🌴نمازی بسیار ساده برای همــه شب هــای ماه رجـب 🌴(هر شب دو رکعت)
🍃رسـول خــدا صلّی الله علیه وآله فـرمودنـد:
هرکس در ماه رجب ،در هــر شب دو رکعت نماز بخوانــد،
◀️ در هر رکعت از آن
🌸 یک بار سوره حمد
🌸سه بار سوره کافرون
🌸 یک بار سوره توحید،
🍀 و پس از سلام هر نماز، دو دست خود را به آسمان بلند کرده و بگوید:
«لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ وَ آلِهِ»
🌷آن گاه دو دست خود را بر روی خود بکشد، خداوند سبحان دعای او را مستجاب نموده، و ثواب شصت حج و شصت عمره را به وی اعطا می کند.
📚 بحارالأنوار، ج98، ص380 به نقل از اقبال الأعمال/ اقبال الأعمال،ص121
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب
دهــم مــاه رجـب ↷💢
💠🔹پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
⤵️ هر کس در شب دهم ماه رجب
بعد از نماز مغرب
◽️۱۲ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️۶ نماز دو رکعتی
🔹⇦ در هر رکعت بعد از «حمد»
🔹⇦ سه مرتبه سوره «توحید» را بخواند
🕊 خداوند كاخى بر بالاى «عامودى»
ستونى از ياقوت سرخ بر مىافرازید
عرض شد: اى رسول خدا
مقصود از «عامود» چيست؟
فرمودند: ستونى به اندازه فاصله مشرق
و مغرب كه هفتصد هزار طبقه بزرگتر از
دنيا در آن وجود دارد و همه آن خانهها
از جنس طلا، نقره، ياقوت و زبرجد هستند
و نيز در آن كاخ به شماره ستارگان آسمان
خيمه وجود دارد و نعمتهايى در آن
نهفته است كه هیچ یک از افراد بشر توان
توصيف آنها را ندارند
↲اقبال الاعمال
✍ در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
☑️ ⇦ کــانال راه ســعــادتـــ
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌵بسم الله الرحمن الرحیم🌵 📗 کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن❤️ ✍🏻 نویسنده : داداش رضا🙂🤞🏻 📝 #پارت_چهل_و_
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
📗کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن😇
✍🏻نویسنده :داداش رضا 🙂🤞🏻
📝 #پارت_چهل_و_هشتم
🔸 حتی ممکنه در مسیر خراب کاری هم بکنیا...🤭
👈🏻 ولی خدا به تلاشت پاداش میده.😍
پس بچه ها...
صرفا به مقصد رسیدن موفقیت نیست...❌
بلکه تالشتم مهمه😊👌🏻
ببین؟
♥️ خدا تلاشگراست نه نتیجه گرا😉
⬅️ دوست دارم اینارو بگم تا ذهنیت خودتو درمورد موفقیت تغییر بدی....🙂✨
👈🏻 موفقیت یعنی خودتو بهبود بدی نسبت به گذشته خودت....🌹
به جز این هیچی تعریف موفقیت نیست‼️
✳️ موفقیت یعنی در مسیر باشی...😊
باور کن موفقیت #مسیره نه مقصد😉
ببین ؟!
▪️اگه شجاعتر از دیروزت شدی یعنی تو موفقی...😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
💠 #پرسش_وپاسخ_مهدوی ۳۰ 🔻 قضیه 🕳چاه #مسجدجمکران چیست؟⁉️🤔 🔹️ پاسخ :👆🏻👆🏻👆🏻 #مجنون_الحسین _☀️ 🌤 🌥
💠 #پرسش_وپاسخ_مهدوی ۳۱
🔻 #محل_سکونت ✨امام زمان (عجــل الله)✨
کجاست؟⁉️🤔
🔹️ پاسخ :👆🏻👆🏻👆🏻
#مجنون_الحسین
_☀️ 🌤 🌥 ☁️__
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_سی_ویکم ❇️ #ندای_آسمانی در #کتب_مسیحیان 📘 انجیل مَتّی:👇🏻 🔹«آنگاه علا
🔴 #وقایع_آخرالزمان
🌸 #قسمت_سی_ودوم
⁉️ آیا در گذشته هم #ندای_آسمانی داشته ایم؟! 🤔
🔰 #در_جنگ_اُحُد، وقتی حضرت علی(علیه السلام) آن رشادتها و از خودگذشتیهایی را نشان داد،
🌸 #جبرئیل_ندا_داد:
✨ «لا سَیف إلّا ذوالفَقار وَ لا فَتی إلّا عَلی»،✨
👈🏻 و کسانی که در آنجا بودند آن ندا را از آسمان شنیدند...
