📖 تقویم شیعه
شمسی: یکشنبه ۰۸ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی
میلادیSunday 28 January 2024
قمری: الأحد ۱۶ رجب ۱۴۴۵ هجری قمری
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
📿 اذکار روز:
👈صد مرتبه یا ذَالجَلالِ و الاِکرام تا به فتح و نصرت برسی
🤲بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن
✅تقویم روز:
مناسبت خاصی ثبت نشده است
🗓روزشمارتاریخ:
💐🇮🇷⏳۰۵ روز تا سالروز بازگشت حضرت امام خمینی رحمهالله علیه به ایران (۱۳۵۷ه ش آغاز دهه فجر)
⬛️⏳۱۰ روز مانده تا سالروز شهادت حضرت امام موسی کاظم علیه السلام (۱۸۳ه ق)
💐⏳۱۲ روز مانده به مبعث حضرت محمد مصطفی رسول اکرم صل الله علیه و آله وسلّم(۱۳ سال قبل هجرت )
💐🇮🇷⏳۱۵ روز مانده به سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران (۱۳۵۷ه ش)
💐⏳۱۷ روز مانده به ولادت حضرت امام حسین علیه السلام و روز پاسدار (۰۴ ه ق
#طوفان_الاقصی
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
gheflat 9.mp3
13.49M
#غفلت۹
🎙#استاد_شجاعی
🟢 برای تولد سالم چقدر همت داری!!
🟢 تکنیکهای سلامت در سلوک....
⏰مدت زمان: ۰۹:۱۸
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
استاد_پناهیان:
باز هم میگویی دلم پاک است؟؟!!
هر روز شالهایتان عقب تر
مانتوهایتان چسبان تر
ساپورتتان تنگ تر
رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟
❓چند پسربچه را به سمت پنهانی دیدن عکس و
فیلم مستهجن سوق دادهاید؟
❓چند جوان را به سمت خودارضایی و زنا سوق داده اید؟
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که
همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟
نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
چطور؟
بازهم میگویی، دلم پاک است!
چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗
#خانواده
#حجاب
#امام_زمان
#ماه_رجب
مارو به دوستان تون معرفی کنید🌱
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب
هفـدهــم مــاه رجـب ↷💢
💠🔹پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
⤵️ هر کس در شب هفدهم ماه رجب
◽️۳۰ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️۱۵ نماز دو رکعتی
🔹⇦ در هر رکعت بعد از «حمد»
🔹⇦ ۱۰ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
🕊 نماز را به پايان نمىبرد مگر آنکه
ثواب هفتاد شهيد به او داده مىشود
و در روز قيامت در حالى که نورش
به فاصله ميان «مكه» و «مدينه»
براى اهل جمع مىدرخشد حاضر مىگردد
و خداوند دورى از آتش جهنم و نيز دورى
از نفاق و دورويى را به او عطا مىكند
و عذاب قبر از او برداشته مىشود
↲اقبال الاعمال
✍ در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @masirsaadatee
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وهشتم 🔻 #تولد_مریم_علیهاالسلام 🔹هنگامی که #همسر_عمران 🧕🏻باردار ش
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_دویست_ونهم
🔻 #خدا_به_زکریا_فرزند_عطا_میکند
🔹برخورد با مریم، زکریا را دگرگون کرد و او را در فکری عمیق🤔 فرو برد.
☝️🏻این #دوشیزه_بزرگوار 😊در روح زکریای پیر آشوبی بپا کرد.
🔸 این #دختر_آسمانی 😇و خداجوی و مقرب درگاه خدا، با یادآوری این مطلب ☝️🏻که قدرت خدا #وابسطه به اسباب و اوضاع نیست❌،
✨امید و تمایل به اولاد را در دل❤️ زکریا شعله ور ساخت و #آرزوی_فرزند را در او تشدید کرد.
👈🏻بدون تردید زکریا در این سن و سال پیری👴🏻 از #قوای_جسمی کافی برخوردار نبود ❌و در شرایط عادی و طبیعی انتظار اولاد از او نمی رفت و همسر او نیز #پیرزنی_نازا بود،
☝️🏻ولی خدایی که #مریم را به کرامت خود امتیاز داده و برای بذل نعمت خویش او را برگزیده و #میوه_های_بهشتی 🍎در غیر موسم خود همه روز برایش مهیا ساخته بود، قادر است💪🏻 به زکریا فرزندی بدهد گرچه او پیر بود و همسرش نازا.
