eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
دارے آنقـدر ڪه یڪ هدیـه برایش بخری؟!😶
حاضرے گوشۍ هـمراه تو را چڪ بکنـد؟!😧
با چنین شرط ڪه در حافظه دستۍ نبـری؟!😣
میـتوان گفـت تو را شیعـه‌ے اثنی عشـری؟!😐
واقفے بر عـمل خویـش تو بیـش از دگران؟!🙁
عزیــــز فاطمـ ـــہ{°❣°} در انتظار ٺـــو کاسہ‌ے صبــر ڪه هیـچ... صبر کاسہ هم لبریــــز شد...💔... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اسٺۅرے♥️ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❣ ‌ـ ـ ـ ‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رمان کتاب زندگی ( شهید مهدی رجب بیگی) 📝رمان کتاب زندگی روایتی است داستانی به زندگی دانشجوی شهید مهدی رجب بیگی. داستان این کتاب حول محور خانواده ای 4 نفره می چرخد که در آن زمان، وضعیت مالی بسیار نامطلوبی داشته اند و با فقر مالی و عدم توانایی در بر آوردن حتی کوچکترین نیازها مواجه بوده اند. در سال های مستاجری با مشکل پرداخت پول پیش مواجه می شوند که در همین شرایط... 📗بخشی از کتاب حاج خانم، این بنده خدا همان است که برایتان گفته بودم، برای اتاق بالا! عیال وار است!»... درست بود که قبل از آن هم در جاهای درجه یک مستاجر نبودیم ولی خوب، به هر حال امکانات اولیه فراهم بود. اما اینجا بایستی برای کارهای روزمره به طبقه همکف بیاییم. چاره‌ای نیست. باید تحمل بکنیم. یادم هم باشد؛ برای راضی شدن اقدس (همسر زمانی) ، آن هم با وضعی که سر قضیه مشرفی (صاحب خانه قبلی) پیش آمده باید نذر و نیازی بکنم... 🔸موضوع کتاب: رمان شهید مهدی رجب بیگی 🔸ناشر:مرکز اسناد انقلاب اسلامی 🔸مولف: اصغر استاد حسن معمار 🔸قیمت چاپ قدیم: 12000 تومان /چاپ قدیم فقط 50 جلد موجود است. 🔸شماره جهت سفارش: 02122211174 🔔 ارسال رایگان به سراسر کشور #شهید_مهدی_رجب_بیگی #سیره_شهدا #شهدای_دانشجو #نوجوانان #جوانان #رمان #مطالعه #کتابخوانی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤🎤 سید رضا #نریمانی ◾️ همخوانی سبک روضه ◾️ خداحافظ ای برادر زینب ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله وصیتنامه شهید روح الله قربانی همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم و دوستان خوبم اگر شهید شدم یک کلام نصیحت اینکه حاج آقا مجتبی به نقل از حضرت علی(ع) می گفتند: که منتهی رضای الهی تقوی ست. شهادت خوب است و تقوا بهتر تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز می کند. چیزی که نمی دانید عمل نکنید، ادای کسی را در نیاورید ، بدون عمل درست وارد کاری نشوید مخصوصا دین. اول واجبات بعدا مستحبات موکد مثلا کمک به پدر و مادر و مردم و دستگیری اطرافیان نه صدبار به حج و کربلا رفتن. مادر ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی،وقتی دعا کردی شهید شوم. وقتی بابا تو ماموریت های متعددبود تو ما رو به تنهایی و سختی بزرگ کردی. ان شاالله همیشه مهمون بی بی باشی،ان شاالله با شهادتم شفاعتت کنم. پدرم ازت ممنونم وقتی برایم زحمت کشیدی و در جبهه ها عرق ریختی کاش بیشتر بالای سرم بودی و بیشتر باهام حرف می زدی. خیلی دوستت دارم. هر چیزی که دارم از مادر و پدرم است. اگر رضاالله رضا الوالدین است پس چرا راه سخت را انتخاب می کنید. از پدر و مادر حرف شنوی داشته باشید. ای کسانی که پدر و مادر خود را به خانه سالمندان می برید به خودتان رحم کنید.