👤 #زید_بنوهب به ابن مسعود گفت:
پایداری علی در اُحُد مایهی تعجب است!😳
👤 #ابنمسعود میگوید:
اگر تو #تعجب میکنی، به تحقیق، ملائک از آن تعجب کردند!
🔹مگر نمیدانی جبرئیل در آن روز در حالی که به آسمان میرفت،
گفت: ✨«لا سَیف إلّا ذوالفَقار وَ لا فَتی إلّا عَلی»✨؟
👤 #زید گفت:
😳از کجافهمیدند ندایجبرئیل است؟⁉️
👤 #ابنمسعود پاسخ داد:
مردم، #صدای_بلند را شنیدند که از آسمان این مطلب را فریاد میزند، از پیامبر در موردش سؤال کردند،
🌷ایشان فرمودند:
✨ #این_صدای_جبرئیل_است.✨
📘در جلد ۴۲ بحار نیز حدیثی نقل شده که: 👇🏻
🔸 #جبرئیل بعد از شهادت حضرت علی(علیه السلام) با صدایی که هر فرد بیدار، آن را میشنید چنین ندایی سر داد:
🌸✨ #به_خدا_سوگند! پایه های هدایت منهدم شد، ستارگان آسمان و نشانه های تقوا خاموش شد و ریسمانهای محکم، پاره گشت!
پسر عموی محمدمصطفی کشته شد، وصی و برگزیده کشته شد...✨
📗 الخصال، ج۲، ص۶۰۰ و ۶۰۷
📘 الإرشاد، ج۱، ص۸۷ و ۸۳
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🎥 #سخنرانی تصویری 👤 #استاد_رائفی_پور 🎤 🔴موضوع : #چگونه_گناه_نکنیم ؟⁉️🤔 🎞️قسمتی از #جلسه_چهارم
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #سخنرانی تصویری
👤 #استاد_رائفی_پور 🎤
🔴موضوع : #چگونه_گناه_نکنیم ؟⁉️🤔
🎞️قسمتی از #جلسه_چهارم
📝 #قسمت_ششم
🔻کنترل نیازها
🔻 اصل دایره طلایی ترک گناه
🔻اصل صخره نوردی برای ترک گناه
(بسیارمهم)
دسته بندی موضوعی : #فرهنگی #اجتماعی #قران
❇️ #پیشنهاد_دانلود 👌🏻
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ___
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_160 ✍پدرشوهرم گفت:زن تو الان امانتی ما توی شکم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_161
✍حاج کمیل دنبالم تا اتاق اومد.
گفت:حاج آقا رو که میشناسید.بدون حاج خانوم نهار وشام نمیمونند جایی.
با سر حرفش رو تایید کردم و هرچه در دلم بود تو خودم ریختم.
تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که حاج کمیل در حضور پدرش از من دفاع کرد و بهم اعتماد داشت.
او داشت میپرسید ناهار چی بخوریم و من در اجزای صورت او عشق وخدا رو حس میکردم و به خودم میگفتم: هی رقیه سادات!! اینه اون پاداش الهی..قدرش رو بدون و سعی کن هیچ وقت قلب اونو نشکنی.
نصایح پدر در او اثر کرد.پیشنهاد داد ناهار بیرون بریم.
با او به رستوران رفتیم.سینما رفتیم..حرف زدیم.شوخی کردیم.خندیدیم.
و من هر چه به غروب نزدیکتر میشد بیشتر عذاب وجدان میگرفتم و از کرده ی خودم پشیمون تر میشدم.
نزدیک مسجد بودیم که پرسید:خوش گذشت سادات خانوم؟؟
گفتم:بله ممنونم ازتون.
تلفنم زنگ خورد.
نسیم بود.یاد حرفهای پدر شوهرم افتادم.اونها از دوستی من با نسیم ناراحت بودند.
تلفن رو جواب ندادم ولی او دست بردار نبود.
حاج کمیل نیم نگاهی به صورتم انداخت:چرا جواب نمیدید؟!
گفتم:مهم نیست.
گفت:جواب بدید.معذب نباشید.
فهمیدم که او میدونه پشت خط چه کسیه.
نگاهی به حاج کمیل کردم.
او دوباره نگاهم کرد و بهم اطمینان داد:جواب بدید سادات خانوم.
جواب دادم.
نسیم با ناراحتی سلام کرد.حالش رو پرسیدم.
گفت: خوب نیستم..حال مامانم خیلی بدشده.کاش میشد میومدی پیشم.دارم میمیرم از غصه..
