eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و هفتم مانده بودم که من سال گذشته اینهمه خدا را به حق امام علی (علیه‌السلام) قسم دادم، پس چرا حاجتم روا نشد و دیگر امشب جای این بهانه‌گیری‌ها نبود که دلم شکسته و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و به عقلم فرصت نمی‌داد تا به کینه شب قدر سال گذشته، از قلبم انتقام بگیرد که با تمام وجود به میدان عشقبازی وارد شده و خدا را نه به نیت حاجتی از حوائج دنیا که تنها به قصد آمرزش گناهانم به حق امام علی (علیه‌السلام) قسم می‌دادم و با صدای بلند گریه می‌کردم و این طوفان اشک و ناله با من چه می‌کرد که انگار نقش همه آلودگی‌ها را از صفحه جانم می‌شست و می‌بُرد. حالا دل مردم همه دریایی شده و وقتش رسیده بود تا قرآن‌ها را به سر بگیریم. قرآنی را که با خودم از خانه آورده بودم، روی سرم گذاشته و با صورتی که از ردّ پای اشک پُر شده بود، دستانم را به سوی آسمان بلند کرده و گوشم به نوای آسید احمد بود: «حالا این قرآن‌ها رو روی سرتون بگیرید! یعنی خدایا، دیگه به من نگاه نکن! دیگه به آدم زیر قرآن نگاه نکن! یعنی خدایا به آبروی قرآن به من رحم کن! قرآن روی سرته، محبت علی (علیه‌السلام) تو دلته، با دو تا یادگار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اومدی در خونه خدا! پس بسم الله... بِکَ یا اَلله...» و چه آشوب شیرینی به جانم افتاده و چه جانانه در و دیوار دلم را به هم می‌کوبید که خدا را به حق اولیایی که بهترین بندگانش بودند، عاشقانه قسم می‌دادم: «بِمُحَمَّدٍ... بِعَلیٍ... بِفاطِمَهَ... بِالحَسَنِ... بِالحُسَینِ...».... همچون سال گذشته، چشم طمع به اجابت دعایی نداشته و دل به تحقق آرزویی نبسته و شبیه شیدایی مجید، از این مناجات عارفانه لذت می‌بردم که چه فلسفه‌اش را می‌فهمیدم چه نمی‌فهمیدم، این ریسمان نورانی از اوج آسمان به اعماق زمین افکنده شده و من دست به همین ریسمان، رسیدن به عرش الهی را باور می‌کردم و از میان این بندگان خوب خدا، امام علی (علیه‌السلام) چه دلی از من بُرده بود که من هم دیگر پدری نداشتم و به پای پدری پُر مِهر و محبتش، یتیمانه گریه می‌کردم. هر چند هنوز نمی‌توانستم دردهای دلم را با روح بزرگش در میان بگذارم که به حقیقت این پیوند پیچیده نرسیده و هنوز جرأت نمی‌کردم بی‌واسطه با او سخن بگویم. ساعت از سه صبح گذشته بود که مراسم پایان یافت و من چه حال خوشی یافته بودم که سبک و سرحال از جا بلند شدم و نمی‌خواستم کسی مرا ببیند که بی‌سر و صدا از حیاط مسجد خارج شدم، ولی خیالم پیش مجید بود و می‌دانستم اگر بفهمد من به مسجد آمده‌ام، چه حالی می‌شود که دلم نیامد بروم. می‌خواستم شیرینی این حضور شورانگیز را با مجید مهربانم هم تقسیم کنم که کنار نرده‌های حیاط مسجد، منتظر ایستادم تا بیاید. چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که مجید و آسید احمد با هم از ساختمان مسجد خارج شدند و به سمت سالن وضوخانه رفتند که مجید با صدایی آهسته رو به آسید احمد کرد: «اگه اجازه میدید من دیگه برم خونه.» در تاریکی نیمه شب متوجه حضور من پشت نرده‌ها نشده بود و برای بازگشت به خانه بی‌قراری می‌کرد که آسید احمد با تعجب پرسید: «مگه سحری نمی‌خوری؟ الان مسجد سحری میده. تا بری خونه که دیگه به سحری خوردن نمی‌رسی باباجون!» و مجید دلش پیش من بود که با لبخندی لبریز حیا پاسخ داد: «آخه الهه تنهاس، میرم خونه سحری رو با هم می‌خوریم!» چشمان پیر آسید احمد به خنده‌ای شیرین غرق چین و چروک شد، دستی سرِ شانه مجید زد و با مهربانی پاسخ داد: «برو باباجون! برو که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمودن هر چی ایمان آدم کامل‌تر باشه، بیشتر به همسرش اظهار محبت می‌کنه! برو پسرم!» و با این جملات دل مجید را گرم تر کرد و من همچنان پشت نرده‌ها پنهان شده بودم که حالا بیشتر از آسید احمد خجالت می‌کشیدم. مجید با عجله از حیاط خارج شد و من هم به دنبالش به راه افتادم. نزدیکش که رسیدم، آهسته صدایش کردم: «مجید!» شاید باورش نمی‌شد این صدای من باشد که ایستاد و به پشت سرش نگاهی کرد. چشمش که به من افتاد، نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و پیش از آنکه چیزی بپرسد، خودم اعتراف کردم: «هر چی خواستم تو خونه بمونم، نتونستم! همش دلم اینجا بود!» از لحن معصومانه‌ام، صورتش به خنده‌ای شیرین گشوده شد و قدمی به سمتم آمد. نگاهش از شادی حضورم به درخشش افتاده و نمی‌دانست احساسش را چگونه بیان کند که آهسته زمزمه کرد: «قبول باشه الهه جان!» چشم از چشمم برنمی‌داشت و شاید گرهِ گریه را روی تار و پود مژگانم می‌دید که محو حال خوشم شده و پلکی هم نمی‌زد که خودم شهادت دادم: «مجید من امشب گریه نکردم که حاجت بگیرم، فقط گریه می‌کردم که خدا منو به خاطر امام علی (علیه‌السلام) ببخشه! فقط گریه می‌کردم چون از این گریه کردن لذت می‌بردم...»
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#دولت‌کریمه‌ی‌امام‌عصر ۳۳ 💠به کارگیری نیروهای جوان 🔹اکثر اصحاب امام زمان پس از ظهور و در دولت کري
۳۴ 💠تسلّط و اِحاطه بر کُره زمین 🔹امام صادق علیه‌السلام فرموده اند: "هنگاميکه امور به صاحب الامر (عجّل الله فرجه) واگذار شود، خداوند همه نقاط پست زمين را براي او پُر مي کند و همه نقاط مرتفع جهان را براي او هموار مي سازد تا همه کره خاکي همچون «کف دست» او در افق ديد او قرار گيرد. اگر يکي از شما مويي در کف دست داشته باشيد، مگر ممکن است که از ديدن آن ناتوان باشيد؟ همه جهان براي او چنين خواهد بود" 📚کمال الدين و تمام النعمه ج۲ ص۶۷۴ 📌در اين حديث به صراحت اعلام شده که جهان در تحت سيطره او همچون کف دست آن حضرت خواهد بود و هيچ نقطه اي از زمين بر ايشان پوشيده نيست. https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های عبرت آموز ۳۶(تلنگر آمیز) حکایت محبت عجیب امام حسین علیه السلام به سرباز دشمن در روز عاشورا 🎙 الســـلام https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴#آخرالزمان_و_بلاهایی_که_مردم_خواهند_خرید: 📌قسمت سوم: مرحوم شیخ طبرسی(ره) در کتاب «اِعلام الوَری با
‍ ‍ 🔴: 📌قسمت چهارم: مسخ اما تنها منحصر به اقوام و گروه‌های پیشینه نیست؛ چراکه طبق آنچه از روایت‌های معصومان(ع) برمی‌آید، در آخرالزمان و پیش از ظهور حضرت مهدی (عج) نیز گروه‌هایی از مردمان مسخ خواهند شد. خداوند در آیۀ ۵۳ سورۀ مبارک فصّلت فرموده است که «به‌زودی نشانه‌های خود را در کرانه‌ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی‌تردید او حق است...».