eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که به دنبالش میگردند تا آن را کنند!!! چرا یهود دشمن خدا‌ست.. چرا بهود بدنبال ساقط کردن انقلاب اسلامی ایران هست.. # مهم آن را ببینید و نشر دهید؛ 💦🌀💦🌀💦🌀💦 https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 جایی شنیدم که حضرت هنگام ظهور چند مسجد و بارگاه رو خراب میکند. چیزی که من شنیدم منبع دارد؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 بله، در برخی از احادیث آمده است مساجدی که بر اساس نفاق ساخته شده و در آن کارهای منافقانه صورت می گیرد را امام خراب می کند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق) ✅پاسخ به تمامی شبهات و سوالات شما🔰 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 📗کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا🙂🤞🏻 📝 #پارت_بیست_و_
💕بسم الله الرحمن الرحیم💕 📗کتاب : ❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا🙂🤞🏻 📝 گفت رضا حق با توئه.باشه...از این به بعد هفته ای یه بار میرم حرم . منم گفتم آفرین. 😁 هزینه های چرتو پرت خودتونو کم کنید و برای این چیزا خیلی خوب خرج کنید.😍 👈🏻 چیزی که باعث بشه اون دنیا جات خوب باشه واقعا جای هزینه کردن داره ...😉 پس اینجور جاها چرتکه نندازید و بی حساب کله کن و خرج کن. 🙃 ↩️ مطمئن باش چند برابرش بهت برمیگرده.✨ ▪️چیزی که نباید توش خرج کنی هزینه های بیهوده و هزینه های گناهه ...اینجور جاها اصلا هزینه نکن❗️ ولی☝️🏻 برای مسیر پاکیت و خدا و نزدیک شدن به اهل بیت حقیقتا بی حساب خرج کن...😙 ⬅️ شما هم اگه اهل شهر دیگه هستید پوالتونو جمع کنید و بیاید زیارت😊 باور کن اگه بخوای میای. کسی که بخواد کوه🏔 رو جا به جا میکنه✔️ اگه پوالتو💸 صرف این چیزا کنی زیاد میشه...اگرم با پوالت گناه کردی توبه کن و جبران کن.👌🏻 نگو باید توفیق بشه بیام حرم ... باور کن توفیق شده ..خودت نباید تنبلی کنی.😇 چجوری گناه♨️ کردن خوب توفیقت میشه ولی یه زیارت کردن توفیق نمیشه🤔 حرف ایی میزنیا... کسی که بخواد بهونه نمیاره ... اگه گناهات مانع این توفیق میشه ترکش کن...❗️ یه چیزی میخوام بگم تجربه این هشت سالی هستش که تو این مسیر بودم ... بچه ها...👇🏻 من بعضی وقتا خیلی معنوی میشم...خیلی...اصلا وجودم پر میکشه باور کن...به شدت احساس اطمینان خاطر و یقین میکنم.😍🕊 خیلی با خودم در صلح میشم و حقیقتا همه جوره سیمم وصل میشه...✅ ولی☝️🏻 چیزی که کارو خراب میکنه... _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
☁️🌞☁️ 🥀 #حوادث_فاطمیه🥀 #قسمت1️⃣1️⃣ 🔹62 ـ نماز صبح و پشيمانى ابوبكر مردم آماده مى شوند تا
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ منظور ابوبكر از اين سخن ها كيست؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟ منظور ابوبكر اين است: "فاطمه(س) براى برپا نمودن فتنه، على(ع)را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است". به راستى امّ طِحال چه كسى بوده است؟ او زن بدكاره اى بود كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد، اكنون ابوبكر، چه كسى را به آن زن تشبيه مى كند؟ 70 ـ اعتراض اُمّ سَلَمه اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) فرياد برمى آورد: "اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟...چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد".118 ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال ام سلمه را قطع كنند.119 71 ـ اذان بلال يك روز، فاطمه(س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد. بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه(س)دوست دارد صداى اذان تو را بشنود. بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه(س)اذان بگويد: "الله أكبر، الله أكبر"، اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه(س) بلند مى شود.... وقتى كه بلال مى گويد: "أشهد أنّ محمّداً رسول الله". فاطمه(س)ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه(س)ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.120 72 ـ ياد پدر مهربان فاطمه(س)هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود. فاطمه(س) چنين مى گويد: "حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟ او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ چرا او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد؟".121 روزهاى اندوه، روز اول ربيع الثانى تا 12 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى 73 ـ اعتراض فاطمه(عليها السلام) به غصب فدك فاطمه(س) تصميم مى گيرد نزد خليفه برود و با او سخن بگويد: ــ اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك مرا غصب نموده اى و كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟122 ــ مگر فدك، مالِ توست؟ ــ آيا نشنيده اى كه پيامبر فدك را به من بخشيد؟ ــ اى دختر رسول خدا، برو براى اين سخن خود شاهد بياور.123 با آن كه حق با فاطمه(س) بود و لازم نبود شاهدى بياورد، زيرا فدك مدّت ها در تصرّف او بود، ولى در اينجا او قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد. آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه(س) داد اُم اَيمَن و على(ع)شاهد بودند. ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
💠 ۱۲ 🔻✨ امام زمان (عجــل الله)✨در عصر چه میکنند؟⁉️🤔 🔹️ پاسخ :👆🏻👆🏻👆🏻 _☀️ 🌤 🌥 ☁️__ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
✨﷽✨ حاکم 🤴🏻و کشاورز بیچاره👨🏻‍🌾 ❇️روزی 🤴🏻 برای به بیرون از شهر رفته بود که 👴🏻را در حال کار بر روی دید. 🤴🏻 پس از دیدن آن مرد👨🏻‍🌾 بی‌مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد 👨🏻‍🌾 را به . 👨🏻‍🌾 بی‌نوا با ترس و لرز😰 در مقابل تخت 🤴🏻 ایستاد. دستور داد 👘بر او پوشاندند و یک 🐎 به همراه و خوب هم به او دادند.‼️ 🤴🏻 که از تخت پایین آمده بود و به مرد 👨🏻‍🌾 گفت:☝️🏻 🔹می‌توانی بر سر کارت برگردی، 🔸ولی همین که دهقان بینوا👨🏻‍🌾 خواست حرکت کند 🤴🏻 کشیده‌ای محکم پس گردن او نواخت. 😳 👥همه حیران😧 از آن و حکمت این ، منتظر توضیح 🤴🏻بودند‼️ 🤴 از پرسید: مرا می‌شناسی⁉️ 👨🏻‍🌾 کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر👑 رعایا و شهر هستید❗️ 🤴 گفت: آیا بیش از این مرا می‌شناسی⁉️ ♦️ مرد حاکی از و او بود😟 🤴 گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب🌃 بارانی 🌧که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان 🌌کردم و گفتم 💢خدایا🤲🏻 به حق این 🌧 و مرا این شهر کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی 🔻 که ای ❗️ من از خدا یک 🐎 با برای کار کشاورزی‌ام هنوز آن وقت تو این شهر را ؟😏 ✴️یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد🤔 🤴حاکم گفت: این و که می‌خواستی، 🔻این هم همان کشیده‌ای که به من ❗️😏 ☝🏻فقط می‌خواستم بدانی که برای خدا این شهر یا و ❌ 🔴فقط و من و توست که ☝️🏻 ✅ از خدا ، خدا و است و در ♥️ 💟ولی به 👈🏻 و 👈🏻 و 👈🏻 خداوند ⬅️ .✅ _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_یازدهم 👤 آیا #سفیانی نماد است یا حقیقت؟ 💥 سمبلیک و نماد دانستن سفیانی
