⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و چهل و هفتم 💢.. جالب این است خا
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
💠👈 سلسله سخنرانی های
″دولــت کــریمه″
🎬 قسمت دویست و چهل و هشتم
✏️در ادامه بحث های دولت کریمه، ما عرض کردیم بعد از رحلت یا شهادت آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) دو جریان خودنمایی کردند برای اینکه اسلام را از بین ببرند، یکی جریان یهود و یکی جریان بنی امیه.
☝️حالا می خواهیم ببینیم اقداماتی که این جماعت بعد از رحلت آقا رسول الله انجام دادند چه بود⁉️
می خواهیم یک مقدار کلی بررسی کنیم، نمی خواهیم فقط در قسمت سقیفه ریز بشویم، آن را هم البته خواهیم گفت ولی ما می خواهیم کلی نگاه بکنیم، اگر سقیفه را جزئی نگاه کنیم فقط میرسیم به شخصی به نام ابوبکر و عمر. اما باید برویم عقبه فکری را نگاه بکنیم، پشتوانه های فکری را نگاه کنیم آن وقت هست که ما قطعا میتوانیم یک 🔍نگاه تحلیلی تر و یک نگاه جامع تری را داشته باشیم.
🔸شهادت آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آن زمانی که رخ داد، زمانی بود که دقیقا یهود میتوانست ثمره توطئه هایی که علیه اسلام چیده بود را پیاده بکند.
دعای ندبه دارد «اَحْقادَاً بَدْرِيَّةً وَ خَيبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً ..» 👌خیلی جالب است هم جنگ بدر را اشاره می کند، هم جنگ خیبر را اشاره می کند، هم جنگ حنین را اشاره میکند. بدر با مشرکین بود، حنین هم تقریبا همچنین، ولی خیبر این وسط چکار می کند‼️
از کنار بعضی از فرازهای دعاها می توانیم نکات تاریخی را بیرون بکشیم.
🗣ما عرض کردیم در جلسات جنگ های پیامبر با مشرکین مکه بدر، احد، خندق.. روبه رو ابوسفیان بود، ولی پشت صحنه یهود مدینه بود💥، خرپول های یهودی که پولهای زیادی خرج می کردند برای اینکه مشرکین مکه را تطمیع کنند که شما بیایید علیه پیامبر کار بکنید.
و همیشه یهود با این پول ریزی های خودش کودتاهایی را انجام می داد.
🔸نمونه بارزش فرد یهودی به نام جرج سوروس کسی که در کشورهای متعدد از جمله اوکراین🇺🇦، از جمله گرجستان پول پاشی کرد. در گرجستان مثلا خودش میگفت با ده میلیون دلار حکومتی را بردم، حکومتی را آوردم.
پول پاشی می کنند برای کودتا و تغییر حکومت ها.👉
در جریان مشروطه هم همچنین رشوه هایی که می دادند..
🔰اینها پول پاشی ها را می کردند برای اینکه مشرکین را علیه پیامبر علم بکنند. بعد از رحلت آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) دیگر موقعیت برای اینها فراهم شد که مستقیما با خود اسلام درگیر بشوند.
📎ادامه دارد ...
🎤استاد احسان عبادی
#متن_دولت_کریمه 248
#لطـفـاً_مـعـرفــ_ڪـانـال_بـاشـیـد↓↓↓
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
8939900586.mp3
11.66M
✴️ #شیطان_شناسی 👿
👤 سخنرانی #استاد_شجاعی
📋 #جلسه_۴۸
گناه کردی...؟
خیلی هم کوله بارت سنگینه...؟
یادت باشه؛
خدا اصلا دوست نداره،آبروت جلوي کسی بره!
پس پیش هیچ کس،جز خدا،اعتراف نکن.
حجم ۱۱ مگابایت
#یاحسین
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#داستان قسمت بیستم 👈 داستان حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم 💠 دعوت پادشاهان به اسلام با قرا
#داستان
قسمت بیست ویکم
👈 داستان حضرت محمد ص
💠 دعوت پادشاهان به اسلام
با قرار داد صلح حدیبیه مسلمانان تا حدودی به آرامش نسبی دست یافتند بنابراین پیامبر فرصت کرد تا برای سران کشورها نامه بنویسید و آنها را به اسلام دعوت کند.
اکنون 185 نامه از پیامبر به سران برخی از کشورها موجود است که نشان از منطقی بودن روش پیامبر است.