[۱۱] شیخ کلینی (ره) در «الرّوضة مِن الکافی» آورده است که طیار دربارۀ این آیه از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده است که منظور از نشانه‌ها «عبارت است از به زمین فرورفتن و مسخ‌شدن و پرتاب‌شدن سنگ و غیره (از آسمان). [طیار] گوید: عرض کردم معنای «تا آشکار شود برای ایشان که او بر حق است»، چیست؟ فرمود: آن را واگذار که مقصود، ظهور حضرت قائم، علیه‌السلام، است». [۱۲] در «شرح نهج‌البلاغۀ ابن میثم» نیز آمده است که امیرالمؤمنین(ع) پس از جنگ جمل، آن‌گاه که در بصره به ایراد خطبه پرداختند، ضمن اشاره به وضعیت بصره در روزگارانِ آینده، از این گفته‌اند که پس از خروج دجّال [ان‌شاءالله در نوشته‌های آینده به او پرداخته خواهد شد] در آخرالزّمان و فتنۀ بزرگِ او و خون‌هایی که ریخته می‌شود، نشانه‌های دیگری بروز خواهد کرد. حضرت (ع) دراین‌باره فرموده‌اند که «پس از آن، رَجف است یعنی زمین‌لرزه؛ و بعد از آن، قَذف است، یعنی پرتاب‌کردنِ سنگ؛ و پس از این، خَسف است، یعنی فرورفتن در زمین؛ و سپس مسخ است، یعنی دگرگون‌شدنِ صورت انسانی؛ و بعد از این جوعِ اغبر است و این، گرسنگیِ سختی است که رنگ رخسار آدمی چون رنگ خاک تار می‌شود؛ و سپس مرگ سرخ است که این، همان غَرق است». [۱۳] 🍁چه زمانی مردمان باید منتظر بلای مسخ باشند؟ پیغمبر اکرم (ص) در روایتی که خبر از روزگارانِ پس از ایشان می‌دهد، خصلت‌هایی را برشمرده‌اند و هشدار داده‌اند که هرگاه این خوی‌ها در میان مسلمانان رواج یابد و در جامعۀ مسلمانان گسترش یابد، مردمان باید منتظر نزول بلا باشند و یکی از آن بلاها مسخ است. حضرت رحمة للعالمین (ص) این رذایل اخلاقی را این‌گونه معرفی کرده‌اند و فرموده‌اند که «وقتی غنیمت جنگی را دولتِ شخصی خود کردند [یعنی سردمداران غنایم را که جزو بیت‌المال است، جزو اموال شخصی خود درآوردند]؛ امانت را غنیمت شمرده، [آن را] تصرّف کردند؛ صدقه‌دادن را برای خود ضرر حساب کردند [منظور می‌تواند این باشد، که مردم صدقه‌دادن را به‌نوعی جبران ضررهای زندگی خویش درنظر بگیرند، نه برای رضای خدا]؛ به رفیقان نیکی و پدران را اذیت کردند؛ صداها را در مسجد در غیر از اذان بلند کردند؛ از ترسِ شرّ اشخاص آنها را گرامی و محترم داشتند؛ افراد رذل و پست در میان مردم رئیس و زعیم باشند؛ لباس حریر و ابریشم پوشیدند؛ زن‌های خواننده در مجالس عمومی و خصوصی آوردند؛ شرب خمر کردند؛ و عمل منافی عفّت در میان آنها شایع شد، پس در این حال [این بلاها را] انتظار داشته باشند: باد سرخ؛ یا زمین‌شکافته‌شدن و آنها را فروبردن؛ یا مسخ و از صورت آدمی خارج‌شدن؛ یا دشمن بر آنها غلبه‌کردن و از هیچ جانب یاری‌نشدن». [۱۴]  📚پی نوشت: ۱۱. ترجمه از استاد شیخ حسین انصاریان. ۱۲. «الرّوضة مِنَ الکافی»؛ شیخ کلینی، محمد بن یعقوب؛ ترجمۀ هاشم رسولی محلّاتی؛ تهران: علمیّۀ اسلامیه؛ ۱۳۶۴؛ ج ۱، ص ۲۴۴. ۱۳. «شرح نهج‌البلاغه ابن ‌میثم»؛ امیرالمؤمنین (ع)؛ شرحِ ابن میثم، کمال‌الدین میثم بن علی؛ ترجمۀ سید محمدصادق عارف؛ مشهد: بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی (ع)؛ ۱۳۷۰؛ ج ۳، ص ۲۷. ۱۴. «ارشاد القلوب»؛ ابی‌محمد حسن دیلمی؛ ترجمۀ سید عباس طباطبایی؛ قم: اسلامی (جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم)؛ ۱۳۷۶؛ ص ۲۸۴. ادامه دارد... 🌹 ➥ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ( قسمت ۱۶) 🔵ذوب شدن گناه همان طور که مسیر را می‌پیمودیم، جریان ناراحتی
