eitaa logo
سنگر مسجد
615 دنبال‌کننده
504 عکس
179 ویدیو
8 فایل
💠سنگر مسجد محفلی برای همسنگرهای‌ مسجدی خادم: @mohsenzlf
مشاهده در ایتا
دانلود
📌خدایا مپسند بر ما نمازهای فردی را... ✍ بسم الله النور خدایا مصداق کدامین «فبای آلاء ربکما تکذبان» بوده‌ایم که این‌چنین دور از هم افتاده‌ایم؟ خدایا مپسند بر ما این دوری را که قبل از آن‌که دوستی بیاورد، بغض و دلتنگی آورده! کجای باورمان می‌گنجید که رجب بر ما بگذرد و هم‌چون ماهیان بیرون افتاده از آب، تلظی کنان، لب‌های خشکیده مان را به هم زده، آب طلب کنیم؟! آیا ما همان ماهیانی بوده‌ایم که شکرگذار نعمتِ جماعت‌هایمان نبوده‌ایم؟ ما همان‌هاییم که نمازها و کمیل ها و مناجات‌های جمعی ما را سرسری خوانده‌ایم و حالا محکوم شده‌ایم به خواندهای فردی؟ خدایا دلمان خوش بود که اگر خودِ فردی‌مان روسیاه است، حداقل می‌رویم مسجد. می‌نشینیم کنار مؤمنانت و باور داشتیم که اگر منِ گنهکار را نبخشیدی لااقل یکی دو تا دل شکسته و عزیزدردانه ات در جمعمان پیدا می‌شود که به برکت وجود نورانی‌شان، به همه جمع نظر رحمت کنی و از سر تقصیراتمان بگذری... خدایا مپسند بر ما نمازهای فردی را؛ که ما به فشردن دست یکدیگر بعد از سلام نماز جماعت دل بسته بودیم و حالا... کجای باورمان می‌گنجید که رجب بر ما بگذرد و هم‌چون ماهیان بیرون افتاده از آب... کانال | @masjid_sangar
📌کبوترِ جلدِ مسجد از همه‌ی این حرفا که بگذریم، می‌رسیم به اصلِ مطلب... اصلِ مطلب همونیه که از نوشتن در موردش می‌ترسیدم، این که باید در مورد شبای به یادموندنیِ مسجد بنویسم و خودم رو بزنم به اون راه که توی این چهارسال، چقدر کم، توفیق حضور توی مجالس هیئت داشتم، از هرک دوم از بچه‌های خوابگاهی که بپرسی، بعیده از صفای سفره‌های ماه رمضونِ مبارک برات نگه، بعیده از اشک‌ها و سینه‌زنی های محرم برات نگه، اشک‌هایی که آبی میشن و وجودت رو از داغیِ سردرگم بودن نجات میدن ، اشک‌هایی که هر قطره شون، میشن تضمین یک عمر زندگیت. وقتی بعد از پياده‌روی ها و دانشگاه گردی های هر روزه با دوستم، می‌رفتیم مسجد امام رضا و نمازی می‌خوندیم و حرمت مسجد رو اونجوری که باید نگه نمی‌داشتیم، هیچ وقت فکرش رو نمی‌کردم یه روزی همین مسجد که شده بود محل توقفِ من و دوستم، صرفا برای نماز و استراحت! بشه جایی که معنای زندگیم رو اونجا پیدا کردم، بشه جایی که اگر یه روز نرم اونجا، انگار که چیزی کم دارم، دو سال از زندگی دانشجویی من با همین غفلت گذشت و من نمی‌دونستم چه مروارید گهرباری دارم و قدر نمی‌دونم! تا این که پای من هم به نماز جماعت‌های مغرب و عشاءِ مسجد باز شد، تا این که کم کم نشستم پای صحبت‌های حاج آقا ... تا این که دمنوشِ خوش طعم بعد از نماز رو جرعه جرعه نوشیدم و وجودم رو لبریز کردم از عِطر دوستی و محبت بچه‌های هیئت. اون موقع بود که فهمیدم، معنای زندگی چیه؟ اون موقع بود که دستام رو بردم بالا و گفتم: خدایا شکرت ... حالا دیگه شده بودم مشتریِ مسجد! گاه و بیگاه مسجد بودم، شب که میشد با خودم می‌گفتم کاش منم خوابگاهی بودم و می‌تونستم مثل بقیه‌ی بچه‌ها، تا هر وقت که بخوام مسجد بمونم و سلول به سلول بدنم رو پر کنم از آرامشِ مسجد، اما حیف که به جرمِ مشهدی بودن، باید مسیرِ مسجد امام رضا تا در شمالی رو پیاده و تنها برمی‌گشتم و بین راه دلم رو به توقف کنارِ مزار شهدای دانشگاه خوش می‌کردم... گذشت و گذشت تا این که رسیدم به جایی که احساس می‌کردم، اگر مسجد نرم انگار که "مرا توان زنده ماندن نماند"! مزه‌ی شیرین دور هم نشستن های بعد از نماز، بدجوری دلم رو برده بود و حالا دیگه هر کس من رو نمی‌شناخت ازم می‌پرسید : "شما کدوم پردیسی؟؟ اتاق چندی؟! ..." حالا دیگه منم شده بودم یه خوابگاهیِ مشهدی کانال | @masjid_sangar