⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 📝 #44 8⃣ #امنيت_راهها_وشهرها #با_ظهور_آ
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم
📘 را 👇🏻
📝 #45
...و
هيچ سرزميني نماند☝🏻 #مگر اينكه در آن #بانگشهادتبه
👈🏻✨ #لاالهَالَّااللَّهوحدهلاشريكله
#و_اشهدوانمحمداًرسولاللَّه✨ 👉🏻
بلند شود🗣️
و
احاديث در اين باره بسيار است ، خواستيم فقط اشاره اي كرده باشيم
🔟 #انتقام_آنحضرت_ازدشمنانخدا
🔻از جمله القاب امام زمان عجل اللَّه تعالي فرجه ، 👈🏻 #اَلْمُْنتَقمْ✨ است
🔸و در كتاب كمال الدين 📙 به سند خود از امام صادق عليهالسلام از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه :
🌺✨ پيغمبر اكرم صلي االله عليه وآله وسلم فرمود :
🌷✨هنگامي كه به سوي آسمان
( #به_معراج ) برده شدم ،
💫 #پروردگار من به من #وحي فرمود كه
✨ #يامحمّد؛
❤️من نظري به سوي زمين🌎 افكندم و
🔹تو را از آن اختيار نمودم ، و
🔹✨ #پيغمبر ساختم ، و
🔹اسم تو را از نام خود برگرفتم كه من محمودم و تو محمّدي ،
↩️دوباره بر زمين 🌍نظري افكندم و
🔸علي را از آن برگزيدم ،
🔸و او را #وصيّ_و_خليفه و شوهردختر تو قرار دادم
🔸و براي او هم نامي از نامهاي خود برگرفتم ، پس من عليّ اعلي هستم و او علي است و
🍃فاطمه و حسن و حسين را از #نور_شما خلق كردم
آنگاه #ولايت آنان را بر فرشتگان عرضه كردم تا ☝️🏻
#هركه_پذيرفت در پيشگاه من #از_مقرّبين_گردد ، ✔️
✨ #اي_محمد
❤️ #اگر بنده اي از بندگانم آن
قدر عبادتم كند تا #درماندهشود و
بدنش مانند مشك پوسيده گردد ،
☝🏻ولي در حالي كه #منكر_ولايت_آنان_باشد به نزد من آيد ،
#او_را_دربهشتمجاينخواهمداد❌ ،
و
#در_زيرعرشمسايهنخواهمبخشيد✋🏻 ،
💫اي محمد مي خواهي آنان را بيني ؟⁉️
🌷 عرضكردم : آري پروردگارا .
💫 #خداوندعزّوجل فرمود : سرت را بلند كن .
🔹پس سرم را بلند كردم كه بناگاه انوار علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي ، و جعفربن محمد ، و موسي بن جعفر، و علي بن موسي ، و محمد بن علي ، و علي بن محمد ، و الحسن بن علي ، و #محمدبنالحسن را كه در ميان ايشان مانند #ستاره_درخشاني✨بپا خاسته بود مشاهده نمودم😍
🌷 عرضكردم : پروردگارا اينها كيانند؟⁉️
💫 فرمود : اينها امامان هستند ، و اين #قائم است؛
آنكه حلال مرا حلال و حرام مرا حرام كند ✅،
☝🏻و #بهوسيله_او از دشمنانم #انتقام
مي گيرم ، و او براي اولياي من مايه راحت است ، و #او است كه #دلشيعيان و #پيروان_تو را از ظالمين و كافرين #شفاميبخشد و
لات و عزّي را تر و تازه بيرون مي آورد✔️
✨پس آنها را خواهد سوزانيد ، البته فتنه و امتحان مردم با آنان سخت تر از فتنه گوساله و سامري خواهد بود ✨(1)
📄ص: 92
ادامه دارد......
