مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
قصه های کودکانه #عنوان_قصه : شیـر در تاریکی🦁 روزی روزگاری مردی روستایی زندگی میکرد که از مال دنیا
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
موش🐀شتـر دزد🐪
روزی روزگاری موش کوچکی مهار شتری را به دهان گرفت و شتر را ربود و شتر نیز چست و چالاک همراه او میآمد. موش به خود مغرور شد و با خود گفت:
«من مانند یک پهلوان قوی هستم زیرا میتوانم یک شتر به این بزرگی را همراه خود بِکِشم.»
شتر هم با خود میگفت:
«موش بخند به زودی درسی به تو میدهم که از کرده خود پشیمان شوی.»
موش و شتر رفتند و رفتند تا به یک رودخانه رسیدند که ناگهان موش از حرکت ایستاد و از ترس خشکش زد. شتر که دید موش حرکت نمیکند گفت:
«رفیق چرا ایستادهای؟ مانند یک مرد پا درآب بگذار و از آن رد شو تا من هم از آب رد شوم.»
موش گفت: «دوست من این آب خیلی عمیق است و من از غرق شدن میترسم.»
شتر گفت: «بگذار ببینم عمق آب چقدر است.» و پایش را درون آب گذاشت.
شتر به موش گفت: «ای موش نادان چرا از ترس رنگت پریده است؟ این آب که عمقی ندارد و تا زانو بیشتر نیست.»
موش گفت: «زانوی من کجا زانوی تو کجا. اگر این آب برای تو تا زانو است برای من چند متر از سر هم میگذرد.»
شتر گفت: «وقتی موجودی به بزرگی مرا میدزدیدی باید فکر این روزها را هم میکردی.»
موش گفت: «از کار خود توبه کردم. به خاطر خدا مرا از این آب مهلک بگذران.»
شتر دلش برای موش سوخت و گفت: «بپر و بر کوهان من سوار شو. این ماجرا باعث شد بفهمم شتری مانند من قادر است هزار موش مانند تو را از آب رد کند ولی هزاران موش مانند تو نمیتوانند شتری مانند مرا از آب رد کنند.»
شتر این را گفت و موش را بر پشت خود سوار کرد و سلامت از رودخانه گذشتند و به راه خود ادامه دادند و رفتند.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آتش_به_اختیار یعنی کار فرهنگی تمیز
♦️تقدیر رهبر معظم انقلاب از اجرای خیابانی سرود "کاروان اُمید"
🔹 اجرای خیابانی سرود "کاروان اُمید" که به مناسبت ولادت امام حسین(ع) و در روزهای شیوع ویروس کرونا در فضای مجازی منتشر شد، مورد تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت
@masjed_emamhassan
#مباحث_تربیتی
👭👬کودکانی که با دیگر بچهها بازی میکنند، هویت خود را بهتر کشف میکنند.
آنها از طریق بازی کردن نقشهای متنوع بزرگسالان، مقررات اجتماعی و معیارهایی تنظیم کردن رفتار را میآموزند.
کودک باید یاد بگیرد که به قواعد بازی، حتی زمانی که دلش چیزی دیگری میخواهد پایبند باشد.
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طب_اسلامی
⏺️ احداث بیمارستان تخصصی طب سنتی
🔰 دکتر زندهدل(شبکه افق): از 200 بیمار کرونایی که با شیوههای طب سنتی در بیمارستان مراقبت شده، 190 نفر مرخص شدهاند.
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ حجتالاسلام قرائتی به یک شبهه:
❓چرا ائمه(ع) در این شرایط(بیماریها و بلاها) کاری نمیکنند؟!
@masjed_emamhassan
🌷هرکس در شب جمعه ما را یاد کند
ما هم او را نزد أباعبدا... یاد میکنیم
(شهید مهدی زین الدین)
🔹از سمت راست
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید حاج مهدی زین الدین
سرلشگر سید یحیی رحیم صفوی
و نشسته:شهید حاج حسین خرازی
🍃أللَّھُمَ الرزقنا شهادت فی سبیلک🍃
@masjed_emamhassan
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#قصه_کودکانه #عنوان_قصه: موش🐀شتـر دزد🐪 روزی روزگاری موش کوچکی مهار شتری را به دهان گرفت و شتر را
#قصه_کودکانه
#خدا_مواظب_همه_هست
به نام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود. روی یک تکه سنگ کنار یک ابگیر زیبا دو تا لک لک، لانه داشتند کمی آن طرفتر هم یه ابگیر بود که دور تا دورش نیزار بود لک لکها به زودی صاحب چند تا جوجه خوشگل میشدند.
