🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان حورا💗
قسمت15
مهرزاد آن شب براے اولین بار براے رها شدن دختر عمه اش از آن مخمصه دعا ڪرد.
برای اولین بار دستانش را بالا برد و از خداے بالاے سرش چیزے خواست..
خواسته اے ڪه آینده اش را تایین میڪرد..
_خداےا من نمیدونم ڪجایے و آیا صدامو میشنوے یا نه؟ من مثل حورا هرشب باهات حرف نمیزنم و نمیشناسمت. نمازم نمیخونم. روزه هم نمیگیرم.. فقط الان ازت میخوام ڪارے ڪنے حورا از این وضع نجات پیدا ڪنه و به زور مجبور به انجام ڪارے ڪه آیندشو به خطر میندازه نشه.
من.. من حورا رو دوست دارم و میخوام براے خودم باشه. هرچند میدونم من پیشت ارزشے ندارم اما حورا ڪه داره. اگر نمیخواے به من بدیش لااقل نزار دست سعیدے بهش برسه.
مهرزاد آن شب سرش را آرام روے بالش گذاشت اما پریشان خوابش برد و با ڪابوس هم خواب شد.
صبح با سردرد از جا برخواست و بے حوصله راهے شرڪت پدرش شد.
باےد با او حرف مے زد و ازش میخواست ڪه دست از عروس ڪردن حورا بردارد.
با مادرش نمے توانست حرفے بزند چون اخلاقش را حدس مے زد و مے دانست ڪه از حورا بیزار است، بنابراین پدرش مورد بهترے براے صحبت ڪردن بود.
هر چند او هم تحت تاثیر رفتار مادرش بود.
پا به شرڪت ڪه گذاشت سعیدے را دید ڪه با مرد جوانے مشغول صحبت است.
زےر لب گفت:مرتیکه پیر خجالت نمیڪشه میخواد ڪسیو بگیره ڪه هم سن دخترشه.. عوضے حقه باز.
از ڪنارش رد شد و به اتاق پدرش رفت.
_چیشده مهرزاد؟ چه عجب این طرفا پیدات شد.
_حوصله گله ڪردن ندارم بابا. مے خوام یه چیزے بگم بهتون.
_پول مے خوای؟
_نه.. جواب میخوام ازتون.
_چه جوابی؟
_چرا مے خواین حورا رو عروس ڪنین؟ ڪه چے بشه؟ ڪه با یک آدم حسابے پولدار فامیل بشین و بچاپ بچاپ ڪنین؟
_حرف دهنتو بفهم پسر...
_هیچی نگین بابا بزارین حرفمو بزنم. بعدم جوابمو میدین.
حورا چه گناهے ڪرده ڪه باید تو خونه این یارو بدبخت بشه؟ شما دیگه چرا؟مگه تو اون خونه اضافیه؟ چقدر غذا میخوره؟چقدر خرج داره؟ یک دانشگاهشه ڪه اونم دولتے میخونه و فقط چند تا ڪتاب میخره در طول ترم.
ڪدوم پولتون رو هدر ڪرده این دختر ڪه دارین زندگیشو سیاه مے ڪنین؟
🍁نویسنده زهرا بانو🍁
╰─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙سخنرانـــی زیــبا و دیـــدنی استاد دانشمند
🔖 ببینید مخصوصا اونایی که تو سختیها از خدا گله میکنند...
╰─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 آیا روز قیامت عذر انسان پذیرفته میشود؟!
🎙#اســــتـــــــاد_دانـــشـــمــنـــــــد
╰─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
سنگین کننده میزان در آخرت_485.mp3
2.99M
🎧سنگین کننده میزان در آخرت
🎙 حجت الاسلام #فرحزاد
╰─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
14.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖بــچــــــہ نــــذرے
🎙 دڪـــٺــر عـــزیـــزے
🔖این مدل #تربیت را تجربه کنیم خیلی ها نتیجه گرفتند😍
╰─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
شهید بزرگوار سید حسن سمائی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۲۹/۱۲/۱۶
محل ولادت: محله کهنز _ از توابع شهرستان شهریار
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۳
محل شهادت: شلمچه _ کربلا ۵
نحوه شهادت: اصابت ترکش خمپاره
مزار: گلزار شهدا بهشت رضوان شهرستان شهریار
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
╰─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐
🔰شرح مختصری از زندگینامه شهید سیدحسن سمائی :
🌻شهید سید حسن سمائی ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در محله ی کهنز از توابع شهرستان شهریار در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود.
💫پدرش سید آقا و مادرش محترم نام داشت.
🌾ایشان کارمند بانک و فرمانده بسیج محله ی کهنز بود که از همین پایگاه بسیج عازم جبهه های جنگ شدند.
🌱شهید سید حسن سمائی سال ۵۷ ازدواج کرد،و صاحب دو پسر و دو دختر شد.
🕊شهید سید حسن سمائی اعزامی لشگر ۱۰ سید شهدا و جانشین فرمانده لشگر بود که در عملیات کربلا ۵ در خاک عراق در اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید .
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
╰─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