_بیست_و_دوم 🔻 #نبوغ_عیسی_علیه_السلام 🔹هنگامی که عیسی #هفت_ساله
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_دویست_وبیست_وسوم
🔻 #مناظره_عیسی_با_کاهنان
🔹عیسی به حلقه درس دانشمندان🧐 #بیت_المقدس وارد می شد و به سخنان آنها گوش فرا می داد و در آنها دقت و تأمل و تفکر 🤔می کرد، او می دید 👀که مردم به راحتی به هر سخن اعتقاد پیدا می کنند و آن را #تصدیق✅ می نمایند.
🔸عیسی نتوانست❌ خود را اینگونه با #مستمعین (گوش کنندگان) هماهنگ سازد وبی اختیار 😌از میان مردم به ارائه #افکار و #آراء_خود🤔 می پرداخت و با بیان حق 📜به مجادله و بحث با آنها پرداخت،
☝️🏻 به حدی که بعضی #کاهنان از برخورد او #عصبانی😡 شده و سؤالات او را #نادیده 😒می گرفتند،
👈🏻اما بتدریج کار به جایی رسید که هرگاه #عیسی لب به سخن🗣 می گشود، همگی سراپا گوش می دادند و عرصه بر آنانی که بر عقیده باطل خود استوار💪🏻 بودند تنگ شد و او را در #سرزنش خود فرو می بردند.
⬅️زیرا تا آن لحظه #سابقه_نداشت کسی در برابر☝️🏻 عقاید باطلشان به مباحثه با آنان بپردازد و یا سخنان شنونده ای بر گفتارشان مقدم بیفتد.
☝️🏻اما عیسی به اعتراض آنها #اعتنایی_نکرد 😒و خشم و کینه آنان، عیسی را از روش خود باز نداشت.
🔸بلکه #سؤالات_خود را چون دانه های باران💧 بر سر آنان فرود می آورد و با #استدلال_های_قاطع💪🏻 خود عرصه گفتار و بیان را بر آنان تنگ می ساخت.
🔹یک روز بحث و مناظره عیسی با #دانشمندان_بنی_اسرائیل آن چنان او را مشغول🤔 ساخت،
که او #خوردن و #آشامیدن را فراموش کرد، مادر عیسی🧕🏻 که به انتظار بازگشت او نشسته بود، ناامید شد،
👈🏻لذا برخاست و به هر جایی که #گمان_میبرد او رفته باشد، سر زد و از هر انجمنی👥 که احتمال حضور او را می داد پرسید،⁉️ ولی چون از جستجو نتیجه ای نگرفت، #آزرده و #خسته به سوی شهر خود بازگشت.
🔹چون مریم از جستجوی در شهر خسته شد😪، فکر کرد که ممکن است عیسی به همراه نزدیکان 👥و یا با بعضی از همشهریان خویش به دهکده بازگشته باشد.
⏪پس در پی او به #دهکده رفت و به جستجوی🧐 او پرداخت ولی چون خبر و اثری از او نیافت،😢 ناچار دوباره به سوی #بیت_المقدس بازگشت و در آنجا به تفحّص فرزند خود پرداخت ولی اثری از او نیافت.❌
☝️🏻 او بار دیگر با دقت بیشتر 🧐در شهر به جستجوی فرزند خود پرداخت و این بار به هر #مکان و #منزلی🏡 که حدس می زد که عیسی به آنجا رفته، سر زد.
👈🏻و در همین حال ناگهان عیسی را دید👀 که در جمع #علما و #بزرگان و در دریای🌊 بحث و استدلال و مناظره غوطه ور است، و قوم را مغلوب #بیان_حق و #استدلال محکم 💪🏻خود کرده است.
✨ مریم از آنچه می دید متعجب شد😲 و با ناراحتی و نگرانی عیسی را نزد خود خواند و پرسید، چرا از من روی گردان شده ای؟!😔
🔹سپس او را مورد #سرزنش قرار داد و به خاطر غیبتش با او درشتی کرد و گفت؛ من در جستجوی تو #سختی ها کشیدم و برای یافتن تو چه #رنجها که تحمل نکردم.😠
🌿عیسی در پاسخ گفت؛ #بحث علمی با علما و مناظره با دانشمندان مرا آنچنان در خود فرو برد 🧐که دیگر نتوانستم به موقع به دیدار شما نایل گردم.😔
☝️🏻 سپس با عرض #پوزش به همراه مادر خود به شهر ناصره بازگشت.