یک روز گرم تابستان خانم لکی که حسابی خسته شده بود روبه همسرش گفت.
بهتره از تخم ها مراقبت کنی تا من یه گردش کوتاهی بکنم برگردم.
وقبل از اینکه اقا لک لک جوابی بده اون بالهاش باز کرد به هوا پرید و رفت .
همین موقع سرکله اقا قورباغه پیداشد با دیدن اقا لک لک گفت سلام لکی جون. خوش بحالتون تخم هاتون همیشه جلوروتون.
بیچاره ما؛ تخم های ما توی آب رها هستن و کسی مواظبشون نیست ؛ حتما باید ته آبگیر بمونن تا وقتی که بزرگ بشن.
هنوز حرف آقا قورباغه تموم نشده بود که اون با شنیدن صدای خانم قورباغه مثل فنر از جایش پرید از روی این نی به اون نی و بعد هم ناپدید شد .
آقا لکی که خیلی نگران شده بود سفارش خانم لکی رو فراموش کردو به سمت صدا پرواز کرد از اون بالا داشت توی آبگیر رو نگاه میکرد قورباغه هارو دید که با چند تا ماهی بزرگ درگیر بودن شیرجه زد توی آب و با یک حرکت با اون نوک تیزو بلندش ماهی هارو گرفت اونهارو سروته کردو حسابی تکون داد .ماهی های بیچاره هر چی خورده بودن یا نخورده بودن بالا آوردن بچه قورباغه ها که بیشتر شبیه ماهی های ریز و دم دراز بودن از ته حلق ماهی ها پریدن توی آب . آخر سر هم ماهی هارو یکی یکی نوش جان کرد همین لحظه که داشت ماهی هارو قورت میداد پرنده بزرگ و شکاری رو بالای سرش دید یاد تخماش افتاد به سمت آشیانش پرواز کرد ولی پرنده شکاری زودتر رسیده بود و با چنگال های تیزش سر و دم مار بزرگی را گرفته بود و به هوا میرفت آقا لکی که این صحنه رو دید دو تا بالش رو گذاشت روی سینش و گفت خدارو شکر . خدا مواظب همه هست.
اره واقعا خدا مواظب همه هست .
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپی از شهید حاج قاسم سلیمانی در حرم امام رضا(ع) 🌷
@masjed_emamhassan
#مباحث_تربیتی
🔹آیتالله حائری شیرازی🔹
🔸کمبودها، عامل حرکت🔸
جورچینهایی برای بازی بچهها ساختهاند که از پانزده قطعه تشکیل میشود؛ اما شانزده خانه دارد؛ یعنی یک خانۀ آن خالی است. به سبب خالی بودن همین یک خانه است که قطعۀ شمارۀ یک میتواند خود را از جایگاه یکم به آخرین جایگاه، یعنی خانه شانزدهم برساند. حال اگر این خانه خالی نبود، چه میشد؟ آیا جز این بود که قطعۀ شمارۀ یک برای همیشه در جایگاه یکم میماند و هیچ حرکتی از خود نشان نمیداد؟
آنچه را که شما در زندگیتان به فقر و نداری تعبیر میکنید نیز دقیقاً شبیه همان یک خانۀ خالی است که موجب حرکت، رشد و ارتقای انسان میشود.
🌺🌺🌺🌸🌸🌸
@masjed_emamhassan
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#قصه_کودکانه #عنوان_قصه:گرگ و هفت بزغاله
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
گرگ🐺 و هفت بزغاله
🐐🐐🐐🐐🐐🐐🐐
روزی روزگاری، بز عاقلی بود که هفت بزغاله داشت. او مثل هر مادری فرزندانش را خیلی دوست داشت.
یکی از روزها که میخواست به جنگل برود و برای بچهها خوردوخوراکی تهیه کند، آنها را دور خود جمع کرد و گفت:
– بچههای عزیزم، من دارم به جنگل میروم. مبادا وقتی نیستم در را به روی کسی باز کنید. اگر پای گرگ به کلبه ما باز شود، این حیوان خبیث و فریبکار همه شمارا میخورد! شناختن او هم سخت نیست. صدایی خشن و پاهایی بزرگ و سیاه دارد.
