#ادامه
✨قسمت چهارم
←مدیریت شون میکردم یه شر و دعوا درست نشه...سخت بود هم خودم درس بخونم...هم ساعت ها اونها رو تو یه اتاق سرگرم کنم...و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم....
سخت بود...اما کاری که میکردم برام مهمتر بود...هر چند ...هیچ وقت؛کسی نمیدید....
این کمترین کاری بود که میتونستم برای پدر رو مادرم انجام بدم....و محیط خونه رو در آرامش نگه دارم....
اما هرگز فکرش رو هم نمیکردم....از اون شب...باید با تصویر و وجهه جدیدی از زندگی آشنا بشم...
حسادت پدرم نسبت به خودم...
حسادتی که نقطه آغازش بود...و کم کم شعله هاش🔥 زبانه میکشید...
فردا صبح🌞...هنوز چهره اش گرفته بود...عبوس و غضب
کرده...
الهام ۵ سالش بود و شیرین زبون...سعید هم عین همیشه... بیخیال و توی عالم بچگی..ومن...دل نگران...
زیر چشمی👀 به پدر رو مادرم نگاه میکردم...میترسیدم بچه ها کاری بکنن...بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه....
.و مثل آتشنشان یهو فوران کنه...از طرفی هم ....نگران مادرم بودم....
بالاخره هر طور بود...اون لحظه تموم شد...
من و سعید راهی مدرسه شدیم...دوید سمت در رو سوار ماشین شد..منم پشت سرش....
به در ماشین که نزدیک شدم... پدرم در رو بست...
-تو دیگه بچه نیستی...که برسونمت...خودت برو مدرسه...
سوار ماشین شد و رفت...و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم...
من و سعید ...هر دو یک مدرسه میرفتیم...مسیرمون یکی بود...
#ادامهدارد...
✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی
#نشر_حداکثری
🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🔹یادگیری #قرآن برایش خیلی اهمیت داشت. تا جایی که، دنبال یکی از بهترین👌 اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای #آموزش قرآن به نوجوانها ایشون رو به مسجد🕌 آورد.
🔸گاها میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، #سیدابراهیم پیش نوجوانها مینشست و از عمد قرآن📖 رو اشتباه میخوند تا بچهها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به #ادامه یادگیری قرآن...
💢حالا مدتها از اون کلاس قرآن گذشته و ما به دلیل علاقه فراوان #سیدابراهیم به قرآن، قصد کردیم، هر روز یک صفحه قرآن📖 از طرف سید ابراهیم هدیه کنیم به باب الحوائج #حضرت_ابوالفضل العباس علیه السلام، انشاءالله که این #هدیه را بپذیرند🤲
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
🆔 @masirshahid