این نامه ها برای سران بسیاری از کشورها از جمله قیصر روم،خسرو پرویز پادشاه ایران ،نجاشی پادشاه حبشه و... نوشته شده است.
💠 جنگ خیبر
جرم بزرگی که یهودیان خیبر داشتند این بود که تمام قبائل عرب را برای کوبیدن اسلام تشویق کردند.
این ناجوانمردی باعث شد تا پیامبر با 1400 نفر به سوی قلعه آنان حرکت کردند تا ریشه آنها را درآورند.
سپاه اسلام شبانه به قلعه ها رسیدند . صبحگاهان یهودیان خود را در محاصره اسلام دیدند و قلعه هایشان یکی یکی توسط مسلمانان فتح شد تا اینکه به قلعه بزرگی رسیدند که مرحب در آن قرار داشت.
پیامبر که حال مصاعدی نداشت ابتدا ابوبکر و سپس عمر را برای فتح آن فرستاد اما هیچکدام موفق به فتح آن نشدند.
در نتیجه رسول خدا فرمودند به خدا فردا پرچم را به دست مردی می سپارم که او،خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند.
همه متوجه شدند که منظور پیامبر حضرت علی است اما ایشان به دلیل درد چشم در جمع حاضر نبود.
صبح روز بعد حضرت علی به در چادر پیامبر رسید و پیامبر با آب دهان مبارکش چشمان او را شفا دادند.
ایشان پس از بهبودی چشم به سراغ یهودیان رفتند و در یک مبارزه مرحب را به قتل رساندند و بعد از یک جنگ شدید بین مسلمانان و یهود حضرت درب قلعه را از جا کند و مسلمانان موفق به فتح آن شدند.
یهود تسلیم شد و تمام اموال منقولشان به دست مسلمانان افتاد.
پایان...
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ📽
▪️قبل از ظهور آسایشی در کار نیست❌
⏪ و فقط #جهاده🙂
👤 #استاد_رائفی_پور
👤 #استاد_شجاعی
👤 #استاد_پناهیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌙بسم الله الرحمن الرحیم🌙 📗کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا🙂🤞🏻 📝 #پارت_چهل_و_شش
🌵بسم الله الرحمن الرحیم🌵
📗 کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن❤️
✍🏻 نویسنده : داداش رضا🙂🤞🏻
📝 #پارت_چهل_و_هفتم
تو خودتو آدم موفقی میدونی 🤔
واقعا تو آدم موفقی هستی ⁉️
اصلا یه سوال دیگه...😁
موفقیت یعنی چی 🤨
اصلا تعریفت از موفقیت چیه...🧐
▪️ شاید تعریفت از موفقیت شرایطی هستش که همه جوره ایده آله.😃
ولی☝️🏻 این نگاه خودته و شک نکن این نگاهت کامال غلطه🙂
وقتی اینطوری فکر کنی هم یشه از خودت ناراضی هستی...😩
وگرنه تعریف موفقیت از نگاه درست یه چی دیگست❗️
تعریف درست از موفقیت همونی هستش که خدا میگه😍
خدا معیار موفقیت رو تلاش میدونه نه صرفا تنیجه...😁😇
یعنی چی ؟
یعنی خدا به تالشت اهمیت میده...حتی اگه تهش نشه😉🌺
موفقیتاز نگاه خدا یعنی👇🏻
⏪ در مسیرخواسته هات حرکت کنیو شجاعت و ایماننشون بدیو کم نیاریو
برایخواسته هات بجگنیو تلاش کنی...😌💕
💟 به این میگن موفقیت از نگاه خدا...🤩
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
💠 #پرسش_وپاسخ_مهدوی ۲۹ 🔻اولین بار چه کسی با ✨امام زمان (عجــل الله)✨ #بیعت کرده؟⁉️🤔 🔹️ پاسخ :👆🏻👆🏻👆
💠 #پرسش_وپاسخ_مهدوی ۳۰
🔻 قضیه 🕳چاه #مسجدجمکران
چیست؟⁉️🤔
🔹️ پاسخ :👆🏻👆🏻👆🏻
#مجنون_الحسین
_☀️ 🌤 🌥 ☁️__
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_سی_ام 🔴 #ندای_آسمانی در #آئین_یهود 👤 دانشمند یهودی «جولیوس کرینستون» م
🔴 #وقایع_آخرالزمان
🌸 #قسمت_سی_ویکم
❇️ #ندای_آسمانی در #کتب_مسیحیان
📘 انجیل مَتّی:👇🏻
🔹«آنگاه علامتِ پسر انسان در آسمان پدید گردد و در آنوقت، جمیع طوایف زمین، سینه زنی کنند و پسرانشان را ببینند که بر ابرهای آسمان با قوت و جلال عظیم میآید، و فرشتگان خود را با #صور_بلند آواز فرستاده، برگزیدگان او را از بادهای اربعه از کران تا به کران فلک فراهم خواهند آورد».
