eitaa logo
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
165 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
101 فایل
⚠️ من امروز باید بگویم که تکلیف است براى مسلمانها. حفظ مساجد امروز جزء امورى است که اسلام به او بسته است. ✍️صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۲۱ پایگاه مقاومت النساء حوزه فاطمه الزهراءبسیج خواهران هشترود
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌸✨ 🌸✨شنبه تون شاد و زیبا ⚪️✨دلتون از غصه ها دور 🌸✨ان شاءالله امروزتان ⚪️✨شیرین تراز عسل 🌸✨زیباتر از گلها ⚪️✨با طراوت تراز باران 🌸✨خوش عطر تراز نسیم ⚪️✨و متبرک به الطاف بیشمار خدا. @masjdvaliasr
گاندو از «شهید اسماعیل دقایقی» موسس تیپ بدر گفت تیپی مخصوص عراقی هایی که در کنار برادران ایرانی خود با صدام میجنگیدند کار سخت و بزرگی کرد که امروز نتایج آن بهتر دیده میشوند خیلی از فرماندهان حشدالشعبی از نیروهای تیپ بدر هستند متاسفانه این شهید بزرگ در رسانه مظلوم است 🔗 حجت نیکی ملکی @masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_دوازدهم: زینتــ علے مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بی
رمانــ🍃 : توعینـ طهارتے بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ... خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... ... @masjdvaliasr
97021803(1).mp3
2.83M
🔊 ؛ زیبا 📝 امشب دخیلِ دختر اربابم 👤 کربلایی 🌺 ایام ولادت 👌 🎧 گوش کنید و نشر دهید 📡 💻 @montazeranemouod
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درمحضرنهج البلاغه
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
1💠شرح و تفسیرحکمت9💠 💢اقبال و ادبار دنيا ✅ امام در اين کلام عبرت آموز به دگرگونى حال مردم در برابر
2💢شرح وتفسیرحکمت9 📒ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: بسيارى از اشعار خوب را ديده ايم که چون گوينده اش ناشناخته بود از او نفى مى کردند و به افراد مشهور در شعر نسبت مى دادند، 📙بلکه کتاب هايى در فنون و علوم از اشخاص غير مشهور وجود داشته که آن را به صاحبان نبوغ و شهرت نسبت داده اند. 🐠نيز اشاره به داستان «جعفر برمکى» مى کند که در آن زمان که مورد قبول «هارون الرشيد» بود و اسم و شهرتش در همه جا پيچيد، 🌱 هارون او را در کياست، سخاوت، فصاحت و مانند آن از برترين هاى روزگار مى شمرد;
هدایت شده از نوری
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 تلگرام به دنبال ترور روانی و جنگ ناامیدی 🔻یک انسان کاملاسالم،بالغ وباشعورمیره تواین فضاوتحت یه تکنیکایی قرارمیگیره که کامل ذهنیتشوخراب میکنه 📢 استاد فروهر کارشناس فضای مجازی وخانواده جبههٔ اسلامی در فضای مجازی @masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_سیزدهم: توعینـ طهارتے بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده
رمانــ🍃 : عشق ڪتاب زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ... حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ... ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ... اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... ... @masjdvaliasr
✅ ۱۵ فروردین سالروز ولادت سردار رشید سپاه اسلام حاج احمد متوسلیان اولین پاسدار مدافع حرم گرامی باد. 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @masjdvaliasr