⬅️پس باید #خدا را بخواند🤲🏻 زیرا آن کس که دست نیاز و تضرع به سوی او دراز کند، مأیوس😔 برنمی گردد.❌
🌿«آنجا بود که زکریا پروردگارش را خواند و گفت؛ 🤲🏻پروردگارا! از جانب خود #فرزندی_پاک و پسندیده 😊به من عطا کن که تو شنونده دعایی.
⏪پس در حالی که وی ایستاده و در محراب خود دعا 🤲🏻می کرد، فرشتگان او را ندا دادند که
🌸خداوند تو را به #ولادت_یحیی که ☝️🏻تصدیق کننده حقانیت کلمه اللّه عیسی است و بزرگوار و خویشتندار😌 و پرهیزنده از زنان 🧕🏻و پیامبری از شایستگان است مژده میدهد.»
🗓 #اول_محرم همان روزی است که زکریا از خداوند ذریه ای پاک و نیکو😇 درخواست نمود و پروردگارش دعای🤲🏻 او را مستجاب کرد.
🔹 #زکریا_رو_به_پروردگارش_گفت؛ چگونه من صاحب فرزندی می شوم،🤔 در جایی که پیر شدم، موی سرم سفید شده و استخوانم سست شده و #همسرم_نازاست.😔
🦋 #فرشته_گفت؛ کار پروردگار چنین است. خدا هرچه بخواهد می کند.😊
🍃 #گفت؛ پروردگارا! برای من نشانه ای قرار ده.
✨ #فرمود؛ نشانهات این است که #سه_روز با مردم جز به ☝️🏻 اشاره #سخن_نگویی و پروردگارت را بسیار یاد کن🤲🏻 و #شبانگاه و #بامدادان او را تسبیح 📿بگویی.»
✨«پس از #محراب خود بر قوم خویش درآمد و ایشان را آگاه گردانید که روزو شب به نیایش🤲🏻 بپردازد.»✨
🌸خداوند در #روزگار_پیری زکریا، فرزند پاکیزه ای به او بخشید و در همان دوران کودکی #علم_سرشار📚 و #وحی و #نبوت را به او عنایت کرد.
⬅️پس یحیی به دنیا آمد #ششماه_بعد
🔹«از کودکی #نبوت را به او دادیم و نیز از جانب خود مهربانی😊 و پاکی به او دادیم و #تقوا_پیشه بود و با پدر و مادر خود نیکرفتار بود و زورگویی نافرمان نبود❌.»
ادامه دارد....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت135 همراه آقاسید راهی بازار مدینه شدیم. بازار شلوغی بود. چند مغازه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت136
وقتی فروشنده سرگرم کارهایش شد
آقاسید به من گفت:
- می شود کمک کنید؟
- حتما... فقط الان چه کار کنم؟
- از این ست آینه و شانه کدام قشنگ تر است؟
همه خیلی خوشکل بودند ؛ در دل به انتخابش احسنت گفتم ولی به زبان گفتم:
- همه خوبن ولی این طلاییه بهتره...
در ضمن فکر می کنم این شانه ها بیشتر تزئینی هستند زیاد استفاده نمی شود.
- آقاسید نزدیک تر آمد و با لبخندی گفت:
- نه برای موی لخت خوب است.
- از این گیره و کش ها هم انتخاب کنید لطفا
همه خیلی براق و قشنگ بودند
من یک کش مویی که با مروارید و گل سرخ تزیین شده بود همراه دوکش کوچک که به شکل گیلاس های خوشرنگ بود رابرداشتم و گفتم اینها از همه بهتر هستند بازهم من سلیقه ی نرگس جان را نمی دانم.
شانه ای کوچک که مرواریدهای درشتی داشت را کنار گذاشت و روبه من گفت:
- این شانه هم باشد که تکمیل شود.
به او لبخندی ملایم و سنگین زدم
ولی در دل آفرین گفتم به خوش سلیقه بودنش ؛ ظرافتی که برای خرید اجناس زنانه داشت تحسین برانگیز بود.