📘 (متی۲۴، ۳۰و۳۱)
📙 رساله اول پولس به تسالونیکیان:
🔸«زیرا خودِ خداوند با صدا و آواز رئیس فرشتگان و با #صور_خدا از آسمان نازل خواهد شد و مردگان در مسیح اول خواهند برخاست».
📙 (تسالونیکیان ۱، ۱۶)
📓 مکاشفه یوحنا:
◾«و فرشته ای دیگر را دیدم که در وسط آسمان پرواز میکند و انجیل جاودانی را دارد تا ساکنان زمین را از هر امت و قبیله و زبان و قوم بشارت دهد و به #آواز_بلند میگوید:👇🏻
از خدا بترسید و او را تمجید نمایید، زیرا که زمان داوری او رسیده است. پس او را که آسمان و زمین و دریا و چشمه های آب را آفرید، پرستش کنید».
📓 (مکاشفه یوحنا ۱۴، ۶)
📕منبع: ندای آسمانی، زمانی، ص۷۷
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ____
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🎥 #سخنرانی تصویری 👤 #استاد_رائفی_پور 🎤 🔴موضوع : #چگونه_گناه_نکنیم ؟⁉️🤔 🎞️قسمتی از #جلسه_چهارم
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #سخنرانی تصویری
👤 #استاد_رائفی_پور 🎤
🔴موضوع : #چگونه_گناه_نکنیم ؟⁉️🤔
🎞️قسمتی از #جلسه_چهارم
📝 #قسمت_پنجم
🔹امام صادق میفرمایند :هرچیزی حدی داره به غیر از یاد خدا.......
🔻ذکر خدا و...
دسته بندی موضوعی : #فرهنگی #اجتماعی #قران
❇️ #پیشنهاد_دانلود 👌🏻
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ___
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_155 ✍روی شانه ی نسیم زدم وگفتم:اینها تو رفاقت
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_156
✍نسیم با التماس دستم رو گرفت و عین بچه ها نالید:تو روخدااا تو روخدا واسه مامانم دعا کن.دعا کن نمیره..خدا تو رو دوست داره. دعای تو رو قبول میکنه اما دعای منو نه. .ببین چه زندگی بهت داده؟؟ ببین چقدر بهت عزت و آبرو داده؟
ای وای برمن.!! او داشت با این زبون گرفتنهای تلخ و سوزناکش آبروی منو نشونه میگرفت دستم رو مقابل دهانش گرفتم و گفتم: این حرفو نزن..خدا همه رو دوست داره.و ازش فاصله گرفتم تا دوباره حرفی نسنجیده نزنه!
سرم رو زیر چادرم بردم و برای نسیم و مادرش دعا کردم.
دعا برای یک نفر دیگه یادم رفته بود.دستم رو رو روی شکمم گذاشتم و برای جنینم آرزوی سلامتی کردم.از خدا خواستم اولادم رو زهرا منش و علی وار بار بیاره.تا من روزی مثل مادرنسیم از نا اهلی فرزندم مریض نشم..
چقدر روح من و حاج کمیل به هم متصل بود!
او هم با صدای بلند دعا کرد خدا به همه ی بی اولادها اولاد صالح هدیه بده..
مراسم تموم شد.نسیم با دو تا چشم پف کرده و سیاه همون جایی که نشسته بود کز کرده و زانوی غم بغل گرفته بود.
مادرشوهرم صداش کرد.
نسیم کنارش نشست.
_بله حاج خانووم؟
ماورشوهرم از کیفش دستمال درآورد وپنهانی جیز دیگری هم کف دستش گذاشت!
بنظرم رسید حتما یک شکلات دعاخونده یا جیزی مشابه همین بهش داده تا به مادرش بده برلی شفا بخوره. مادرشوهرم همیشه در کیفش همچین چیزهایی داشت.
آهسته در گوش نسیم حرفی زد و نسیم با دستمال سیاهیهای چشمش رو پاک کرد.