من نگاهی به حاج مهدوی که حواسش به رانندگی و خیابون بود انداختم.
گفتم:اممممم راستش الان که دارم میرم مسجد نمیتونم بیام.
ان شالله فردا میام مادرتم ملاقات میکنم.
حاج کمیل گفت:بهشون بگو بعد از نماز میایم ملاقات.
نسیم شنید.
با صدای آرامتری گفت:شوهرت پیشته؟؟
گفتم:بله..
او با ناراحتی گفت:وای ببخشید.نمیخواد زحمت بکشی..مزاحمت نمیشم.کاری نداری؟
گفتم:تعارف نمیکنیم.امشب میایم اونجا.
گفت: نه بابا نه..اصلا حرفشم نزن من خودتو میخوام با شوهرت چیکار دارم؟!حالا بهت میگم کی بیای.باید به حال مادرم نگاه کنم.
و زود خداحافظی کرد و تلفن رو قطع کرد.
حاج کمیل با لحن خاصی پرسید:دوست نداشت منم باهاتون بیام آره؟
گفتم:بله..خوب البته راست هم میگه..حالش خوب نبود.فک کنم میخواست با خودم تنها باشه درددل کنه.
✍اگر صلاح بدونید تنها برم.
با خودم گفتم :الان بهم میگه میتونی بری دیدنش ولی حاج کمیل چیزی نگفت و در سکوت معناداری کنار مسجد توقف کرد.
سرنماز حواسم فقط معطوف اتفاقات امروز بود.حرفهای پدرشوهرم به حاج کمیل که انگار خبرهایی شده بود ومن بی اطلاع بودم.و رفتار زشتم و فالگوش ایستادنم که دچار عذاب وجدانم کرده بود.من از روی حاج کمیل خجالت میکشیدم.وقت تسبیحات به خودن گفتم قرارمون این نبود رقیه سادات..قرار بود هرکاری میکنی رضای خدا رو در نظر بگیری ولی امروز بد کاری کردی.
زیر لب استغفار گفتم.
اون شب از عذاب وجدان خوابم نمیبرد.فقط در رختخواب غلت میزدم و به امروز فکر میکردم.دریک لحظه تصمیم نهاییم رو گرفتم.
صداش کردم:حاج کمیل؟
گفت:جااان دلم؟!
پشتم رو به طرفش کردم تا راحت تر حرف بزنم.
اعتراف کردم:حاج کمیل من امروز یک کار خیلی بد کردم. نمیتونم از عذاب وجدان بخوابم.
او با صدای خواب آلود گفت:استغفار کنید سادات خانوم. .
پرسیدم:نمیپرسید چه کاری؟
گفت:نه!
گفتم :ولی من میخوام بگم.اگه نگم آروم نمیگیرم.
تخت تکونی خورد.حس کردم نشست.
گفت:اگر اینطوره بگید.
به سمتش چرخیدم.
آره نشسته بود اما پشت به من! میدونستم این کار رو برای خاطر من کرده!
با صدای لرزون و محزون گفتم:امروز من ...مممممم....مکالمه ی حاج آقا با شما رو شنیدم.
مکثی کوتاهی کرد.
گفت:خب ..این که گناه نیست..
گفتم:هست!! چون من عمدا فالگوش ایستادم. درو باز کردم و داخل راهرو ایستادم.چون حس کردم حرفها درمورد منه..
دوباره مکث کرد.اینبار طولانی تر..
با بغض گفتم:چیزی نمیخواین بگین؟!
زبانش رو به سختی در دهان چرخوند:کار بدی کردید..
بغضم ترکید:بخاطر همین عذاب وجدان دارم..حاج کمیل من واقعا از این کارم ناراحتم..از اون بیشتر حرفهای حاج آقا ناراحتم کرده..بهم بگید چرا حاج آقا از من خوششون نمیاد؟
چرخید سمتم.صورتش برافروخته بود. برای یک لحظه از واکنشش ترسیدم وخودم رو عقب کشیدم.
گفت:پس بفرمایید این اعتراف نیست یک استنطاقه!!
شوکه شدم.
فهمید که ترسیدم.
دستش رو روی صورتش کشید و با لحن آرومتری گفت:ازتون توقع نداشتم..
با بغض و دلخوری گفتم: از من گنهکار توقع هرکاری میره اما ازپدرتون توقع نمیره که راحت درمورد من قضاوت کنند و هی گذشته ی منو توسرم بکوبونند.من میدونم کارم زشت بوده ولی علت این کارم شخص پدرتون بود.
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