بزغالهای که از همه کوچکتر بود گفت:
– مادر عزیزم، اصلاً نگران نباش. ما نمیگذاریم گرگ وارد کلبه شود.
بز مادر که خیالش راحت شده بود، راه افتاد و بهطرف جنگل رفت. پس از مدت کوتاهی بزغالهها صدایی از پشت در شنیدند که میگفت:
– بچههای عزیزم، در را باز کنید، من چیزهای خوشمزهای برای شما آوردهام!
بزغالهها از صدای خشن او تشخیص دادند که او مادرشان نیست و همان گرگ پیر است. بزغالهای که از همه بزرگتر بود گفت:
– در را به روی تو باز نمیکنیم؛ تو مادر ما نیستی. مادر صدایی ملایم و مهربان دارد، ولی صدای تو خشن است. تو یک گرگی.
گرگ دوید و به دکهای رفت و یک تکه بزرگ گچ سفید خرید و خورد تا صدایش ملایم شود. بعد به سمت کلبه بز برگشت، در زد و با صدایی نرم که بزغاله کوچک فکر کرد صدای مادرش است گفت:
– بچههای عزیز، در را باز کنید، من مادرتان هستم و چیزهای خوشمزهای برای تکتک شما خریدهام.
وقتی گرگ داشت این حرفها را میزد پایش را روی لبه پنجره گذاشته بود و داخل کلبه را نگاه میکرد. بزغالهها که پایش را دیدند گفتند:
– نه در را باز نمیکنیم، پای مادر ما سیاه نیست. برو گم شو، تو همان گرگ هستی!
گرگ برگشت و نزد نانوا رفت و گفت:
– پایم زخمی شده، لطفاً رویش خمیر بمالید تا خوب شود.
بهمحض اینکه کار نانوا تمام شد، گرگ پرید بیرون و نزد آسیابان رفت و از او خواهش کرد که پایش را با آرد بپوشاند. آسیابان که از دیدن گرگ ترسیده بود، فوری کار او را راه انداخت تا از شرش خلاص شود؛ رسم روزگار چنین است.
جانور فریبکار برای بار سوم به کلبه بزغالهها رفت و گفت:
– بچههای عزیزم، در را باز کنید. خیالتان راحت باشد؛ این مادرتان است که از جنگل برگشته و برایتان خوردنی آورده است.
بزغالهها گفتند:
– پایت را به ما نشان بده تا ببینیم که واقعاً مادر ما هستی یا نه. گرگ پایش را پشت پنجره گذاشت و بزغالهها دیدند که پایش سفید است. دیگر شکی نداشتند که او مادرشان است، برای همین هم در را باز کردند؛ اما بهمحض اینکه در را باز کردند و چشمشان به گرگ افتاد، وحشتزده و با جیغ و فریاد، هرکدام به طرفی دویدند و پنهان شدند.
یکی زیر میز، دیگری زیر تخت، سومی در اجاق، چهارمی داخل آشپزخانه، پنجمی در گنجه، ششمی زیر لگن و هفتمی توی جعبه ساعت پنهان شد؛ اما گرگ غیر از یکی همه را پیدا کرد. او در یکچشم به هم زدن هر شش بزغاله را بلعید. هفتمی که از همه کوچکتر بود خود را در جعبه ساعت پنهان کرده بود.
گرگ که بااشتها آن شش بزغاله را خورده بود، از کلبه بیرون رفت و روی چمن دراز کشید و به خواب عمیقی فرورفت.
طولی نکشید که بز مادر از جنگل برگشت. بیچاره، با چه منظرهای روبهرو شد! درها باز بود، میز و صندلیها و چهارپایهها بههمریخته بود، لگن خرد شده بود و ملافهها و تشکها روی زمین افتاده بود. او با ترس و وحشت بسیار به دنبال بچههای خود گشت ولی نتوانست آنها را پیدا کند. بالاخره صدای ضعیفی به گوشش رسید:
– مامان جان، من توی جعبه ساعت گیر کردهام. درش از بیرون بستهشده است.