کنار ایستادم و آقاسید پول آنها را حساب کرد و فروشنده وسایل را با دقت داخل جعبه ای زیبا گذاشت.
همراه همسفرم به طرف هتل رفتیم.
در راه بدون مقدمه گفتم:
- فکر می کردم مردها ؛ مردهای مذهبی در خرید بی حوصله اند و در سلیقه ضعیف...
ولی متوجه شدم اشتباه می کنم شما نماینده ی خوبی بودید.
می خندد؛
که این خنده چه برای من زیباست.
ودر جوابم می گوید
اتفاقا مردهای مذهبی برای این مسائل صبر ؛ حوصله و دقت بسیاری دارند.
من از خرید این وسایل کلی حالم خوب شد.
امیدوارم همیشه به شادی استفاده کند.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت137
این اولین شبی بود که قرار بود با همسفرم ؛ هم اتاق باشم.
وارد اتاق شدیم. تشکر کردم برای وقتی که گذاشته بود و شب بخیر را گفتم.
خواستم به اتاق بروم که دیدم آقاسید برای گفتن چیزی دست،دست می کند که در آخر با صدایی آرام و ملتمسانه گفت:
- می شود کمی بنشینید با شما حرف دارم.
روی کاناپه ی کنارم نشستم
- بفرمایید...
خودش هم روی مبل تک نفره نشست و جعبه را روی میز گذاشت و شروع کرد.
- من و شما، نامحرم و غریبه بودیم و حرام...
ولی بعد از رضایت شما که خطبه خوانده شد...
ما محرم و حلال شدیم.
درسته، هم من و هم شما ؛ این خطبه را مصلحتی و جهت کار خیر می دانیم ولی در اصل داستان تاثیری ندارد یعنی نامحرم بودنمان به محرم شدنمان تبدیل شده.
من که نمی دانستم گفتن این حرفها یعنی چه و منظورشان چیست کلافه و خجالت وار سرم را پایین انداختم و هیچ نمی گفتم. خودش ادامه داد...
- خب صحبت های من را قبول دارید؟
- بله درسته
نگاهم می کرد، با اینکه سرم پایین بود ولی این را حس می کردم.
- می توانم خواهشی داشته باشم؟
- بله حتما...
ساکت بود و هیچ نمی گفت شاید دنبال کلماتی بود تا بهتر منظورش را بیان کند
- زهرابانو ؛ خواهشم این هست ...
هیچ وقت ؛ حتی پنج سانت هم از موهایت را کوتاه نکنی...
از خجالت سرخ شده بودم.
این را حرارت گونه هایم تایید می کرد.
سرم که بالا آمد لحظه ای نگاهمان به هم گره خورد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت138
حالا او بود که سرش را پایین انداخته بود.
متعجب گفتم:
- شما مگر موهای من را دیده اید؟!
حال او هم دست کمی از من نداشت دستانش را به هم گره زده بود و با تمام توانش گفت:
- موقعی که برای آوردن چادر نمازتان رفتید...
وسط حرفش پریدم
- واااااااای!!!
ناراحت بودم که چرا چنین شد متوجه بود که من از این اتفاق چقدر دلخورام
- زهرا بانو...
من الان گفتم بعد از خواندن خطبه من وشما...
یعنی ناراحت نباشید...
شما و من که گناهی نکردیم...
حجب و حیا در وجودم جوری آتش به پا کرده بود که نمی توانستم سرم را بالا بیاورم.
هیچ نمی گفتم همین امر باعث شد آقا سید جعبه ی خرید را جلو بیاورد و رو به من بگوید:
- میشود از این ها هم استفاده کنید؟
این را با لحنی پر از خواهش گفت.
در دلم چیزی فرو ریخت ؛ یعنی این جعبه و وسایلش را برای من خریده بود ؟؟
این حرفها را تفسیر می کردم جوری که از هرطرف به جاهای خوب میرسید.
تعلل جایز نبود من عاشق خریدهای توی دستش بودم شاید کم کم عاشق صاحب این خریدها هم شده بودم.
بلند شدم و جعبه را گرفتم بدون اینکه لحظه ای نگاهش کنم تشکر کردم.
که ذوق کردنش از صدایش مشخص بود وقتی پر شیطنت و آرام گفت:
- تنها برازنده ی موهای خرمایی شماست...
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