eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
668 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺🍃 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#شهیدانه🌸🍃 بر سفره ے نگاه تو اسراف جایز است ؛ صد بار دیده ایم ولے باز دیدنے ست ... #شهید_مصطفی_نبی_لو #یادشـون_صلوات #صبحتون_شهدایی ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
مداحی آنلاین - مشتری نگاه تو ناهیده - بنی فاطمه.mp3
4.32M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص) 🌸 #میلاد_امام_صادق 💐مشتری نگاه تو ناهیده 💐یه ذره خاک قدمت خورشیده 🎤 #بنی_فاطمه 👏 #سرود #ولادٺ_حضرٺ_محمد_ص_و🎊 #امام‌جعفرصادق_ع_مبارڪ_باد🎉 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌷دو نهال بارور در باغ دین روئیده شد 🌷یاسهاى آسمانى در زمین روئیده شد 🌷نخل حق در سرزمین مشرکین روئیده شد 🌷لاله در باغ دل اهل یقین روئیده شد 💐 #میلاد_پیامبر_اکرم (ص) و #امام_جعفر_صادق (ع) مبارک ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
4_5972328410804912766.mp3
8.22M
⭕️🔈 کلیپ صوتی زیارت نامه شهدا با نوای حاج میثم مطیعی ... ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
آقای روحانی روز عیده کظم غیظ میکنیم😊 دوره تو هم تموم میشه... ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#کلام_شهیدان .... ❤️❣️ #شهیدمحسن‌حججی ❣️ یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو. ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨قسمت چهارم ←مدیریت شون میکردم یه شر و دعوا درست نشه...سخت بود هم خودم درس بخونم...هم ساعت ها اونها رو تو یه اتاق سرگرم کنم...و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم.... سخت بود...اما کاری که میکردم برام مهمتر بود...هر چند ...هیچ وقت؛کسی نمیدید.... این کمترین کاری بود که میتونستم برای پدر رو مادرم انجام بدم....و محیط خونه رو در آرامش نگه دارم.... اما هرگز فکرش رو هم نمیکردم....از اون شب...باید با تصویر و وجهه جدیدی از زندگی آشنا بشم... حسادت پدرم نسبت به خودم... حسادتی که نقطه آغازش بود...و کم کم شعله هاش🔥 زبانه میکشید... فردا صبح🌞...هنوز چهره اش گرفته بود...عبوس و غضب کرده... الهام ۵ سالش بود و شیرین زبون...سعید هم عین همیشه... بیخیال و توی عالم بچگی..ومن...دل نگران... زیر چشمی👀 به پدر رو مادرم نگاه میکردم...میترسیدم بچه ها کاری بکنن...بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه.... .و مثل آتشنشان یهو فوران کنه...از طرفی هم ....نگران مادرم بودم.... بالاخره هر طور بود...اون لحظه تموم شد... من و سعید راهی مدرسه شدیم...دوید سمت در رو سوار ماشین شد..منم پشت سرش.... به در ماشین که نزدیک شدم... پدرم در رو بست... -تو دیگه بچه نیستی...که برسونمت...خودت برو مدرسه... سوار ماشین شد و رفت...و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم... من و سعید ...هر دو یک مدرسه میرفتیم...مسیرمون یکی بود... ... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی 🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
📖رمان نسل سوخته👓 ✨قسمت چهارم ←دویدم داخل اتاق و در رو بستم...تش قلبم شدیدتر شده بود....دلم میخواست گریه 😭کنم ولی بدجور ترسیده بودم... الهام و سعید...زیاد از بابا کتک میخوردن اما من؛نه...این اولین بار بود... دست بزن داشت...زود عصبی😡میشد و از کوره در میرفت... ولی دستش رو من بلند نشده بود....مادرم همیشه میگفت.. -خیالم از تو راحته... و همیشه دل نگران...دنبال الهام و سعید بود...منم کمکش میکردم...مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمیگشت...سر بچه ها رو گرم میکردم سراغش نرن...حوصلشون رو نداشت..... ... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی 🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهیدان .... ❤️❣️ #شهیدمرتضی‌عطایی ❣️ یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی. ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
چه میجویی ؟ آرامش ؟✨ آرامش نه در بالش پر است 🕊 و نه در قرص های آرامبخش آرامش را در لابه لای نگاه و لبخند پر معنای #شهدا بجوی 🌿 نگاهی از جنس عشق❤️ ... #در_اعمالشان #جست_و_جو_کن🌹 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
✨🌹 ←وقتى دارى روزهاى سختى رو ميگذرونى ✨ و متعجبى كه پس خدا كجاست؟؟🕊 يادت باشه استاد هميشه، موقع امتحان سكوت ميكنه.☺️ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🕯انا لله و انا الیه راجعون🕯 🔺 سید مهدی آوینی پدر بزرگوار شهید سید مرتضی آوینی سید اهل قلم، دیشب در یکی از بیمارستان‌های تهران به علت عارضه قلبی درگذشت.🕊 🌸شادی روحشون صلوات🌸
شماره نمایندگان برای مطالبه گری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖رمان نسل سوخته👓 🌸اولین پله های تنهایی🌸 ←مات و مبهوت...پشت در خشکم زد...نیم ساعت دیگه زنگ 🔔کلاس بود....و من حتی نمیدونستم سوار کدوم خط بشم...کجا پیاده شم...یا اگه بخوام سوار تاکسی بشم باید... همون طور... چند لحظه ایستادم... برگشتم سمن در که زنگ بزنم...اما دستم بین زمین و آسمان خشک شد.... _حالا چی میخوای به مامان بگی؟.. اگه بهش بگی چی شده که ...مامان همینطوری هم کلی غصه توی دلش داره...این یکی هم بهش اضافه میشه... دستم رو آوردم پایین....رفتم سمت خیابون اصلی....پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها میرفت که زودتر برسیم مدرسه...و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفتم.... مردم با عجله در رفت و آمد بودند...جلوی هر کسی را که میگرفتم بهم محل نمیذاشت....ندید گرفته میشدم...من....با اون غرورم... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم...رفتم تو یه مغازه دو سه دقیقه طول کشید....اما باالاخره یکی راهنماییم کرد کجا باید بایستم.... با عجله رفتم سمت ایستگاه...دل توی دلم نبود....یه ربع دیگه زنگ رو میزدن و در رو میبستن... اتوبوس رسید....اما بین هجمه جمعیت...رسما بین در گیر کردم و له شدم.... به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل....دستم گز گز کرد .... یا هر تکان اتوبوس....یا یکی روی می افتاد.....یا زانوم کنار پله له می شد.... توی هر ایستگاه هم....با باز شدن در ...پرت می شدم بیرون... چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم...با اون قد های بلند و هیکل های بزرگ....و من.... بالاخره یکی به دادم رسید...خودش رو حائل من کرد...دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار....توی تکان ها...فشار جمعیت می افتاد روی اون... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود...سرم رو آوردم بالا... -متشکرم...خدا خیرتون بده... اون لبخند 😊زد....اما من با تمام وجود میخواستم گریه😭 کنم... ... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی 🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 هم‌اکنون؛ سایت KHAMENEI.IR 🔻 دستور رهبر انقلاب به مسئولان کشور: 👈 افزایش قیمت موجب افزایش قیمت اجناس و کالاها نشود 👈 ناامنی بزرگترین مصیبت برای کشور است. ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
13980826_34315_128k.mp3
2.57M
🎙 بشنوید | صوت بیانات صبح امروز رهبر انقلاب درباره مسائل پیش آمده پس از اجرای طرح مدیریت مصرف سوخت. ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ 💻 @Khamenei_ir