eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
662 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸سالهاست نمیفهمم ؛ چرا شب جمعه‌ها، اکسیژنِ زمین تمام میشود، و فقط رو به آسمان ☁️کربلا، درست همانوقت که با هق‌هق صدا میزنے؛ #السلام_علیک_یا_اباعبدالله راهِ نفست باز میشود...😭. حسین جان؛ حالِ سربازت عجیب خراب است. نگاهے آقـــا .... #شب_جمعه ✨هوایت نکنم میمیرم ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🔴اعمال شب و روز هفدهم ربیع الاول 🌻شب هفدهم: شب ولادت حضرت خاتم انبيا صلّى اللّه و عليه و آله و شب بسيار مباركى است، و سيّد نقل كرده كه در چنين شبى يك سال پيش از هجرت، معراج آن حضرت واقع شد. 🌻روز هفدهم: بنا بر مشهور بين علماى اماميّه، روز ولادت با سعادت حضرت خاتم انبيا محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه و عليه و آله است، و معروف است كه ولادت با سعادتش در مكّه معظمه، در خانه خود آن حضرت، در روز جمعه هنگام طلوع فجر در در ايام سلطنت انوشيروان واقع شد و همچنين در اين روز شريف در سال هشتاد و سه ولادت حضرت صادق عليه السّلام اتفاق افتاد، و باعث فزونى فضل و شرافت اين روز گرديد. 📝 اين روز، روز بسيار شريفى است و براى آن چند عمل وارد است: 💐ا وّل: غسل. 💐 دوم: روزه گرفتن كه براى آن فضيلت بسيارى است، و روايت شده هركه اين روز را، روزه بدارد، خدا يك سال را براى او بنويسد، و اين روز، يكى از چهار روزى است، كه در تمام سال به فضيلت روزه ممتاز است. 💐 سوّم: زيارت حضرت رسول صلّى اللّه و عليه و آله از نزديك و دور. 💐 چهارم: زيارت امير المؤمنين عليه السّلام به همان زيارتى كه حضرت صادق عليه السّلام زيارت كرده، و به محمّد بن مسلم تعليم دادند، باب زيارات (مفاتیح) 💐 پنجم: هنگامیكه روز بالا آمد، دو ركعت نماز بجا آورد كه در هر ركعت، پس از سوره حمد ده مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره توحيد بخواند 💐 ششم: لازم است مسلمانان اين روز را بزرگ بدارند، و تصدّق و خيرات بنمايند، و مؤمنان را مسرور كنند، و به زيارت مشاهد مشرّفه روند. سيّد در «اقبال» شرحى از لزوم بزرگداشت اين روز ذكر نموده، و فرموده است: من طايفه اى از نصارى و جمعى از مسلمانان را يافتم كه بزرگداشت فوق العاده اى از روز عليه السّلام داشتند، و تعجّب كردم كه مسلمانان روز ولادت پيامبرشان را كه بزرگترين همه انبياست، و به اين مرتبه از عظمت است، چگونه رضايت دهند كه آنرا بسيار بى مايه تر از بزرگداشت نصارى، نسبت به ولادت مسيح برگزار كنند! ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖رمان نسل سوخته👓 ✨قسمت سوم مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت میکردم....خوب و بد میکردم...با اون عقل ۹ ساله ...سعی میکردم همه چی رو با رفتار شهدا بسنجم🌹.... اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم ...وه ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگترها ...شدم آقا مهران-☺️ این تحسین واقعا برام ارزشمند بود...اما آغاز و شروع بزرگترین امواج زندگی من شد... از مهمونی بر میگشتیم...مهمونی مردونه...چهره پدرم به شدت گرفته بود..به حدی که جرأت نگاه کردن بهش رو نداشتم...خیلی عصبانی بود😡... تمان مدت داشتم به این فکر میکردم که... - چی شده؟...یعنی من کار اشتباهی کردم؟...مهمونی که خوب بود... و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود... از در که رفتیم تو... مادرم با خوشحالی☺️ اومد استقبالمون...اما با دیدن چهره پدرم.... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه 👀کرد... - سلام اتفاقی افتاده؟... پدرم با ناراحتی سر چرخوند سمت من... - مهران برو توی اتاقت... نفهمیدم چطوری...با عجله توی اتاق... قلبم ❤️تند تند میزد...