eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_سی_ویکم ❇️ #ندای_آسمانی در #کتب_مسیحیان 📘 انجیل مَتّی:👇🏻 🔹«آن‌گاه علا
🔴 🌸 ⁉️ آیا در گذشته هم داشته ایم؟! 🤔 🔰 ، وقتی حضرت علی(علیه السلام) آن رشادت‌ها و از خودگذشتی‌هایی را نشان داد، 🌸 : ✨ «لا سَیف إلّا ذوالفَقار وَ لا فَتی إلّا عَلی»،✨ 👈🏻 و کسانی که در آنجا بودند آن ندا را از آسمان شنیدند... 👤 به ابن مسعود گفت: پایداری علی در اُحُد مایه‌ی تعجب است!😳 👤 می‌گوید: اگر تو می‌کنی، به تحقیق، ملائک از آن تعجب کردند! 🔹مگر نمی‌دانی جبرئیل در آن روز در حالی که به آسمان می‌رفت، گفت: ✨«لا سَیف إلّا ذوالفَقار وَ لا فَتی إلّا عَلی»✨؟ 👤 گفت: 😳از کجافهمیدند ندای‌جبرئیل است؟⁉️ 👤 پاسخ داد: مردم، را شنیدند که از آسمان این مطلب را فریاد می‌زند، از پیامبر در موردش سؤال کردند، 🌷ایشان فرمودند: ✨ .✨ 📘در جلد ۴۲ بحار نیز حدیثی نقل شده که: 👇🏻 🔸 بعد از شهادت حضرت علی(علیه السلام) با صدایی که هر فرد بیدار، آن را می‌شنید چنین ندایی سر داد: 🌸✨ ! پایه های هدایت منهدم شد، ستارگان آسمان و نشانه های تقوا خاموش شد و ریسمان‌های محکم، پاره گشت! پسر عموی محمدمصطفی کشته شد، وصی و برگزیده کشته شد...✨ 📗 الخصال، ج۲، ص۶۰۰ و ۶۰۷ 📘 الإرشاد، ج۱، ص۸۷ و ۸۳ _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_شصت_و_چهارم 🔻 #ابراهیم_در_آتش 🔹مردم روزهای #متوالی به جمع آوری هیزم
📘 📖 📝 🔻 🔸ابراهیم همچنان ثابت و و چهره اش تغییر یابد، تنها با سیمایی شاد😊، لبهایش را به این گفتار حرکت داد و گفت؛ 🍃« ، ای خدای یکتا و بی‌همتا و بی_نیاز که 🍀 نه هستی و نه ، و 🍀نه و داری، به لطف و کرمت .»🤲🏻✔️ 🌺 امام صادق فرمود؛ ✨ وقتی که ابراهیم را در آتش🔥 افکندند عرض کرد؛ 🤲🏻«خدایا! ش از درگاهت که مرا از آتش ، خداوند نیز آتش🔥 را برای او و .»✨✔️ ↩️از هر سو 🔥 سر به آسمان⛅️ زبانه کشیده بود و بلند شده بود،😆 و ابراهیم را در دل توده های آتش ، 😰 ☝🏻، در همان لحظه از مصدر وحی الهی✨ به سوی آتش فرمان آمد؛↘️ 💫« 🔥❗️ سرد و سلامت شو بر ابراهیم.»✨ *-*-*-*-*-*-*-*-*-*- 🔻 🔹آنگاه 🔥 فرو نشست و حرارتش به گرایید.😲✔️ 🤴 نمرود و نمرودیان مشاهده کردند که ابراهیم در کمال صحت و در میان آتش نشسته است. 👥مردم از این وضع 😳 کرده و به 😱 افتادند.✔️ ↩️ تمام حاضران دیدند که سراسر گودالِ پر از آتش،🔥 💐 شده و ابراهیم در میان گلستان، بر تختی که یک پیرمرد (که 💫 بود) در کنار او نشسته و با او سخن میگوید.✨✔️ 🤴نمرود با دیدن این منظره که 😲شده بود ناخودآگاه فریاد زد؛ 🗣 🤴☝🏻 بنا است کسی برای خود خدائی را برگزیند، است که را بپذیرد.✔️ 🔹در این وقت 🧝‍♀ رو به نمرود گفت؛ 🧝‍♀️: آتش را شعله ور کنم تا ابراهیم را ،🔥 ⏳ که به اذن پروردگار به سینه مرد اصابت کرد و او را .✔️ ادامه دارد..... _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_صدو_یکم 🔻 #یوسف_وتعبیر_خواب_سلطان_مصر 🌌شبی #فرعون_مصر در خواب دید که
📘 📖 📝 🔻 🤴🏻عزیز مصر بر مسلط بود و🧔🏻 یوسف نیز با هر زبانی که او سخن می‌گفت پاسخش را می‌داد و این امر موجب عزیز مصر شد. 😲😳 🔸در آن زمان فاصله میان یوسف و پدرش در حدود بود. 🔹 🏜️ مردم دسته دسته به مصر می آمدند تا برای خود آذوقه فراهم کنند. 🔸 که دچار خشکسالی شدند، تصمیم گرفتند که به طرف حرکت کنند و 🍀 را برای به مصر همراه خود بردند.✔️ ↩️ از آن وقت خود بر خرید و فروش ها و معاملات . 🔹هنگامی که را دیدند او را نشناختند و هرگز فکر نمی‌کردند که او زنده باشد، ☝️🏻 یوسف آنان را شناخت و در مورد پدرشان و خانواده پرسید و↘️ 👨🏻یکی از آنها گفت؛ که برادر کوچکی به نام داریم. 🧔🏻 از آنان درخواست کرد که دفعه بعد که می آیند برادر کوچکشان بنیامین را به همراه بیاورند تا بار دیگر آذوقه آنها را فراهم کند و تمام کالای آنان را پنهانی در میان بار شتران🐪 آنها پنهان کرد.✔️ ↩️چون خواستند که بار دیگر برای گرفتن آذوقه بیایند که بنیامین را با آنان همراه کند چون بر آنها ❌ ☝🏻 چرا که بنیامین برادر تنی یوسف بود.