🔴 🌸 💢 نام چیست؟⁉️ 📎واژه «سفیان» و «یا»ی نسبت، اشاره به انتساب او به خاندان ابوسفیان است، بنابراین نمی توان نام او را سفیانی دانست. 📜هفت نام به دست ما رسیده [عبدالله، عثمان، عنبسه، معاویه، حرب، عتبه و عروه] که چهار موردش از غیرمعصوم نقل شده و دو مورد دیگرش از منابع اهل سنت است. ☝🏻 تنها روایتی که در منابع شیعه آمده "نام سفیانی را عثمان می داند" که آن هم به دلیل ضعف سند قابل اعتماد نیست. 🔹شاید دلیل اینکه در روایات، از نام او کمتر سخن به میان آمده، این باشد که دانستن نام او چندان فایده و ثمری ندارد؛ ☝🏻چرا که او به هر نامی باشد، همنام های فراوانی خواهد داشت و دانستن نام او به شناسایی اش کمک چندانی نخواهد کرد. 💢آنچه مهم است اقدامات او و حوادث مربوط به اوست. 👤عبدالله بن منصور می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم نام سفیانی چیست؟⁉️ 🌺ایشان فرمودند: ✨ «با نام او چه کار داری؟⁉️ وقتی او مناطق پنج گانه شام، شامل: دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنّسرین را تصرف کرد، باشید.»✨ 📔برگرفته از تأملی نو در نشانه های ظهور، ص۱۲۸-۱۳۵ __________☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ___________ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea _____________________________________
🔷 🖋سؤال❓ 🔻چگونه می‌توان پس از ظهور امام زمان به مکّه رفت و به ایشان پیوست؟⁉️ 🤔 ✅پاسخ 💢 همه به مکّه نمی‌روند تا جای این سؤال باشد که چگونه باید رفت! 💢 در روایات، دو گروه ذکر شده‌اند که به محضر امام زمان می‌رسند: ⬅️گروه اول، اصحاب خاص که ۳۱۳ نفر هستند، در حالی که آنها در یک لحظه به‌صورت معجزه‌آسا در مکه حاضر می‌شوند؛[۱] یعنی وقتی شب در رخت‌خواب خود خفته‌اند، ناگهان خود را در مکه می‌بینند؛[۲] بنابراین، در مورد آنها این مشکلات وجود ندارد. ⬅️گروه دوم، ده ـ پانزده‌هزار‌نفر یاران حضرت هستند که بعد از این ۳۱۳ نفر به مکّه می‌رسند. آنها نیز با طی‌الارض به مکّه می‌روند؛[۳] یعنی پیاده حرکت می‌کنند، اما چند قدم برداشته به مکّه می‌رسند و در طی مسیر، قدرت فوق‌العاده‌ای دارند؛ بنابراین، آنها نیز به گذرنامه و هواپیما احتیاج ندارند و دوری برای آنها بی‌معناست. اینها یارانی هستند که با حضور آنها در مکّه، حضرت ولی‌عصر قیام می‌کند و حرکت خویش را آغاز می‌نماید. 💢از مذکورات پیشین، معلوم آمد که سایر مردم، لازم نیست در مکّه باشند؛ هر کجا حضرت یا نمایندگانشان می‌رسند، مردم با آنها بیعت می‌کنند. 📚۱. کافی، ج ۸، ص ۳۱۳، ح ۴۸۷. ۲. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۶۸، ح ۱۵۳. ۳. روضه‌الواعظین، ص ۲۶۳. ✨اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ✨ __________☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ___________ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea _____________________________________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ســــؤالاتــــ شـبـــ اوّل قــبـــر چــیـــه؟! 🎙 ᪥ ⃟●═════᪥᪥᪥●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥᪥════●⃟᪥ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_65 ‌ او در سکوت و خودخوری به نقطه ای از آسمان
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 او با ناراحتی صداش رو یک پرده بالاتر برد و گفت:پس قضیه چیه که این وقت شب دنبال من به این محله ی خطرناک اومدید؟ قضیه خونی شدن سرو صورتتون چیه؟چرا بااینکه محل زندگیتون با مسجد محل، فاصله داره اینهمه راه می‌کوبید میاید اونجا؟ اینا بسه یا بازم بگم؟ معلوم شد که او در این مدت خیلی چیزها از من میدونسته و من فکر و ذکرش رو به هم ریخته بودم.برای یک لحظه به خودم گفتم مرگ یک بار شیونم یک بار!! در هرصورت حاج مهدوی هیچ وقت عشق منو نمی پذیرفت و من باید دل از او و وصالش میکندم.