ادامه دارد.....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
با هم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 #41 ...... قسمتی از آنها را بعد از اين اشاره خواهيم كرد
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم
📘 را 👇🏻
📝 #42
.....و
دشمنان شما را از بين مي بردند(1)✨
🔹خوش دارم كه در اينجا جرياني را بياورم كه ↪️
🌱عالم فاضل رباني حاج ميرزا حسين #نوري خداوند بر نور و درجه اش در آخرت بيفزايد
در كتاب #جنَّهُ_الْمَأوي📕 در بيان
كساني كه #سعادتديدار
✨ #حضرت_حجّت✨
☝️🏻يا ديدن #معجزاتحضرتشدرغيبت كبري نصيبشان شده آورده است :
🌱ميرزا حسين نوري مي گويد :
#عالمجليل و دانشمند بزرگوار شیخ علی رشتی كه
⏪ #عالمي_نيكوكار و
⏪ #زاهدي_پرهيزكار
از #شاگردان👨🎓 👈🏻 سيّد سَنَد و
استاد اعظم حجه الاسلام ميرزاي بزرگ شيرازي بود ،
☝🏻و چون مردم نواحی فارس مکرر #شکایتوگله داشتند ازاینکه عالم و روحانی کاملی ندارند ☹️❌
میرزای شیرازی ایشان را بدانجا فرستاد وپیوسته درميان آنها با كمال #احترام زندگي كرد تا وفات يافت.⚰
🔸من با او در سفر و حضر مصاحبت داشته ام ،
كمتر كسي را در #اخلاقوفضل نظيرش ديده ام
👤وي گفت : در يكي از سفرها كه #از_زيارت حضرت ابي عبداللَّه عليهالسلام #به_سوي نجف اشرف از راه فرات باز ميگشتم ، #در_كشتيكوچكي 🚤 كه بين كربلا و طويريج بود سوار شدم از طويريج راه حلّه و نجف جدا ميشود ،
👥مسافرين كه همه اهل #حلّه بودند به
🔻 #بازيگري و
🔻 #بي_عاري و
🔻 #مزاح مشغول شدند✔️
↩️به جز☝️🏻 #يكنفر كه با اينكه با ايشان بود احياناً همسفرها بر #مذهب او خرده مي گرفتند و او را
#سرزنش مي كردند 😓
با كمال #متانت نشسته بود ، و هيچ شوخي نمي كرد و نمي خنديد .
از اين وضع در #تعجب 😳 بودم
تا اينكه به جايي رسيديم كه آب كم بود
و
#ناچار صاحب كشتي ما را بيرون فرستاد .✔️
🔹در كنار نهر كه مي رفتيم🚶♂🚶♂ .
به طور اتّفاقي با آن شخص همراه شدم
از او پرسيدم :
👤علت كناره گيري اش از وضع همسفريها و خرده گيري آنها در مذهب او چيست ⁉️
🌱گفت : اينها #از_اهلسنّت و #خويشاوندمنند پدرم نيز از ايشان است ولي مادرم از اهل
#ايمان ، من نيز مذهب آنها را داشتم و به #بركت حضرت
✨ #حجتصاحبالزمانعجلاللَّهتعاليفرجه ✨
#شيعه شدم✔️
👤از علت و نحوه #تشيع او سؤال ⁉️كردم ،
🌱جواب داد : اسم من #ياقوت؛ و
شغلم #روغنفروشيكنار_پلحله است .
🔸 در يكي از سالها #براي_خريدن_روغن از شهر حله بيرون رفتم تا از #صحرانشينان روغن وارد كنم . چند منزل رفتم تا آنچه مي خواستم خريدم✔️
و به اتفاق عدّه اي از اهالي حلّه بازگشتم و در يكي از #منزلها🏠كه فرود آمديم و #خوابيديم 😴، وقتي بيدار شدم ، #ديدم 👀 همه رفته اند و من در صحراي بي آب...
📄ص: 89
ادامه دارد.....
_________________
📚 1)الاحتجاج، 2، 323
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
╰─┈➤↴
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮
@masirsaadatee
╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