eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
644 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔹🔶عکس های ماندگار🔶🔹🔸 💠معلم بود و انقلابی💠 خانه اش، زندگی اش و همه ی دار و ندارش برای انقلاب بود و با پیروزی انقلاب اسلامی هم خود و تمام هستی اش را وقف امام، انقلاب و اسلام کرده بود. روشنگری هایش در جای جای شهر، بویژه مدارس و دانشگاهها، فرصت هر توطئه ی فرهنگی را از دشمن گرفته بود. آن روز نماز را که خواند، آخرین صبحانه را با خانواده بود و در حالی که بوسه ی گرمش، گونه های سرخ فرزندانش را نوازش می داد باید خداحافظی می کرد تا در کلاس تفسیر سوره ی معراج معلمان شهر حاضر شود. نوع خداحافظی اش مثل همیشه نبود، انگار کلاس امروزش با همه ی کلاسهایی که در طول خدمت صادقانه اش داشته است تفاوتی اساسی دارد. با عجله از خانه خارج شده و داخل ماشین می شود، اما هنوز استارت نزده که موتور سواری کنارش سبز شده و وقتی مطمئن می شود که قدرت الله چگینی خود اوست، ماشه را می کشد تا آرزوی دیرینه ی معلم آزاده و عارف شهر، تحقق یابد. عکسی که آن روز گرفت آخرین عکسش شد. 📚خط سرخ 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
📩📩📩 📩📩📩 📩📩📩 🖍 زندگى در این دنیا سعادت نیست، شقاوت است. سرا و وادى آخرت است که محل زندگى ابدى ماست. پس آگاه باشید که اگر جان خود را به کمتر از بهشت جاودان بفروشید فریب خورده اید. 🌷شهید مصطفی اخگر🌷 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
. 🔹نام کتاب: روایتی از 🔹پدیدآورندگان: 🔹ناشر: 🔹تعداد صفحات: 768 صفحه 🔹قیمت پشت جلد: ۴۰۰۰۰تومان / قیمت با ۲۰درصد تخفیف: ۳۲۰۰۰تومان . 📚️برشی از کتاب از ترس خم شده بودم. غافل از این که گلوله‌ها از بالا به روی مردم شلیک می‌شد، ناگهان فشنگی از کنار سرم گذشت و به برادری که با من می‌دوید اصابت کرد و در جا جان سپرد. دست و پایم را گم کرده‌ بودم، عده زیادی از محاصره شده بودند، فرصت فکر کردن نبود. به جمعی پیوستم که آن طرف خیابان بودند. همه بیمناک و نگران پشت ماشین‌هایی سنگر گرفتیم که پارک شده بود تا از گلوله‌ها در امان باشیم. تیرباری بالای سر ما را نشانه گرفته بود و ساختمان‌ها و سردر مغازه‌ها را سوراخ می‌کرد، طوری که تکه‌های سیمان بر سر ما می‌ریخت. میان ما که حدود ۴۰ نفر بودیم، انداختند و هم که در فضا بود. چشم‌هایمان می‌سوخت. اما گازهای خفه کننده نفس را می‌گرفت، سر و گردن را می‌سوزاند و همه را دچار سرفه عجیبی کرد. ۱۵ دقیقه روی زمین افتاده بودیم. کم کم هوا تاریک می‌شد. خودمان را بلند کردیم و مثل نابینایان دست هم را گرفتیم و راه می‌رفتیم. عده‌ای قصد عبور از کوچه باریکی را داشتند که منتهی به کوه می‌شد. ضربه چوب به سر چند نفر خورد. خلاصه کوه را بالا رفتیم. در خانه‌ای به روی ما باز شد و مسلمانان ساکن کوه‌ها، برادر مجروحی را بردند و سر او را پانسمان کردند. مدتی بالای کوه ماندیم. فقط صدای آژیر آمبولانس و رفت وآمد ماشین‌ها می‌آمد.... 🍃 @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•° حَرَم حَضرٺ عَجَــبــ| حال و هوایے دارد••• سوریہ فِیِض شَهادٺ چہ صفایے دارد بنویسید🖊 بہ روے ڪفن این شهدا "" چقدر عمہ ے سادات فدایے دارد "" 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵جهاد اکبر🔵 روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب می کرد. می گفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعی تر فکر می کند تا آدم مجرد. » بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود. گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. » 📚 یادگاران، جلد ده، کتاب ، ص 64 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
💠منتظر... 💠 این آخری ها، انگار منتظر شهادت باشد، عجیب مصمم بود که نمازش را اول وقت بخواند. از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد. یک هو گفت: بزن بغل. گفتم: چی شده ؟ گفت: وقت نمازه. گفتم: این جا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی، یک ربع دیگه می رسیم، با هم می خونیم. گفت: همین جا وایستا نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نمازکشته بشیم، دیگه چی از این بالاتر؟ 📚یادگاران، جلد ۱۲، ص۸۵ 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵دستمال🔵 قبل از عقد به من گفت: دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه! وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم. آن لحظات تمام دغدغه‌ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟ حتماً او هم نمی‌توانست با صدای بلند خواسته‌اش را بگوید! تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری می‌شد و من از خواسته صالح بی‌خبر بودم! نمی‌دانستم چه کنم! در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: "دعا کن من شهید شوم…" یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود.... 📚مدافعان حرم 🌷پاسدار شهید عبدالصالح زارع🌷 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🌷 🌹شهیـدی که بـرات شهـادتـش را از امـام رضـا علیه‌السلام گرفـت ...🍃 🕊❤️ 🔹نمی دانستم به آمده در صحن گوهرشاد او را دیدم بعد از سلام و احوالپرسی گفت : از (ع) انشـاءالله اذن را گرفتـم ... 🔸به او گفتـم : فعلا باهـات ڪار داریم دعای امسال را باید تو بخوانی ! 🔹دو روز مانده به عرفه پیش من آمـد و گفت : عملیاتـی در پیش است ... 🔸گفتـم : برنامه عرفه و محرم را چکار می‌کنی ؟ 🔹جواب داد : نمی خواهم از باز بمانم احتمالا آخرین عملیات (مرصاد) است انشاءالله تا محـرم مـرغ از قفـس پریـده ... ✍ راوی : شیخ حسین انصاریان 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
شما شدن خوبــ استــ ... اسير شدن را میگویم...🕊 🌷خوبی اش بہ اين استــ ڪہ از اسارتــ آزاد ميشوی...🍃 🕊 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