________________________
1_بحارالانوار 93.345.\52
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_دویست_هشتادویکم 🔻 #معراج_پیامبر_صلی_الله_علیه_وآله ↩️سپس خداوند به
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_دویست_هشتادودوم
🔻 #ماجرای_لیلة_المبیت
💫پیغمبر پس از سفر ناموفق خود به طائف، به 🕋مکه مراجعت نمود. و چند مدتی در مکه بود و چون هیچ گونه امنیت جانی نداشت خود را به 👥مردم نشان نمی داد✖️ و بزرگان مکه نیز نظر به اینکه اوضاع و احوال برای از میان بردن آن حضرت مساعد بود، در #دارالندوه که به منزله مجلس شورا بود 👥👥اجتماع نموده، و در یک مجلس سرّی آخرین طرح خود را برای یک سره کردن کار آن حضرت بیان کردند.😟
🔹طرح آنها این بود که از هر قبیله از قبایل عرب 👤یک نفر انتخاب شود و انتخاب شدگان بطور دسته جمعی به خانه آن 💫حضرت ریخته، و او را به قتل ⚔برسانند،😢
⬅️ البته منظور از شرکت دادن همه قبایل این بود که ریخته شدن خون پیامبر به گردن یک قبیله خاص نیفتد.😏
🔹تصمیم بر ⚔قتل پیامبر صلی الله علیه و آله قطعیت پیدا کرد و در حدود چهل نفر از قبایل مختلف نامزد⚔ قتل آن حضرت شده🤦🏻♂
و 🌌شبانه خانه اش🏠 را محاصره نمودند که سحرگاهان به درون خانه ریختند تا تصمیم خود را اجراء نمایند 😢
💥 #ولی_اراده_خداوند، فوق اراده آن مردم ناتوان بود😃 و تصمیم آنان را نقش بر آب کرد.✅
👨🏻 #سروش_غیبی، پیامبر را از نقشه آنان با خبر ساخت😉
و🌌 شبانه از🕋 مکه خارج شد ✔️و به مدینه مهاجرت نمود.
💫پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز #علی علیه السلام را از جریان⚔ قتل مطلع ساخت و علی علیه السلام آن شب به جای پیامبر در بسترش خوابید.😴
🌸و از میان شما مردم کسی است که جای خود را برای #طلب_خشنودی_خدا می فروشد و ♥️خدا نسبت به این بندگان مهربان است.😍
☝️🏻آن شب علی علیه السلام با کمال میل این پیشنهاد را پذیرفت🤲 و به جای حضرت در رختخواب خوابید. ✔️
⬅️وقتی مجریان طرح قتل پیامبر به 🏠خانه آن حضرت ریختند، 👀دیدند که علی علیه السلام در جای او خوابیده است. 😳
⏪ #به_همین_خاطر_آن شب به لیلة المبیت معروف است.✅
🍃قبل از این اتفاق هنگامی که 💫پیامبر صلی الله علیه و آله قصد داشت تصمیم به هجرت به سوی مدینه را بگیرد👥👥 عده ای از بزرگان مدینه در مکه با پیامبر صلی الله علیه و آله ملاقات کرده و به او ایمان آورده بودند ✅و
⏪پیمان هم بسته بودند که اگر آن حضرت به مدینه بیاید به حمایت وی برخاسته و از او دفاع کنند.👌🏻😊
🌃پاسی از شب گذشته بود که💫 پیامبر با تلاوت #سوره_یس📖 از منزل بیرون رفت و به سوی #غار_ثور رفت
◀️و بعد از سه روز توقف در آن غار به یثرب رفت.
🔹هنگامی که پیامبر به طرف یثرب حرکت کردند سال 13 بعثت بود و در بیرون شهر یثرب توقف کردند و به ابوبکر فرمود؛
🌸🍃 علی بهترین اهل بیت من است از این جا حرکت نمی کنم تا او با من ملحق شود ✔️و هنگامی که علی علیه السلام به پیامبر رسید بر اثر شدت جراحات توان راه رفتن نداشت😢،
💫پیامبر او را مداوا نمود و آنگاه با هم به سوی یثرب رفتند.✅
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔻 #هجرت_به_مدینه،
#مبدأ_تاریخ_مسلمانان
🔹بالاخره پیامبر در لیلة المبیت توانست از 🕋مکه خارج شده و به مدینه هجرت نماید.
⏪ و این هجرت در واقع آغاز جنبشهای وسیع اسلامی بود و به عنوان مبدأ تاریخ مسلمانان شناخته شد.✅
🔸در روز جمعه 15 ربیع الاول در میان استقبال مردم یثرب، پیامبر وارد این شهر شد و این شهر به #مدینة_النبی شهرت یافت. ☑️
🔹و از آن پس رفته رفته مخالفان و مردم سُست ایمان در🕋 مکه ماندند و هواداران💫 پیامبر صلی الله علیه و آله به هر تدبیر و زحمتی بود، خود را به مدینه رساندند.☺️
👥👥مردمی که از 🏠خانه و زندگی خویش دست کشیده و برای یاری پیامبر، خود را به مدینه رساندند، #مهاجرین نامیده شدند.✅
⏪ از آن طرف #مردم_پاکدل_و_با_صفای مدینه هم که حاضر شدند مهاجران هم فکر و هم هدف خود را در 🏘خانه های خویش جای دهند و آنان را شریک زندگانی خود سازند #انصار نامیده شدند.✅
⬅️ و اولین اقدام پیامبر در مدینه #ایجاد_برادری_و_صمیمیت_میان مهاجرین و انصار بود.✔️
↩️ در این جریان عقد برادری میان هر دو نفر خوانده می شد و 💫پیامبر صلی الله علیه و آله ، #علی_را_به_عنوان_برادر در دنیا و آخرت انتخاب کرد.😍
✳️ از کارهای دیگر که 💫پیامبر هنگام ورود به مدینه انجام داد ساختن🕌 #مسجدقبابود.