✔️ 🔸با اصرار زیاد آنان، تا بنیامین هم همراه آنان برود ☝🏻 او را حتما سالم بازگردانند.✔️ 👥پسران همگی کنعان را به سوی ترک کردند. 🧑🏻 در تمام طول راه با برادران هیچ صحبتی نکرد و حتی با آنان که وارد مصر شدند هم سفره نشد.❌ 🧔🏻 یوسف این دوری بنیامین از برادرانش شد و پرسید؛ 🍃چرا از برادرانت دوری میکنی⁉️ 🧑🏻 ؛ 🍃آنان برادرم یوسف را با خود بیرون بردند و کردند که گرگ🐺 او را خورده، ☝🏻در حالی که او را به قصد کشت در چاه🕳️ انداختند. من نیز بعد از یوسف دیگر با آنها حرفی نزنم. 🧔🏻 ؛ آیا ازدواج کرده ای⁉️ 🧑🏻 ؛ بله چند پسر دارم و نام همه آنها برگرفته از یوسف برادرم میباشد.✔️ 🔹 زیرا که یوسف به مردی کامل تبدیل شده بود و با کودکی خود تفاوت داشت . 🧔🏻یوسف و از او خواست که نزدش بماند. 🧑🏻 ؛ 🍃آنها با پدرم کردند که مرا نزد او باز گردانند. ↩️هنگامی که برادران شروع به حرکت کردند یکی از خواجه‌گان یوسف گفت؛ 👤:پیمانه غله که از بود گُم شده و باید اثاثیه ها را بگردم. 👥 که ما دزد نیستیم. 🧔🏻 به آنجا آمد و گفت؛ 🍃سزای کسی که پیمانه در میان بار او باشد چیست❓ 👥 : ☝🏻 اگر آن را در میان ما پیدا کردی، میتوانی او را کنی، ↩️ آنگاه که در میان بارها شروع به جستجو کردند، غله در میان بار بنیامین پیدا شد و بدین ترتیب یوسف توانست بنیامین را نزد خود نگه دارد.✔️ ادامه دارد.... _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
با هم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 #41 ...... قسمتی از آنها را بعد از اين اشاره خواهيم كرد
باهم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 .....و دشمنان شما را از بين مي بردند(1)✨ 🔹خوش دارم كه در اينجا جرياني را بياورم كه ↪️ 🌱عالم فاضل رباني حاج ميرزا حسين خداوند بر نور و درجه اش در آخرت بيفزايد در كتاب  📕 در بيان كساني كه ✨ ☝️🏻يا ديدن كبري نصيبشان شده آورده است : 🌱ميرزا حسين نوري مي گويد : و دانشمند بزرگوار شیخ علی رشتی كه ⏪ و ⏪ از 👨‍🎓 👈🏻 سيّد سَنَد و استاد اعظم حجه الاسلام ميرزاي بزرگ شيرازي بود ، ☝🏻و چون مردم نواحی فارس مکرر داشتند ازاینکه عالم و روحانی کاملی ندارند ☹️❌ میرزای شیرازی ایشان را بدانجا فرستاد وپیوسته درميان آنها با كمال زندگي كرد تا وفات يافت.⚰ 🔸من با او در سفر و حضر مصاحبت داشته ام ، كمتر كسي را در نظيرش ديده ام 👤وي گفت : در يكي از سفرها كه حضرت‌ ابي‌ عبداللَّه‌ عليه‌السلام نجف‌ اشرف از راه فرات باز مي‌گشتم ، 🚤 كه بين كربلا و طويريج بود سوار شدم از طويريج راه حلّه و نجف جدا مي‌شود ، 👥مسافرين كه همه اهل بودند به 🔻 و 🔻 و 🔻 مشغول شدند✔️ ↩️به جز☝️🏻 كه با اينكه با ايشان بود احياناً همسفرها بر او خرده مي گرفتند و او را مي كردند 😓 با كمال نشسته بود ، و هيچ شوخي نمي كرد و نمي خنديد . از اين وضع در 😳 بودم تا اينكه به جايي رسيديم كه آب كم بود و صاحب كشتي ما را بيرون فرستاد .✔️ 🔹در كنار نهر كه مي رفتيم🚶‍♂🚶‍♂ . به طور اتّفاقي با آن شخص همراه شدم از او پرسيدم : 👤علت كناره گيري اش از وضع همسفريها و خرده گيري آنها در مذهب او چيست ⁉️ 🌱گفت : اينها و پدرم نيز از ايشان است ولي مادرم از اهل ، من نيز مذهب آنها را داشتم و به حضرت        ✨ ✨         شدم✔️ 👤از علت و نحوه او سؤال ⁉️كردم ، 🌱جواب داد : اسم من ؛ و شغلم است . 🔸 در يكي از سالها از شهر حله بيرون رفتم تا از روغن وارد كنم . چند منزل رفتم تا آنچه مي خواستم خريدم✔️ و به اتفاق عدّه اي از اهالي حلّه بازگشتم و در يكي از 🏠كه فرود آمديم و 😴، وقتي بيدار شدم ، 👀 همه رفته اند و من در صحراي بي آب... 📄ص: 89 ادامه دارد..... _________________ 📚 1)الاحتجاج، 2، 323 _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ ╰─┈➤↴ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮      @masirsaadatee                 ╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