فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝فضیلت منتظران مهدوی در کلام زیبای آقا امام سجاد علیهالسلام🏝
🎥استاد کلباسی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ماه_شعبان
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
#نماز_حاجت سفارش امام سجاد علیهالسلام
_꧂🌸🌱჻
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸_____
ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ💭════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ
استاد #رائفی_پور
اصلیترین معضل افراد مهدوی...
نود درصد افراد از این مسیر برمیگردن، پاکار نمیمونن
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
gheflat 23.mp3
16.3M
#غفلت۲۳
🎙#استاد_شجاعی
🟢مستی غفلت از انسان دیرتر خارج میشه تا مستی شراب.....
❌افراد مغرور چه نشانه هایی دارن!
⏰مدت زمان: ۱۱:۱۵
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب
ششــم مــاه شعبـان ↷💢
💠🔹پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
⤵️ هر کس در شب ششم ماه شعبان
◽️۴ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️ دو نماز دو رکعتی
🔹⇦ در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
🔹⇦ ۵۰ مرتبه سوره «توحید» بخواند
🕊 خداوند او را بر خوشبختی میگیرد
و قبرش را گشاد میکند
و در حالی از قبرش بیرون میآید
که صورتش به مانند ماہ است و میگوید:
✨اَشهَدُ اَنْ لا اِله اِلَّا اللہ✨
✨وَ اَنّ مُحَمَّداً عَبْدُہُ وَ رَسوُلُه✨
↲اقبال الاعمال
✍ در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @masirsaadatee
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
‹✰͜͡📙›↫ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۱۳) 🔵عاقبت ریا هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به
‹✰͜͡📙›↫ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۱۵)
🔵به سوی آتش!
🔸در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم، پرسیدم به کجا؟
🔥 گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی.
🌿میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم.
گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت.
🍂 هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم.
🌵از نیمه کوه گذشته بودیم که نالههایی از دور به گوشم خورد.از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم: این چه صدایی است که به گوش میرسد؟
🔥گناه گفت: من صدایی نمیشنوم، شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند.
گفتم: ولی صدایی که من میشنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن.
💥گناه گفت: من چیزی نمیشنوم، بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده.
🍁دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان میکند و بی جهت خود را به ناشنوایی میزند...اما چاره ای نبود.
🌄در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم، فریاد کشید: خودت را کنار بکش.
✅ با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه🔥 فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد.
✨پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت.
من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم..
🌻نیک در حالی که اشکهایم را پاک میکرد گفت: دوست من اینجا چه میکنی؟ هیچ میدانی اینجا کجاست؟ گفتم: نه.
🌼نیک سری تکان داد و گفت: تو در چند قدمی وادی عذاب هستی. اینجا جایگاه افرادی است که توان عبور از برهوت را ندارند و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط میکنند.
🌷نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم.
🔵عذاب یکی از بزرگان برزخ!
🔷در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک میشد.
پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت میکرد.
🔘با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
🔆نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.
✳️وقتی به اوج قله نگریستم شخصی را دیدم که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند.
▪️آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
🔘پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛ من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم:
این شخص کیست؟
🔶 نیک گفت: صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است.
🔥آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب💦 میکرد.
وقتی به چند قدمی نیک رسید، مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند، او در حالی که اشک میریخت با التماس از نیک درخواست یک قطره💧 آب کرد، اما نیک امتناع ورزید. او همچنان التماس میکرد..
✨ نیک از او پرسید: مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟
سر به زیر افکند و گفت: چه دوستی، چه نیکی، دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت.
☄حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم.
🍀نیک با کنایه گفت: پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی.
🍂 او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد: نه، نه، نه، ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود، عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که...🔥
اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند. آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری میداد که داغ شده باشد، شروع به جست و خیز کرد.
آتش🔥 از پیکرش زبانه میکشید و صدایش زمین را میلرزاند...
✍ #ادامه_دارد...
┈───╌❆ - ❆╌───┈
🍀"~•ʝσɨŋ
✰͜͡🦋›
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وبیست_ویکم 🔻 #بی_اعتنایی_مریم_در_برابر_تیره_دلان 🔹 #بیان_حکیمانه
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_دویست_و_بیست_و_دوم
🔻 #نبوغ_عیسی_علیه_السلام
🔹هنگامی که عیسی #هفت_ساله شد، مریم☝️🏻 او را به مکتب فرستاد تا درس 📚فرا گیرد.
🔸روزی #معلم از عیسی خواست تا بگوید، #ابجد،
✨عیسی به جای پاسخ به معلم گفت؛ شما می دانید ابجد یعنی چه؟🤔
👤معلم ناراحت شد 😔و خواست او را #تنبیه کند.
☝️🏻اما عیسی از او خواست تا از تنبیه اش در گذرد.
⬅️بعد عیسی رو به معلم شروع کرد به #تفسیر و #معنا_کردن ابجد،
☝️🏻 هنگامی که عیسی با درایت و عقل کامل🧠، تفسیر را #بهتر از خود معلم توضیح داد☑️،
🔹 معلم، مریم را به حضور طلبید و از او خواست تا فرزندش را به خانه 🏠ببرد و گفت؛ که او #احتیاجی_به_درس_ندارد.😊
☝️🏻اگر چه عیسی همانند دیگر کودکان 🧒🏻رشد کرد و در میان دیگر کودکان از نوجوانی به جوانی رسید، ولی آثار #فضل و #آیات_رسالت ✨در او آشکار بود.