هیچ جور آر م نمیشدم و دلم شور میزد....چرا؟نمیدونم - لای در رو باز کردم...آروم و چهار دست و پا...اومدم سمت حال... -مرتیکه عوضی ...دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که...من رو با این سن و هیکل...به خاطر یه الف بچه دعوت کردن..‌.قدش تازه به کمر من رسیده...اون وقتیه خاطر آقا....باباش رو دعوت میکنن.... وسط حرفا...یهو چشمش افتاد بهم...با عصبانیت...نیم خیز حمله کرد سمت قندون....و با ضرب پرت کرد سمتم... -گوساله مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟... ... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی 🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺🍃 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#شهیدانه🌸🍃 بر سفره ے نگاه تو اسراف جایز است ؛ صد بار دیده ایم ولے باز دیدنے ست ... #شهید_مصطفی_نبی_لو #یادشـون_صلوات #صبحتون_شهدایی ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
مداحی آنلاین - مشتری نگاه تو ناهیده - بنی فاطمه.mp3
4.32M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص) 🌸 #میلاد_امام_صادق 💐مشتری نگاه تو ناهیده 💐یه ذره خاک قدمت خورشیده 🎤 #بنی_فاطمه 👏 #سرود #ولادٺ_حضرٺ_محمد_ص_و🎊 #امام‌جعفرصادق_ع_مبارڪ_باد🎉 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌷دو نهال بارور در باغ دین روئیده شد 🌷یاسهاى آسمانى در زمین روئیده شد 🌷نخل حق در سرزمین مشرکین روئیده شد 🌷لاله در باغ دل اهل یقین روئیده شد 💐 #میلاد_پیامبر_اکرم (ص) و #امام_جعفر_صادق (ع) مبارک ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
4_5972328410804912766.mp3
8.22M
⭕️🔈 کلیپ صوتی زیارت نامه شهدا با نوای حاج میثم مطیعی ... ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
آقای روحانی روز عیده کظم غیظ میکنیم😊 دوره تو هم تموم میشه... ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#کلام_شهیدان .... ❤️❣️ #شهیدمحسن‌حججی ❣️ یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو. ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨قسمت چهارم ←مدیریت شون میکردم یه شر و دعوا درست نشه...سخت بود هم خودم درس بخونم...هم ساعت ها اونها رو تو یه اتاق سرگرم کنم...و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم.... سخت بود...اما کاری که میکردم برام مهمتر بود...هر چند ...هیچ وقت؛کسی نمیدید.... این کمترین کاری بود که میتونستم برای پدر رو مادرم انجام بدم....و محیط خونه رو در آرامش نگه دارم.... اما هرگز فکرش رو هم نمیکردم....از اون شب...باید با تصویر و وجهه جدیدی از زندگی آشنا بشم... حسادت پدرم نسبت به خودم... حسادتی که نقطه آغازش بود...و کم کم شعله هاش🔥 زبانه میکشید... فردا صبح🌞...هنوز چهره اش گرفته بود...عبوس و غضب کرده... الهام ۵ سالش بود و شیرین زبون...سعید هم عین همیشه... بیخیال و توی عالم بچگی..ومن...دل نگران... زیر چشمی👀 به پدر رو مادرم نگاه میکردم...میترسیدم بچه ها کاری بکنن...بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه.... .و مثل آتشنشان یهو فوران کنه...از طرفی هم ....نگران مادرم بودم.... بالاخره هر طور بود...اون لحظه تموم شد... من و سعید راهی مدرسه شدیم...دوید سمت در رو سوار ماشین شد..منم پشت سرش.... به در ماشین که نزدیک شدم... پدرم در رو بست... -تو دیگه بچه نیستی...که برسونمت...خودت برو مدرسه... سوار ماشین شد و رفت...و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم... من و سعید ...هر دو یک مدرسه میرفتیم...مسیرمون یکی بود... ... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی 🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