بز مادر کمک کرد تا بزغاله کوچک از جعبه ساعت بیرون بیاید. بعد مادر نشست تا بزغاله کوچک شرح دهد که چگونه گرگ آنها را فریب داد و وارد کلبه شد و همه برادرها و خواهرهایش را خورد. میشود ناله و زاری بز را که فرزندانش را از دست داده بود، مجسم کرد. او پس از گریه و زاری فراوان بیرون رفت. بزغاله کوچک هم به دنبالش بود. وقتی از کنار چمن میگذشتند، چشمشان به گرگ افتاد که زیر درختی خوابیده بود و آنچنان بلند خروپف میکرد که زمین میلرزید.
بز به گرگ نزدیک شد، دور او چرخی زد و وقتی خوب او را وارسی کرد، متوجه شد که انگار موجود زندهای در شکمش در حال جنبیدن است. پیش خود فکر کرد: «اگر گرگ بچههایم را درسته قورت داده باشد، باید هنوز زنده باشند!»
🍃ادامه قصه👇
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#قصه_کودکانه #عنوان_قصه: گرگ🐺 و هفت بزغاله 🐐🐐🐐🐐🐐🐐🐐 روزی روزگاری، بز عاقلی بود که هفت بزغاله داشت. ا
او بزغاله کوچک را فرستاد تا از کلبهاش قیچی و نخ و سوزن بیاورد. بعد هم سریع شکم گرگ را پاره کرد. همینکه کمی از شکم گرگ باز شد سر یکی از بزغالهها بیرون آمد. همانطور که مادر شکم گرگ را بیشتر پاره میکرد، دومین، سومین، … و ششمین بزغاله هم از شکم گرگ بیرون پریدند و با شادی دور مادرشان جمع شدند. گرگ که اشتهای سیریناپذیری داشت، در یک آن آنها را بلعیده بود و به همین دلیل بیآنکه صدمهای ببینند زنده مانده بودند.
وقتی کار تمام شد، مادر به آنها گفت:
– بروید از رودخانه سنگهای بزرگ بیاورید تا شکم این حیوان ترسناک را قبل از آنکه از خواب بیدار شود، با آنها پر کنیم.
هفت بزغاله تا توانستند از رودخانه سنگهای کوچک و بزرگ آوردند و شکم گرگ را با آنها پر کردند. بز مادر هم نرم و آهسته شکم او را طوری دوخت که نه بیدار شد و نه حرکتی کرد.
گرگ حسابی خوابید. وقتی بیدار شد، خمیازهای کشید، احساس کرد ناراحت و سنگین است. به خاطر سنگهای توی شکمش احساس تشنگی میکرد. بلند شد و بهطرف رودخانه رفت. همانطور که لنگلنگان راه میرفت، سنگها با سروصدا به هم و به جداره شکمش میخورد. گرگ که از درد فریادش بلند شده بود گفت:
– چه تلق تلوقی راه افتاده! این صداها نباید صدای استخوانهای بزغالهها باشد. آن بزغالههای کوچولو و خوشمزهای که خوردم انگار سنگ شدهاند!
گرگ کنار رودخانه خم شد و شروع کرد به خوردن آب، ولی به خاطر سنگهای داخل شکمش که آنقدر سنگین بود، تعادل خود را از دست داد و توی رودخانه افتاد و در آب غرق شد.
بزغالههای کوچک و مادرشان وقتی صدای افتادن گرگ را در آب شنیدند، بهطرف رودخانه دویدند و دیدند که گرگ در آب غرق شده است. بعد دور مادرشان حلقه زدند و درحالیکه پایکوبی میکردند، با خوشحالی فریاد زدند:
– آهای، گرگ مرده! آهای، گرگ مرده!
و این بود پایان ماجرای گرگ حریص.
🍃از قصهها و افسانههای برادران گریم
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
@masjed_emamhassan
#پیام_معنوی
🌹امام علی(ع): ریشهی قوی شدن دل، توکل بر خداست.
@masjed_emamhassan
📸 گزارش تصویری از مراسم شب میلاد حضرت علی اکبر(ع)
@masjed_emamhassan
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
او بزغاله کوچک را فرستاد تا از کلبهاش قیچی و نخ و سوزن بیاورد. بعد هم سریع شکم گرگ را پاره کرد. همی
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:قورباغه بدشانس🐸
در روزگاران قدیم در جنگل سرسبز و زیبا، برکهای بود که آب صاف و زلالی داشت. حیوانات و موجودات گوناگونی در اطراف این برکه زندگی میکردند که هر وقت تشنه میشدند، از آب آن مینوشیدند.
از قضا در این برکه قورباغهای زندگی میکرد که با موشی در همان نزدیکی دوستی دیرینهای داشت. این دو رازهای دلشان را با هم در میان میگذاشتند و از همنشینی و همصحبتی با یکدیگر لذت میبردند.
تا اینکه یک روز، موش به نزد قورباغه آمد و گفت: دوست عزیز! مدتهاست که میخواهم رازی را با تو در میان بگذارم. راستش را بخواهی گاهی اوقات که لب برکه میآیم و تو را صدا میزنم، صدای مرا نمیشنوی و مرا از دیدار خود محروم میکنی. لانهی من بیرون از آب است و لانهی تو داخل آب. نه صدای تو به من میرسد و نه صدای من به تو. کاش میشد چارهای بیندیشیم تا همیشه از حال هم با خبر باشیم!
پس از ساعتها بحث و گفتگو راه حلی برای مشکلشان یافتند. قرار بر این شد که طناب درازی را انتخاب کنند و از آن برای خبر کردن یکدیگر استفاده نمایند. به این ترتیب که یک سر آن به پای موش و سر دیگر آن به پای قورباغه بسته شود، تا هر زمان یکی از آنها نیاز به هم صحبتی با دیگری داشت، سرطناب را بکشد و او را به این وسیله با خبر سازد. مدتی گذشت و این دو دوست قدیمی در فرصتهای مختلف، با کشیدن سرطناب یکدیگر را خبر میکردند، گل میگفتند و گل میشنیدند و دائما از احوال هم با خبر بودند.
تا اینکه یک روز عقابی تیز چنگال موش را به منقار گرفت. قورباغه هم به گمان آنکه دوستش او را صدا میزند با خوشحالی به روی آب آمد.
اما ناگهان متوجه شد طنابی را که یک سر آن به پای موش بسته شده بود تا در مواقع ضروری برای ملاقات همدیگر را خبر کنند او را از زمین بلند کرده و همراه با موش به سوی آسمان میبرد. قورباغهی بیچاره که از این موضوع هم به شدت خندهاش گرفته بود و هم کمی وحشت کرده بود به شانس بد خود لعنت میفرستاد.
مردم شهر هم با دیدن این ماجرا، در حالی که به فکر فرو رفته بودند با تعجب به این صحنه نگاه میکردند و آن را به یکدیگر نشان میدادند و با خود میگفتند: چطور چنین چیزی ممکن است؟ عقاب چگونه به درون آب رفته و همزمان با شکار موش، قورباغه را هم شکار کرده؟
قورباغه بیچاره در حالی که طعنه و سرزنش مردم را میشنید جز اینکه به حال خود تاسف بخورد و از این دوستی نابهجا پشیمان باشد کار دیگری از دستش بر نمیآمد.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام توکلی:
🔸گفته اند نماز جماعت برگزار نشود. ولی مسجد باز است برای ادای نماز به صورت فردی.
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 طوفان به پا کنید!
🔻شاید ما در آستانه خط پایان هستیم! باید ببریم این بازی را ...
➕ توضیحات استاد پناهیان در مورد طوفان توییتری در شب نیمه شعبان با هشتگ:
#ThePromisedSaviour
📅 چهارشنبه ۲۰ فروردین، ساعت ۲۱ الی ۲۳ به وقت ایران
👈🏼 اطلاعات بیشتر:
ThePromisedSaviour.com
@masjed_emamhassan
#خنده_حلال
دقت کردین سال ۹۹ اصلاً صبح نداره.
هر روز از ظهر شروع میشه
😂😂😂😂😂
@masjed_emamhassan
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
🔸توزیع ۳۵ بسته غذایی عیدانه بین نیازمندان محله مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام به همت خیرین محل و سا
الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ
🔸به یاری خدا امسال هم واحد تعاون و محرومیت زدایی مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام توفیق یافت تا منزل یکی از افراد گروه هدف را که واجد شرایط بودند در محله بازسازی و تعمیر کند و باری از دوش این عزیزان برداشته و به وظیفه شرعی و انقلابی خود عمل کند که رهبر عزیزمان فرمود بزرگترین مرگ بر آمریکا #خدمت_به_مردم است.
ما ان شاءالله در این مسیر ثابت قدم خواهیم ماند و به دعای خیر شما نیازمندیم.
🔹تصاویر زیر بخش هایی از مراحل بازسازی این منزل است.
#گروه_جهادی_مسجدیها
#حرکه_المحرومین
👇👇👇