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۷) نزاع مجرمان حرف‌هايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گفتم: زود برويم تا دوباره وبال گردنمان نشده‌اند. نيک گفت: اگر تمايل داري مشاجره و نزاعشان را با يکديگر بشنوي، پس خوب دقت کن. وقتي گوش سپردم صداي آن‌ها را در دل تاريکي شنيدم که چند تن از آن‌ها خطاب به گروهي ديگر مي‌گفتند: اگر شما نبوديد ما مؤمن مي‌شديم و حالا از نور و روشنايي ايمان برخوردار بوديم. آن‌ها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را براي شما بستيم؟ مي‌خواستيد ايمان بياوريد. ناگهان صداي رهبرشان بلند شد که مي‌گفت: مگر نمي‌بينيد من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟ وقتي حرف رهبرشان به اينجا رسيد، پيروانش مأيوسانه لب به نفرين گشودند و گفتند: خدايا ما گناهي نداريم زيرا در دنيا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن. هنوز مشاجره مجرمان به پايان نرسيده بود که نيک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوايشان پاياني ندارد. آن‌ها در جهنم نيز هميشه⚔ با يکديگر نزاع خواهند داشت. پس از برداشتن چند قدم ناگهان صداي دلخراشي به گوش رسيد، علت را از نيک جويا شدم، گفت: صداي يکي از مجرمان بود که سرانجام در يکي از چاه‌هاي عميق سقوط کرد... سرعت عبور مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزي نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت. سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدت‌هاست در اين غار راه مي‌پيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم. گفتم: اين‌ها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره مي‌پيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس... افسوس... هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چاله‌ها فرو غلطيد. گفتم: آخر چه مي‌شود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد. وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد. وقتي آن نور 💫تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟ نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود. من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد و سر بر زانوي غم گذاشتم و شرمگينانه گفتم: از اينکه حاصل آن همه تلاش ساليان عمرم چنين نوري است افسوس مي‌خورم. از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسان‌تر عبور کنم. مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشن‌تر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟ گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي. آنگاه ادامه داد: براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نمي‌تواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد... با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نمي‌شناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟! نيک همان‌طور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت مي‌کردي مسير کوتاه‌تري نصيبت مي‌شد... ✍ادامه دارد.. ➥ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
🔸حکایت شفا یافتن یک هندوی کافر از برکت توسل به علیه السلام...👆🏻👆🏻👆🏻 📚 به نقل از مرحوم کافی ⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️