🌹#داستان_آموزنده
مرحوم حامد به نقل از شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
شخصی در مجالس سیدالشهدا علیهالسلام خدمت میکرد و زیر لب این شعر را می خواند: «حسین دارم چه غم دارم؟!»
شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل میگوید : (خوش به حال این شخص) سید الشهدا به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از همها و غمهای قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی جناب شیخ رجبعلی شب در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین به حساب مردم رسیدگی میکند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد.
شیخ رجبعلی میگفت: در دل (خطاب به آن شخص) با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد!
ناگهان دیدم که امام حسین به فرشتهای امر فرمود که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود:
شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم!
از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
👌🏻 #داستان_آموزنده
✍🏻یه نفرمیگفت:پدربزرگم یه نیسان داشت که گفته میشد اولین نیسانیه که وارد ایران شده. با راست و دروغش کار ندارم،خیلی نیسانشو دوست داشت و روشم تعصب داشت و باهاش هم تو جاده کار میکرد .یادمه یه بار نشستم کنارش گفتم من هیچی نمی بینم اینقد که شیشه شکسته شده و خورد شده شما چجوری رانندگی میکنی؟ گفت به این خوبی دیده میشه چی رو نمی بینی؟
گفتم چجوری این شکلی شد؟
🍃🌸گفت یه بار داشتم تو جاده رانندگی میکردم که یه تیکه سنگ کوچیک از ماشین کناری پرت شد اولش یه ترک کوچیک بود بعد کم کم بر اثر زمستون و تابستون و سرماگرما،بزرگ و بزرگ تر شد تا اینکه کل شیشه رو گرفت میگفت پدربزرگم حاضر نبود قبول کنه که ترک داره و تعمیرش کنه بس که دوسش داشت.
🍃🌸ما آدمام اینجوریم...عیبامونو قبول نمی کنیم،ایرادامونو نمی پذیریم و اصلاحش نمیکنیم تا اینکه بزرگ و بزرگ تر میشن...
🍃🌸میگفت اگه میخواید عاقبت پدربزرگمو بدونید،یکی از همون شب ها تو جاده بدلیل دید کم تصادف کرد و فوت کرد.
همین عیبامون باعث نابودیمون میشن...همینایی که نمی پذیریمشون!
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
#حکایت_وصل_مهدی_عجــل الله🌴
#ویژه_جمعه
#داستان_آموزنده 📝
💠 رضایت #مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
💎 جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.
شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ...
ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟
شیخ شرح حال خود را میگوید.
پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب #خضر میباشد.
روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که #رضایت_مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...
🍃با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند:
💎 چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی:
🍃 #احسان_بهوالدین🍃
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
📖#داستان_آموزنده
#بچه دار شدن زن عقيم با زيارت عاشورا
در سفر به شهر يزد براى به دست آوردن نسخه اى شرح دار براى زيارت عاشورا در كتابخانه مرحوم وزيرى با جناب شيخ على اكبر سعيدى پيشنماز مسجد طهماسب كه شيخى است صالح ، باقار، و از همنشينان شيخ غلامرضا يزدى ، كسى كه براى امرار معاش از دسترنج خويش كسب روزى مى نمايدملاقات كردم .
به من گفت : مرحوم حاج ابوالقاسم با دخترى زرتشتى پس از مسلمان شدن ازدواج كرد ولى فرزندى به دنيا نمى آورد، بعد از بيست سال به او خواندن زيارت عاشورا را آموختند. آن را چهل روز همراه با صد بار لعن و صد بار سلام و دعاى علقمه خواند. پس از آن خداوند بر او منت نهاد و او را فرزندى ((پسر)) عنايت فرمود.
📚زيارت عاشورا و داستانهاى شگفت آن : ص 52
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🌺🍄🌺🍄🌺
☘️ #داستان_آموزنده
یک عروس 👰🤵و داماد تهرانی که تازه عروسی کرده بودند تصمیم میگیرند بنا به اصرار آقا داماد🤵 بیایند #مشهد ✅
ولی عروس خانم 👰با این #شرط حاضر میشه بیاد #مشهد که⤵️
◀️ فقط برن تفریح🎡 و دیدن 👀طرقبه و شاندیز و اصلاً داخل #حرم_نروند و زیارت نکنند😐
🍃چند روزی هم که #مشهد بودند ↪️
👈🏻را با تفریح🎡🎢 و
👈🏻بازار🚗 و
👈🏻 خرید👚👠 گذراندند ✨
💫تا اینکه #روزآخر شد و چمدانهایشان💼 را داخل ماشینشان🚙 گذاشتند و از هتل🏢 خارج شدند🍃
🔹وقتی به میدان پانزده خرداد
یا به قول مشهدیها #میدان_ضد رسیدند
آقا داماد🤵 وقتی #گنبدوگلدسته🕌 آقا رو دید ماشین🚙 را نگهداشت و #سلامی🙇♂ به آقا داد
و #مشغول_دعا بود🤲🏻
🔸که عروس خانم👰 هم دستشو✋🏻 از ماشین بیرون آورد به #تمسخر😏 گفت:
💢 #امام_رضا بای بای 👋🏻
خیلی مشهد #خوش_گذشت😍
بای بای👋🏻
✴️داماد ماشین 🚙را روشن کرد از #مشهد_خارج_شدند، توی راه🛣 بودند که عروس خانم خوابش😴 برد 🍃
💫تقریباً نزدیک ظهر 🌅بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که
ناگهان عروس 👰گریهکنان 😭از خواب پرید و زار زار گریه میکرد!❗️
☘از شوهرش پرسید 🧐که الان به کجا رسیدند❓
شوهرش🤵 هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم🍃
👰عروس هم در حالیکه گریه😭 میکرد و رنگ پریده بود گفت #برگردیم_مشهد
داماد هر چی اصرار کرد که چرا❓😲
⭕️ما #صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم❓
👰عروس گفت: #فقط_برگردیم_مشهد
🌿برگشتند به #مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم عروس👰 اصرار کرد که
⬅️ #بروند_حرم
داماد با ادب هم اطاعت کرد✨
ولی با اصرار فراوان #دلیل_گریه😭 و اصرار #برگشتن و حرم رفتن را از خانمش جویا شد
که عروس خانم 👰اینطور #جواب_داد:👇🏻
🍃وقتی در ماشین 🚙خواب بودم😴
خواب دیدم که #داخل_حرم_امام_رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره #اسامی_زائرین را برایشان میخوانند و #امام_رضا هم #تائید میکند و
#برای_زوارش_مهر_تائید_میزنند✅
🌱تا اینکه 🌹امام رضا گفتند:
که پس چرا اسم این خانم (عروس)👰 را نخواندی😳❓
🍂خادم هم جواب داد
👆🏻که آقاجان ایشان این چند روزی که #مشهد آمده بودند به #زیارت_شما_نیامده و
#اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا...😔
🍀 #امام_رضا جواب داد که #اسم ایشان را هم داخل لیست #زائرین ما بنویسید✍🏻
🌹این خانم وقت #رفتن_وخروج از مشهد
از من #خداحافظی👋🏻 کردند و #تشکر کردند🙏🏻
پس ایشان هم #زائر ما بودند 👌🏻✅
#یامهدی_العجل
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