(مگر کسی بیشتر از اینان به شما خوبی کرده است معرفتتان کجا رفته؟) علی جون داداشم، داداش خوبم فقط امام حسین(ع) رو بچسب هرچی میخوای ازش بخواه که یکی یکدونست و خدا هرچی بخواد بهش میده. _ دوست دارم که یادم باشد که چند روز بیشتر زنده نیستم و چند باری بیشتر پیش نمی آید که کسی چیزی از من بخواهد و من بتوانم کمکش کنم و بعد با کمال میل به آخرت کمکش کنمو باشد که خدا هم خوشش بیاید. من اونی نیستم که بگم برای خدا کاری کنم بیشتر از روی خوف و عقاب کاری را انجام می دهم. ولی نمی دانم پدر و مادرم چه کاری کردند که خدا می خواست ، حضرت زهرا(س) چی دوست داشت که امام علی(ع) و بچه هایش و بی بی و رسول الله اینجوری در دلم جا دارند شاید خیلی هاشم به خاطر چیزهایی است که در زندگی ازشان گرفتم. همه وصیتنامه هاشون رو خوش خط می نویسند اما من خوش خط نبودم که بخواهم خط خوشی نشان بدهم. والسلام. ♥️ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❣ ‌ـ ـ ـ ‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ┅┅✿❀ 💚 💔 🍃 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
💠 رییس جمهور! 💠 خيلي جدي به راننده گفت: بايست! كمي ناراحت به نظر مي‌رسيد. بلافاصله رو به من كرد و فرمود: از ماشين دومی به بعد يا به اهواز برمي‌گردند و يا اگر قصد آمدن دارند، خودشان تنهايی بيايند. چه دليلي دارد پشت سر ما راه بيفتند؟ وقتي من كه رئيس جمهور هستم با يك كاروان ماشين حركت كنم، ديگران سرمشق مي‌گيرند و اين كار، رسم مي‌شود. برای من دو محافظ در يك يا دو ماشين، كافي است. 📚فلش کارت جای پای باران، موسسه مطاف عشق لینک دانلود رایگان🔻 https://cafebazaar.ir/developer/mataf/
زندگى ڪہ نان خوردن و آب آشامیدن نیست. زندگى ڪہ خوابیدن نیست. زندگى ڪہ راہ رفتن نیست. اگر بمیرید و پیروز باشید، آنوقت زندہ اید ولى اگر مغلوب دشمن باشید و زندہ باشید، بدانید ڪہ مردہ اید. 🌷شهید رحمت الله مؤمن زاده🌷 ┅┅✿❀ 💚 💔 🍃 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 یکشنبه بود قرار بود شب ساعت⏰ ۸ حرکت کنیم ؛ ظهر بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزا که هیچی . جلوی در اداره گذرنامه بودم حسین زنگ زد📞 +سلام داداش خوبی . نوکرم تو خوبی . +گرفتی گذرنامه رو  از صبح⛅️ استرس تو رو دارم داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس . +باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه باشه چشم قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا . . . بابغض😔 زنگ زدم حسین بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شما برید حسین گفت : این چه حرفیه ما قرارگذاشتیم با هم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه گفت نه نهایتش بچه ها رو راهی میکنیم من و تو با اتوبوس🚌 میریم دلم و گرم کرد . داخل جا نبود بشینم ایستاده بودم  ساعت شد ۶ عصر حسین پیام✉️ داد چه خبر ؟ گفتم داداش هنوز ندادن هر بیست دقیقه اسم ۱۰ نفر میخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تا اینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه گفتم دارم از استرس میمیرم گفت یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو من خیلی قبول دارم گره کار منم همین باز کرد ( آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت ) گفتم باشه داداش بگو گفت تسبیح📿 داری ؟ گفتم آره گفت بگو🍃 (س)🍃 حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم قطع کردم چشممو بستم شروع کردم الهی به رقیه س الهی به رقیه س . . . ۱۰ تا نگفتم که یهو گفت این ۵ نفر آخرین لیسته📄 بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن بغضم ترکید با گریه گرفتم😭 رفتم سمت خونه 🏡 حاضر بشم وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد اشک تو چشمش حلقه زد گفت 🍃 ♡🍃 . . . . . . . . 🌷 🌸🍃 @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 #برنمی‌گردم مےگفٺ : مـن ڪه بـروم لبنـان، دیـگر برنمےگـردم!" 😐 مـن با لحنے دوستانـه بہ حاج احمـد گفٺـم: شوخے نڪن حاجی!😉 ایـن حرف‌ها دیگر چیـست ڪه می‌زنے؟! ان‌شاء‌الله سالـم مـی‌روی و سالـم برمی‌گـردی و هیچ مشڪلی هم پیش نمےآید😇 به خواست خـدا، موفـق و پیـروز برمی‌گردے✌️ ایـشان باز هم با هـمان حالٺ محـزون، در حالے ڪه لاینـقطع اشڪ مےریخت😞گفٺ : نه!😪 من دیــگر برنمےگـردم!😶 خیلے تعجب ڪردیم 😦 با اصـرار از او خواسـتیم علّـٺ این یقـین خودش را بہ ما هم بــگوید! 👇👇👇👇👇
حاج احـمد سرانجام ٺسلیم شـد و گفٺ: عمـلیات فـتح را به یـاد دارید؟!🙂 گفٺــیم: بله☺️ گفٺ: یادتـان هسٺ ڪہ پیـش از عــملیات، قرار بود 0⃣9⃣ دستـگاه نفربر «آیفا» 0⃣0⃣1⃣ دستگاه «تویوتا» و امکانات وسیعے را برای عملـیات به ما بدهند؛ ولۍ در عمـل، امڪاناتی خیلۍ جزئۍ در اخــتیارمان قرار گرفت؟!🙁 گفتیــم: بله، خوب یادمان هست😤 حاجـی گفٺ: مـن آن زمــان خیلےناراحٺ بودم 😔ڪه خـدایا، آخـر با ایـن امڪانات جزئے، چـجوری مےتوانیم عملیــات کنیم؟😓 با ایـن وضـع، میٺرسم این عملیـات موفـق نباشد و مایه‌ے آبروریــزی بشود!😮 خـــــلاصه توی همــین عوالم، با خودم ڪلنجار میرفتــم ڪه شب شد🌃 آمـدم از ساخــتمان سـتاد تیـپ بـیرون تا وضـو بگیـرم که از پشـت سرم توی تاریڪی شب، یک برادر سپاهے دست بر شانــه‌ام گذاشت و آن را فشــار داد!😱 👇👇👇👇👇👇
با تــعجب سر چرخــاندم ڪه این کیست؟!😳 دیـدم مےگوید: برادر احــمد!😊 شــما خــدا و ائــمه را فرامـوش کرده‌اید😕 به فڪر نفـربر و آمــبولانس و امڪانات مادے این دنیــا هسٺـید؟!😶 توڪل بر خــدا کن و این امڪانات را نادیده بگیر!😇 به حــق قــسم، شـما پیــروز خواهـید شد✌️ ان‌شاء‌الله!💚 بعــد از ایـن عملیاٺ هم، عملیــات دیگرے در پیـش داریــد به نـام «بیت المقدس»🌸🍀 شــما بعد از عملیات بیـت المقدس، براے جنــگ با اســرائیل👹 عــازم لبــنان خواهید شد پـایـان ڪار شـما در آن جاسـٺ و از آن ســفر برنــخواهید گشٺ...😔 وقتے ڪه حاج احــمد داشـت این مطـالب را براے ما تعـریف میڪرد، به شــدّت منقـلب بود...💖 #در_هاله‌ای_از_غبار📚 #حاج_احمد_متوسلیان❣ ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
:که عشق آسان نمود اول... نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... - سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ... رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ... سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چیصبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ... با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... - چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ... صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... - حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید ... جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد... - یعنی چقدر حالش بده؟ ... بغض اسماعیل هم شکست ... - تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع... دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🍃 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