🔷مهاجرین و انصار در تاریخ اسلام نقش مهمی دارند و پایه گذار نهضت اسلام محسوب می شوند ✔️
⏪و از آن پس پیامبر صلی الله علیه و آله به سرعت مشغول ایجاد امّت اسلامی و سازمان دادن به جامعه مسلمانان شد.✔️
🔸 در همان اولین سال هجرت، پیامبر صلی الله علیه و آله #عایشه را به همسری 💑قبول کرد ⏪ #ولی_این_زن_خائن و فتنه گر حریم رسول خدا را شکست و با او به جنگ پرداخت.😢
ادامه دارد ....
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
╰─┈➤↴
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮
@masirsaadatee
╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖آیا کوچیک ترین خیرات به روح عزیزان آسمانی میرسد؟
🎤مرحوم آیت الله مجتهدی (ره)
╰─┈➤↴
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮
@masirsaadatee
╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯
➯ @masirsaadatee
💠🔹امیرالمؤمنین علی علیهالسلام⇩
《منْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَل》
کسی که آرزوهایش طولانی است
کردارش نیز ناپسند است
↲نهج البلاغه، حکمت ۳۶
💠 تکبیر بعد از نماز
💬 برخی فکر می کنند پس از پایان نماز باید صورت خود را به طرف راست و چپ بگردانند. در حالی که این عمل جزء واجبات نماز نیست بلکه جزء مستحبات سلام نماز است که بهتر است انجام شود.
📚عروه الوثقی ج 1 ص93 فی التعقیب
#احکام_نماز
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
─┈➤↴
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت 15 حلما دیس برنج را جلو کشید و درحالی که برای محمد می کشید گفت: +
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ابوحلما💗
قسمت16
(ده روز بعد-جلسه مشترک محرمانه)
حسین از جایش بلند شد و گفت: صلاح نمیدونم اطلاعات طبقه بندی شده رو چنین جایی مطرح کنم.
عباس برگه هایی که در دستش بود را مرتب کرد و گفت: قرار بر همکاریه...
حسین سرش را پایین انداخت و گفت: بعضی افراد در جلسه هستن که در حد...
یکدفعه کوروش خودکاری که در دستش بود را روی میز انداخت و گفت:
مشکلت با من چیه حاجی؟
حسین بلافاصله گفت: مشکل اینه که شما جایی ایستادی که نباید...
کوروش پوسخندی زد و گفت: اولا که من نشستم دوما اینکه اختلافات سیاسی تو با بابام نباید باعث درگیری...
حسین کیفش را از روی صندلی برداشت و درحالی که به کوروش اشاره میکرد گفت: البته که اگه پشتت به جناح سیاسی پدرت گرم نبود، اینجا نبودی، بحث امنیت ملی بچه بازی نیست...
کوروش کتش را از پایین مرتب کرد، تمام قد ایستاد و گفت: یه حقیقت غیر قابل انکار اینه که فهم و توانایی های آدم رابطه معکوس با سن و سال داره..
عباس عینکش را از چشمش برداشت و روبه کوروش گفت: آقای مغربی شما نه فقط به آقای رسولی بلکه به اکثر افراد حاضر در جلسه و بیشتر دانشمندا و محققین تاریخ دارید توهین میکنید. بشینید تا جلسه رو به جای...
حسین درحالی که دسته کیفش را میفشرد رو به کوروش گفت: یه حقیقت غیرقابل انکار فساد اقتصادی باندیه که به تهش وصلی بچه!
کوروش رفت و مقابل حسین ایستاد و با دستان گره کرده گفت: از پرونده سازی برای من چیزی عایدت نمیشه
حسین نگاهی به جمع انداخت و از اتاق خارج شد. کوروش دنبالش دوید و در راهرو به او رسید و گفت:
-حاجییییی...حق نبود اینطوری جلو جمع با من حرف بزنی
حسین برگشت و گفت:
+اگه حق به حقدار میرسید الان تو زندان بودی
-اون بار قاچاق ربطی به من نداشت تو جلسه دادگاه اون بوشهریه اعتراف کرد...
+اینکه چیکار کردی اون بدبخت گناهتو گردن گرفته بماند. چطور از مادرِ زنِ مرحومت رضایت گرفتی که الان پای میز محاکمه نیستی؟
کوروش مشتش را باز کرد. عرق سردی روی پیشانی اش نشست و از جیب شلوارش یک فلش کوچک سبز را بیرون آورد و گفت:
-وقت کردی یه نگاه به این بنداز حاجی
+علاقه ای به دیدن....