🔸هنگامی که او با #همسالان خود به بازی ⚽️و سرگرمی مشغول بود، ☝️🏻از آنچه که آنها در خانه های خود خورده اند 🍞و یا ذخیره نموده اند، #خبر_میداد.
🔹او وقتی نزد #آموزگار_دهکده می رفت و در حضور او می نشست،
☝️🏻از هر #حیث با دیگر همسالان خود متفاوت بود و با #جدیت تمام به گفتار استادش گوش می داد و با #شوق_فراوان،😍 در یادگیری اهتمام می ورزید.
👈🏻هنوز استاد درباره موضوع درس سخن نگفته بود که عیسی آن را بیان میداشت و از آموزگار سؤالاتی میکرد.
🔸هیچ مشکلی بر او باقی نمی ماند و موضوعی از ذهنش خارج نمیگشت.❌
✨عیسی به #دوازده_سالگی نرسیده بود که به اتفاق مادرش به #بیت_المقدس رفت.
👥جمعیتهای مختلف و مناظر جالب بیت المقدس و آثار سحرانگیز و دیدنی عبادتگاه ها او را مبهوت نساخت❌.
🏘 #شهر_بزرگ_بیت_المقدس با ☝️🏻آن همه نقش و نگار رنگارنگ و زیبایی ای که داشت عیسی را به خود #جذب_نکرد.
🔹با آنکه عیسی در آن سِن مستلزم بازی و سرگرمی های کودکانه بود،☝️🏻 هیچگونه #زیبایی و #نقش و #نگار شهر چشم او را نمی گرفت❌ و از تمامی آنها چشم می پوشید😌 و خود را به حوزه های #فضل و #حکمت میرساند تا از سرچشمه علم و معرفت📚 سیراب گردد.
ادامه دارد ....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست و پنجم مامان: راستی ،ما امشب داریم میریم خونه همکار بابات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت بیست و ششم
شروع کردم به پیانو زدن ،ذوق و خوشحالی رو تو چشماشون میدیدم ،اشک تو چشمام جمع شده بود بعد از تمام شدن آهنگ از بچه خواستم بخونن
منم با آهنگ همراهیشون میکردم
بعد از تمام شدن آهنگ همه با خوشحالی میپریدن هوا و دست میزدن
نرگس: واااییی رها ،فکرشو نمیکردم اینقدر تاثیر داشته باشه
ممنونم که کمک کردی
- خواهش میکنم
به همراه نرگس رفتم داخل دفتر نشستیم
نرگس: خوب خانم معلم ،از کی قرار داد ببندیم -یعنی چی؟
نرگس: خوب واسه آهنگ زدن واسه بچه ها، بیا همینجا کار کن ،حقوق هم میدیم بهت...
- من با دل و جونم براشون آهنگ میزنم ،دستمزدی نمیخوام
نرگس: پس میخوای باقی الصالحات باشه برات.
- یعنی چی این حرف؟
نرگس: هیچی بابا ،عربیت هم نم کشیده...
راستی یه چیزی میخواستم بهت بگم
- جانم بگو
نرگس: چند وقتیه،داداشمون تو خودش نیست ،گلوش جایی گیر کرده ،سرنخاشو پیدا کردم ،رسیدم به تو..
( شوکه شده بودم ،اصلا باورم نمیشد ،آقا رضا ،من ،نه نه امکان نداره حتمن نرگس بد فهمیده)
نرگس: الوووو کجایی تو ،تو هم که مثل داداشمونی...
- نرگس جون ،حتمن اشتباه فهمیدی تو ،شاید دلشون پیش یه نفره دیگه باشه !
نرگس: یعنی میخوای بگی من خان داداشمونو نمیشناسم،نه خواهر دلش و باخته به تو ،البته این حیاش نمیزاره حرف دلشو بزنه ،ولی امشب حتمن ازش میپرسم،البته اول از تو بپرسم ببینم تو هم خوشت میاد از داداش ما یا نه
- نمیدونم چی بگم
نرگس: هیچی ،پس مبارکه..
- وااایی از دست تو نرگس ،هنوز که چیزی معلوم نیست...
نرگس:خیلی خوبم معلومه ،پاشو بریم بگم یه اتاق واسه زنداداشمون آماده کن ...
رفتیم سمت راه رو...
یه صدای داد و بیداد شنیدیم
بدو رفتیم سمت حیاط
باورم نمیشد ،نوید بود،تعقیبم کرده بود
با نگهبان یقه به یقه شده بود
نرگس: چه خبرتونه،کانون و گذاشتین رو سرتون...
نوید( یه نگاهی به من انداخت)
پس بلاخره برگشتی! خوبه!
ظاهر جدیدت هم خوبه !میپسندم..
نرگس: یعنی چی آقا؟
بفرمایید بیرون تا زنگ نزدم به آگاهی
- نرگس ،نویده!
نرگس: میخواد هرکی که باشه باشه!
اینجا بچه ها با صدای بلند حساسن ،جناب با شمام میرین یا زنگ بزنم پلیس بیاد ..
نوید: رها بیا بریم، خودت میدونی که قاطی کنم چی میشه،پس با زبون خوش بیا بریم
نرگس: رها با شما هیچ جا نمیاد
- باشه میام
نرگس: رهااا؟
- تو نمیشناسیش، از دستش هر کاری بر میاد ،نگرانم نباش،فقط این سویچ ماشین مامانمه ،بیزحمت ببر ماشین و تحویل بده ،بگو با نویدم ،خداحافظ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