پس چراسکوت؟! صدام میلرزید.گفتم:طاقت شنیدنش رو دارید؟؟ قول میدید منو از مسجد بیرونم نکنید؟ او گوشه ی خیابون توقف کرد و در حالیکه سرش رو به علامت مثبت تکون میداد با لحن مهربون و ارامش بخشی گفت: میشنوم..خدا توفیق امانت داری بهمون بده ان شالله. حالا لرزش دست وپام هم به لرزش صدام افزوده شد.دندونهام موقع حرف زدن محکم به هم میخورد. گفتم:من....برای دل خودم شما رو تعقیب میکردم.اولها دم اون میدون مینشستم تا یاد آقاجونم که خیلی ساله به خوابم نیومده بیفتم.چون من و آقام با هم تو اون مسجد نماز میخوندیم.شما چیزی از من نمیدونید..فقط همینو بگم که من مدتهاست نه مادر دارم نه پدر!! شما به افرادی مثل من میگید بی ریشه!! هیچ وقت هم به امثال من نگاه نمیکنید!! ولی منم یه روزی مثل خانوم بخشی بودم.تو خط بودم..فقط دستم رها شد.از خودم خسته بودم.از کارهام، ازگناهام..یه شب دم مسجد داشتم گریه میکردم.روم نمیشد بیام داخل..دلایلش بماند..ولی شما خیلی مهربون و محترمانه دعوتم کردی داخل و منو با نهایت احترامات سپردید دست خانوم بخشی!! از اون شب نمیتونستم نسبت بهتون بی تفاوت باشم. شما تنها کسی بودید که بی منت و بی هدف منو مورد محبت و لطفتون قرار دادید. شما در من احساسی به وجود آوردید که تا روز قبلش تجربه نکرده بودم.دلم میخواست ..دلم میخواست حتی شده از دور نگاتون کنم.حد خودم رو میدونستم. میدونستم شما به یکی مثل من نگاه هم نمیندازی.ولی ..ولی من که میتونستم!!شما به من نیازی نداشتی ولی من محتاج شما بودم..این نیاز حتی با از دور تماشا کردنتون. .... زدم زیر گریه.. او درحالیکه اسم خدارو صدا میکرد سرش رو روی فرمون گذاشت. وای چه شبی بود امشب! مثل روز محشر وقت پرده دری بود. وقت بی آبرو شدن! ! امشب تقدیر با من سر جنگ داشت!!همه چیز برعلیه من بود.امشب شب مکافات بود.باید مکافات همه ی کارهامو پس می دادم. باید پیش بنده ی خوب خدا تحقیرو کنار زده میشدم.هر ضربه ای که او به فرمون میکوبید با خودش حرفها داشت... به سختی ادامه دادم:حاج آقا من خیلی بنده ی روسیاهی هستم.میدونم الان دارید به چی فکر میکنید.هر فکری کنید راجب من حق دارید ولی بخدا منم آدمم!! بنده ی خوبی نبودم واسه خدا ولی از بنده های خوبش هم خیری ندیدم!! وگرنه الان این حال وروزم نبود!خدا منو رهام کرده..دیگه کاری به کارم نداره..ازم بریده..ولی به خودش قسم من دارم دنبالش میگردم. دلم میخواد آقای خدابیامرزم ازم راضی باشه. اخه آقام خیلی مومن بود.همه تو اون محل میشناختنش.آسد مجتبی حسینی.. حاج مهدوی سرش رو از روی فرمون برداشت با دستانش گوشه ی چشمهاش رو پاک کرد و دوباره ماشینش رو روشن کرد.منتظر بودم چیزی بگه ولی هیچ حرفی نمیزد!! این رفتارش بیشتر از هرعملی تحقیرم میکردو آزارم میداد. کاش عکس العملی نشون میداد. ولی فقط سکوت بود و سکوت..!! چندبار تلفنش زنگ خورد ولی در حد جواب دادن به اون هم اجازه نداد صداش رو بشنوم! کاش میشد یک جوری از این جو سنگین فرار کرد.کاش میشد غیب میشدم و میرفتم! اصلا کاش همه ی اینها خواب بود! ولی واقعیت این بود که من اعتراف به احساسم کرده بودم و او چنین واکنش بی رحمانه ای از خودش بروز داد.به پیروزی که رسیدیم با لحنی سرد پرسید: آدرس؟ همین! در همین حد!! بغضم رو فرو خوردم.وگفتم پیاده میشم. دوباره تکرار کرد:آدرس؟ ؟ من لجباز بودم.گفتم:اینجا پیاده میشم.! با همون لحن پرسید:وسط این خیابون خونتونه؟ صورتم رو به سمت پنجره چرخوندم و دندونهامو بهم میساییدم.مگه من نمیخواستم از این ماشین و از نگاه های او فرار کنم پس معطل چی بودم؟ گفتم:داخل اون خیابون دست راست. او طبق آدرس رفت و کنار خونه م توقف کرد. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