-این یکی فرق داره حاجی! مطمئنم به دیدن این فیلم علاقه داری
+من دیگه کاری با تو ندارم نمیخوام ببینمت تو هیچ جلسه دیگه ای سر هیچ پرونده ای! میفهمی بچه؟
-ولی من باهات خیلی کار دارم حاجی، راستی به عروست سلام برسون.
کوروش این را گفت و با برق عجیبی که در چشمان درشتش بود، از حسین جدا شد و به طرف اتاق رفت. حسین به فلشی که کوروش در دستش گذاشته بود، خیره شد. شقیقه هایش تیر میکشید با عجله به طرف خیابان رفت.
🍁نویسنده بانو سین.کاف🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ابوحلما💗
قسمت17
+گفتی محرم ترک؟
- آره اولین شهید مدافع حرم ایرانی...
مادر محمد سینی چای را روی زمین گذاشت و گفت:
محمد ریز ریز یواش چی میگی به عروس خوشکلم که اینطوری رنگش پریده؟
محمد سرش را بلند کرد و سعی کرد غمی که بر صدایش سایه انداخته بود را پنهان کند:
-هیچی مامان اخبار منطقه رو براش میخوندم
×سرتو از اون گوشی بیار بیرون یه شبم که اومدید ببینیمتون....اِ حاجی خیره باشه بلاخره از اتاقت اومدی بیرون!
حلما و محمد پیش پای حاج حسین بلند شدند. محمد جلو رفت و دست پدرش را بوسید حلما لبخندی زد و سلام کرد. حاج حسین ابروهای کم پشت و سفیدش را بالابرد و روبه حلما گفت: بیا کارت دارم بابا
حلما با گوشه چشم نگاهی به محمد انداخت و گفت: اتفاقا ماهم کارتون داریم باباجون
حاج حسین روی سر بی مویش دستی کشید و قبل از اینکه چیزی بگوید، موبایلش زنگ خورد.
مادر محمد اخمی کرد و خطاب به شوهرش گفت: باز که رفتی حاجی...خب نمیشه به من بگید بعد خودم به حاجی میگم
دهان محمد به لبخند بازشد جوری که دندانهای ردیف و سفیدش پیدا شدند، بعد دست حلما را گرفت و همانطور که او را روی زمین می نشاند گفت: نه نمیشه از این دست اخبار رو فقط یه بار میگن
مادرش گردن راست کرد و گفت:
×وا مگه چی میخوای بگی حالا...اصلا تو بگو حلما جان
+منکه هرچی آقامون بگه
-راه نداره مامان باید صبر کنی تا بابا بیاد
×چه جورم میخنده...لابد میخوای خبرای جنگ و کشتار و اینارو بگی باز بعد مثلا بگی فلان شهر سوریه از دست فلان جنایت کار خلاص شد
-آزادی مردم مسلمون بیگناه از شر تروریستا کم خبریه؟
×نه مادر ولی همچین ربطش به ما...
-مامان شما روزی صدبار این بحثارو با بابا میکنی خسته نمیشی؟
×خب باباتم که هرچی میگه من آخرش نمیفهمم مدافع حرم یعنی چی آخه قربون حضرت زینب برم منم دلم راضی نمیشه کسی به قبر نوه پیغمبر بی احترامی کنه ولی...
-مامان فکرمیکنی اگه داعشیا حرم حضرت زینبو زبونم لال...خراب کنن بعد برن سراغ حرم بقیه ائمه...چی میشه؟ این داعشیا به اسم اسلام دارن آدم کشی و ظلم و جنایت میکنن اگر مسلمونای واقعی جلوشون نایستن از اسلام واقعی چیزی نمی مونه! چند سال بعدم میگن از کجا معلوم حسین و زینب و عباسی درکار بوده اگه بود قبری ازشون لااقل نشونی چیزی می موند، پس اسلام همینه که ما میگیم. اسلام رو فقط یه نماز با هر وضعی درحال ظلم و غصب به دنیا معرفی میکنن دین مونو منحرف میکنن شیعه رو نابود میکنن تازه فکر میکنی شعارشون چیه؟شنیدی تاحالا؟ دولت اسلامی عراق و شام...میخوان بعدش بیان ایرانم بگیرن به قول خودشون کافرای مجوس منظورشون ما ایرانیاییم مردا رو سر ببرن و ناموس...
در همین هنگام صدای حاج حسین از اتاق بلند شد: حلما بیا اینجاااا
🍁نویسنده؛ بانو سین.کاف🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