یاد اولین شب مسجد اومدن خودم افتادم که شکل و قیافه ای شبیه او داشتم و به دنبالش رفتار خوب فاطمه به خاطرم اومد.
راستی فاطمه! پس چرا هنوز نیومده بود.
تلفن همراهم رو در آوردم و شماره ش رو گرفتم.
چشمم به مادرشوهرم و نسیم بود که با هم پچ پچ میکردند.
چند بوق که خورد فاطمه گوشی رو برداشت.
_سلام! پس چرا نیومدی فاطمه جان؟!
او با حالی خراب گفت قسمت نبود خواهر..الان بیمارستانم واسه کلیه م.این سنگه دفع نشده هنوز داره اذیتم میکنه.
من با نگرانی اطلاعات بیمارستان و ازش خواستم ولی او نگفت کجاست تا زحمتم نده.
چون نمیتونست حرف بزنه سریع قطع کردم.
نسیم کنارم نشست و با غمگینی نگاهم کرد.
با مهربونی بهش خندیدم.
_قبول باشه ازت نسیم جان..ان شالله حاجتت روا..
او دوباره چشمش خیس شد و با بغض نگام میکرد...
✍دوباره حسرت یک چیز دیگه مو خورد:
خوش بحالت!! چه خانواده ی شوهر خوبی داری!
خوش بحالت گفتنهاش واقعا آزاردهنده بود.
حرف رو عوض کردم وگفتم:دیگه ناراحت نباش .ان شالله همین امشب بی بی شفای مادرتو از خدا میگیره!
پوزخندی زد و آه کشید: ایشالله!
بعد هز کمی مکث گفت:فکر میکردم واقعا گوشی نداری بخاطر همون امواجی که میگفتی!!
خدای من چطور حواسم نبود!!
با من من گفتم:من که نگفتم ندارم گفتم همرام نیست امشبم اتفاقی همراهمه..
او دوباره پوزخندی زد و با دلخوری گفت: مومن واقعی دروغ نمیگه..راست و حسینیش بگو دلم نمیخواد شمارمو داشته باشی وخلاص!
دیگه چرا خودتو اذیت میکنی؟
سرم رو پایین انداختم.حرفی برای گفتن نداشتم.
او که سکوتم رو دید آه بلندی کشید وگفت:دلم نمیخواد با حضورم اذیتت کنم.میدونم دیگه تریپ من با تو جور درنمیاد. چیکار کنم که من خاک برسر تنهام وجز تو یه دوست درست وحسابی ندارم ولی اشکال نداره..اگه قرار باشه با بودن من کنار خودت احساس بدی داشته باشی برای همیشه قید رفاقتمونو میزنم.
تو بد شرایطی گرفتار شده بودم.از یک طرف تمایل نداشتم او شماره ی تلفنم رو داشته باشه و از طرف دیگه اینقدر معصومانه و مظلومانه این حرفها رو میزد که دلم نمیومد دلش رو تو این شرایط بشکونم.
گفتم:این چه حرفیه نسیم؟! من با بعضی رفتارهای تو مشکل دارم نه با خودت.آره! اولش از دیدنت جا خوردم.چون فکر میکردم اومدی دوباره به من یه آسیبی برسونی ولی اشتباه میکردم. .
او سرش رو با تاسف تکون داد:حق داری...من اونقدر بچه بازی و لجبازی باهات کردم که دیگه سخته بهم اعتماد کنی..
با ناراحتی سرم رو پایین انداختم و سکوت کردم.
تصمیم گیری در اون لحظات مثل جون دادن وسط جوونی بود.
در یک لحظه تصمیم گرفتم یکبار دیگه بهش اعتماد کنم!
شماره ی همراهم رو روی یک کاغذ نوشتم و بهش دادم.
او با اکراه از دستم گرفت و گفت:مطمئنی دوست داری شمارتو داشته باشم؟ !.
این سوالش مطمئن ترم کرد.
آهسته گفتم:آره ولی قول بده به هیچ کسی شماره مو ندی..مخصوصا مسعود
او حالت چهره ش تغییر کرد.
صورتش برافروخته شد و تو چشمهاش اشک جمع شد.
سرش رو انداخت پایین و با ناخنهای بلند و براقش کاغذ توی دستش رو خط کشید.
حدس زدم حتما با مسعود به هم زده!
این هم به نفع من بود هم به نفع خودش!
شاید او بدون مسعود شانس خوب شدنش بیشتر میشد.
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