📖رمان نسل سوخته👓 ✨قسمت چهارم ←دویدم داخل اتاق و در رو بستم...تش قلبم شدیدتر شده بود....دلم میخواست گریه 😭کنم ولی بدجور ترسیده بودم... الهام و سعید...زیاد از بابا کتک میخوردن اما من؛نه...این اولین بار بود... دست بزن داشت...زود عصبی😡میشد و از کوره در میرفت... ولی دستش رو من بلند نشده بود....مادرم همیشه میگفت.. -خیالم از تو راحته... و همیشه دل نگران...دنبال الهام و سعید بود...منم کمکش میکردم...مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمیگشت...سر بچه ها رو گرم میکردم سراغش نرن...حوصلشون رو نداشت..... ... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی 🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهیدان .... ❤️❣️ #شهیدمرتضی‌عطایی ❣️ یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی. ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
چه میجویی ؟ آرامش ؟✨ آرامش نه در بالش پر است 🕊 و نه در قرص های آرامبخش آرامش را در لابه لای نگاه و لبخند پر معنای #شهدا بجوی 🌿 نگاهی از جنس عشق❤️ ... #در_اعمالشان #جست_و_جو_کن🌹 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
✨🌹 ←وقتى دارى روزهاى سختى رو ميگذرونى ✨ و متعجبى كه پس خدا كجاست؟؟🕊 يادت باشه استاد هميشه، موقع امتحان سكوت ميكنه.☺️ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🕯انا لله و انا الیه راجعون🕯 🔺 سید مهدی آوینی پدر بزرگوار شهید سید مرتضی آوینی سید اهل قلم، دیشب در یکی از بیمارستان‌های تهران به علت عارضه قلبی درگذشت.🕊 🌸شادی روحشون صلوات🌸
شماره نمایندگان برای مطالبه گری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖رمان نسل سوخته👓 🌸اولین پله های تنهایی🌸 ←مات و مبهوت...پشت در خشکم زد...نیم ساعت دیگه زنگ 🔔کلاس بود....و من حتی نمیدونستم سوار کدوم خط بشم...کجا پیاده شم...یا اگه بخوام سوار تاکسی بشم باید... همون طور... چند لحظه ایستادم... برگشتم سمن در که زنگ بزنم...اما دستم بین زمین و آسمان خشک شد.... _حالا چی میخوای به مامان بگی؟.. اگه بهش بگی چی شده که ...مامان همینطوری هم کلی غصه توی دلش داره...این یکی هم بهش اضافه میشه... دستم رو آوردم پایین....رفتم سمت خیابون اصلی....پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها میرفت که زودتر برسیم مدرسه...و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفتم.... مردم با عجله در رفت و آمد بودند...جلوی هر کسی را که میگرفتم بهم محل نمیذاشت....ندید گرفته میشدم...من....با اون غرورم... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم...رفتم تو یه مغازه دو سه دقیقه طول کشید....اما باالاخره یکی راهنماییم کرد کجا باید بایستم.... با عجله رفتم سمت ایستگاه...دل توی دلم نبود....یه ربع دیگه زنگ رو میزدن و در رو میبستن... اتوبوس رسید....اما بین هجمه جمعیت...رسما بین در گیر کردم و له شدم.... به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل....دستم گز گز کرد .... یا هر تکان اتوبوس....یا یکی روی می افتاد.....یا زانوم کنار پله له می شد.... توی هر ایستگاه هم....با باز شدن در ...پرت می شدم بیرون... چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم...با اون قد های بلند و هیکل های بزرگ....و من.... بالاخره یکی به دادم رسید...خودش رو حائل من کرد...دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار....توی تکان ها...فشار جمعیت می افتاد روی اون... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود...سرم رو آوردم بالا... -متشکرم...خدا خیرتون بده... اون لبخند 😊زد....اما من با تمام وجود میخواستم گریه😭 کنم... ... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی 🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