#سکانس_سوم
نامه را در دبیرخانه ثبت میکنم و به مسئول دفتر آقای رئیس میدهم. روحانی تقریبا ۵٠ تا ۵۵ ساله.
+ من وقت دارم... هر وقت جلسهی حاجآقا تموم بشه فقط پنج دقیقه وقت میخوام برای تظلم!
-به صورتم نگاه میکند و با لبخند میگوید شمارهات را پایه نامه بنویس زنگ میزنیم.
+ بین جلسات، خیلی کوتاه چند نکته عرض میکنم.
- باشه! صبر کن جلسهی حاجآقا تموم بشه تا ببینم چکار میشه کرد. در همین حال آقای معاون فلان بدون هماهنگی با مسئول دفتر، در اتاق رئیس را باز میکند و از آستانه در با رئیس وارد دیالوگ میشود و سپس رو به مسئول دفتر میگوید.
- نامه ایشان را مانند سایر افراد در سیکل اداری بگذارید.
دنبال واکنش چهرهی مسئول دفتر روی صورتش فوکوس میکنم. لبخند تلخی بر چهرهاش مینشیند. با یک نگاه درکش کردم.
+ رفتار ایشان با ارباب رجوع چه مبنایی دارد؟ بفرمایید اگر اخلاق نبوی و علوی است ما هم یاد بگیریم؟
- من میخواستم بدون نوبت کار شما راه بیفتد ولی تذکر به جای ایشان باعث شد این خطا را مرتکب نشوم. شما بروید اگر نیاز شد با شما تماس میگیریم. خویشتندار باشید.
+ حاج آقا که ارباب رجوع ندارند. بنده هم نگفتم این نامه را زودتر از نوبت به ایشان بدهید. عرض کردم بین جلسات پنج دقیقه حرف دارم. شاید شما اصلاً نیاز به صحبت ندیدید... بنده حرف دارم. در این مدت هم دیدید که آرام بودم در حالیکه اقتضای رفتار با آقای معاون چیز دیگری است.
- با شما تماس میگیریم.
خداحافظی میکنم.
#سکانس_چهارم
در مسیر برگشت معاون دیگری را میبینم البته این جوان بود. سابقاً گفته بودند امین و فهیم است. در چند دقیقه صحبت به همین نتیجه رسیدم. ببخشید که نمیتوانم از جزئیات حرفهایمان بنویسم. دو سه دقیقه از صحبتمان گذشت که همان معاون فلان که گویا آمدن من به مرکز باعث تحرک و اتاق نوردی ایشان شده بود از کنارمان گذشت. دستی بر شانهی معاون جوان زد و در حال حرکت به ایشان گفت یادت باشد در مورد ایشان و مسجدشان با شما صحبت کنم. شاید هیچچیز به اندازه این کار آقای معاون فلان نمیتوانست بهتی بر چهرهی معاون جوان بنشاند که آنچه شکوا کرده بودم واقعیت دارد. فکر میکنید امیدی که از صحبت با معاون جوان در من ایجاد شده صادق است یا کاذب؟
#مرکز_عدم_رسیدگی_به_امور_مساجد
#یادداشت_مخاطبین
کانال #سنگر_مسجد | @masjid_sangar