eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
:خدای تو کیست خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ... چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ... - صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ... - شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ... خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ... - نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ... - ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ... - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ... در لاکر رو بستم ... - خواهش می کنم تمومش کنید ... و از اتاق رفتم بیرون ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
:جراحی با طعم عشق برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ... برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ... - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ... داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ... چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... - اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ... خندید ... سرش رو آورد جلو ... - مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ... برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ... با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ... توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
〰〰〰〰شبتون شهدایۍ التماس دعا〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️ 💚 #سلام_آقای_من💚 💝 #سلام_پدر_مهربانم💝 صدا ڪردنت سخت نیست من سختش ڪردہ‌ام با زبانے ڪہ گناہ آن را لال ڪردہ اَدعوكَ يا سيدی بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه مےخوانمت اے آقاے من بہ زبانے كہ گناہ لالش كرد 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🍃💐🍃 ✨روزت را با #سلام وتوسل برشهیدان بیمہ ڪن باور ڪن شهدا زنده اند و دست گیرند عجیب فقط کافے اسٺ بخواهے هرصبح فاتحہ ای بخوان برای یڪ شهید تا فاتحہ ی روزٺ باگناه خوانده نشود #صبحتون_شهدایی 🌹 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🌹بارالهـا ... یار‌ی مـان دہ ڪہ چون آنان باشیم آنان ڪہ خوب بودند نہ برای یڪ هـفتہ بلڪہ برای یڪ تاریخ #مردان_بی_ادعا #هفته_دفاع_مقدس ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
پاے این عشقـــــ❣ اگر جان بدهم جا دارد ... رهبرم❤️ ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄🌱 ‌🎀 اثنان یعجلهما الله فی الدنیا البغی وعقوق الوالدین...🌸🌈  دو چیز را خداونــد در این جهـان ڪیــفر میدهـد :  تعـدے و ناسپاسۍ پـدر و مـادر  (کنز العمال)📚  ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
❣||❣ گفتم: محمداین لباس جدیدت خیلی بهت میاد... گفت: لباس شهـادتہ! 😇 گفتم : زده بہ سرت! گفت: مےزنہ ان شااللّٰـہ چندثانیہ بعدازانفجار رفتم بالاے سرش نانداشت فقط آروم گفت: دیدے زد! 💜 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
✨ به تاريخ هاي شهادت اين سه برادر دقت كنيد...!👆 🔹 مادر و پدر اين شهدا چه كشيده اند...؟!😭 🔺 واي بحال آناني كه به انقلاب و ولایت فقیه و خون شهدا و #صداقت و اعتقاد والدين اين شهيدان #خيانت كرده و ميكنند...!!! 🇮🇷هفته دفاع مقدس گرامی باد. 🍃🌺 شادی روح پاک شهدا صلوات ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
#پندنامه ✨شما اى دانشجویان و دانش آموزان همیشه در صحنه با سلاح دانشتان ✏️ملت ما را از شر وابستگی ها و عقب افتادگی ها برهانید که بیشتر گرفتاری هاى ما از فقر🍂 فرهنگى ماست که همین درس خواندن📖 شما از رزمیدن در جبهه نیز بالاتر و مهم تر و پر اجرتر است و به قول امام عزیزمان❤️ این قلم ها 🖊است که شهداء را مى سازند و یا اینکه قلم علما از خون شهداء افضل تر است.💫 #شهید_ابراهیم_هاشمی ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔵مهریه ام را می بخشم🔵 🌷خانواده اش مخالفت کردند و بیشتر از همه خودش؛ می گفت: مهریه 💍را باید پرداخت کرد و اگر در حدّ توان من نباشد، اساساً این ازدواج💍 درست نیست. بالاخره پدرم رضایت داد که یک جلد کلام الله مجید،📔 یک شاخه نبات و صد هزار تومان پول💵 مهریه ام باشد. شب ازدواجمان، آقا محمود مصمّم بود مهریه را همانجا بپردازد. من هم که بنایم نبود اول زندگی ایشان را به سختی بیاندازم، گفتم: مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه نبات است؛ بقیه‌اش را می‌بخشم.🌷🌷 #شهید_محمود_نوریان 📚دونیمه سیب, موسسه مطاف عشق #سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا #ازدواج #مهریه ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔵هدیه سال تحویل🔵 ✨گفت من میزنم به قابلمه، تو از روی صداش بگرد و هدیه ات🎁 رو پیدا کن. گذاشته بود توی جیب لباس👔 فرمش... یه شیشه عطر و یه دستبند. اینجور هدیه سال تحویلم رو بهم داد☀️. #شهید_علیرضا_یاسینی 📚نیمه پنهان ماه ج5 ص32 #سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا #همسرداری ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
یقین‌دارم‌این این‌نم‌نم‌ اشڪ ها‌برحسین‌علیه‌السلام😪 دل پر‌غفلت‌مرا زنده‌ می‌ڪند « وَجَعَلنٰا‌مَنْ‌الْمٰاءِ‌ڪلّ‌شَۍءٍ‌حَۍ » 🌈💦🌸🍀 مگـــر‌نفرمودۍ؛ ↓ [ همه‌چیز‌با‌آب‌زنده‌استــ ... ] #اربابم‌اشڪ‌هایم‌نذر‌روضه‌هات 💜 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
گردش خــ❣ـون در رگهای زندگـی شیرین است، اما ریختــن آن در پای محـبـ❤️ـوب شیرین ‌تر است؛ و نـگو شـیرین ‌تر، 🌝 بگو بسـیار بسـیار شیرین تر. 😇 ✨ ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#سُخَݩ‌اُسٺـاد 🍄🍀
یاد ٺو مےوزد ولے بے خبرم ز جاے ٺو... 💔 #یاس‌سفیدم ☘🕊 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
❣ اسیر شده بود🥀 ۱۵سال بیشتر نداشت ؛ حتی مویی هم در صورتش نبود😶 سرهنگ عراقی اومد یقه شو گرفت کشیدش بالا گفت : اینجا چیڪار میکنی؟! حرف نمے‌زد ☺️ سرهنگ عراقی گفت : جواب بده گفت ولم کن تا بگم😇 ولش ڪرد... 🍀🍃خم شد از روی زمین یک مشت خاڪ برداشت گفت:اینجا خاڪ منه؛تو بگو اینجا چیکار میڪنی؟!🍀🍃 سرهنگ عراقی خشکش زده بود...😏 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:برو دایسون یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ... - واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ... همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ... سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ... تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ... چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ... - چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ... گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ... حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ... - حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ... و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