[تأثير قضا بر بينش آدمى]
چون قضا آيد نبينى غير پوست دشمنان را باز نشناسى ز دوست
[تضرع به درگاه حق، از دست وسوسههاى نفس]
چون چنين شد ابتهال آغاز كن ناله و تسبيح و روزه ساز كن
ناله مىكن كاى تو علام الغيوب زير سنگ مكر بد ما را مكوب
گر سگى كرديم اى شير آفرين شير را مگمار بر ما زين كمين
آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبى منه
از شراب قهر چون مستى دهى نيست ها را صورت هستى دهى
[مستى يعنى بسته شدن چشم بصيرت]
چيست مستى بند چشم از ديد چشم تا نمايد سنگ گوهر پشم يشم
چيست مستى حسها مبدل شدن چوب گز اندر نظر صندل شدن
#داستان_نخجیران_و_شیر 24
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_65
جواب گفتن شير خرگوش را و روان شدن با او
[شير گفت بسم اللَّه اگر راست مى گويى پيش بيفت برويم ببينيم او كجا است.] [تا اگر چنين شيرى وجود داشت سزاى او را بدهم و گر نه ترا بجزاى خود برسانم.] [خرگوش چون مقدمة الجيش سپاهى بجلو افتاد تا شير را بسوى دامى كه گسترده بود ببرد.] [خرگوش چاه عميق و تاريكى را در راه نشان كرده بود و شير را بطرف آن چاه رهبرى مى نمود.] [هر دو مى رفتند تا نزديك چاه رسيدند خرگوش عجب آب زير كاه بود.] [بلى آب كاه را از صحرا مى برد ولى عجب است كه كوه را چگونه مى برد] [مگر خرگوش كمندى بود كه شير را بطرف دام مى كشيد راستى خرگوش غريبى بود كه شير را شكار مى كرد.]
[بلى يك فرد به نام موسى فرعون پادشاه مصر را با تمام لشكريانش به طرف رود نيل مى كشد.] [پشه حقيرى مغز و سر نمرود را مى شكافد.] [بلى حال كسى كه نصيحت دشمن را بشنود و حال كسى كه حسد بر وى غلبه كند همين است.] [فرعونى كه بسخنان هامان عمل كند و نمرودى كه شيطان را ستايش نمايد حالش همين است.] [دشمن اگر چه دوستانه سخن گويد و نصيحت كند بدان كه سخنانش جز دام نيست.] [اگر قند به تو دهد زهرش بدان و اگر لطف و مهربانى كند قهرش تلقى كن.] [بلى وقتى قضا بيايد جز ظاهر چيزى نخواهى ديد و دشمن را از دوست تميز نخواهى داد.]
[وقتى اين طور ديدى زارى كن تسبيح بگو و روزه بگير و بدرگاه خدا بنال.] [عرض كن بار الها اى كسى كه تو علام الغيوب هستى ما را در زير سنگ مكرهاى بد خورد نكن.] [ () يا كريم العفو اى كسى كه معايب بندگان را با رحمت خود پرده پوشى مى كنى براى گناهان ما از ما انتقام نكش.] [اگر ما كار سگ را پيش گرفته متعرض اشخاص شده گناهى مرتكب گشته ايم اى كسى كه آفريننده شير هستى شير را براى انتقام بر ما مسلط نفرما.] [ () آن چه در عالم وجود است و اشياء چنان كه هستند و جانها را بهر حالت كه هستند بما بنما.] [آب گوارا را بصورت آتش در نيار و آتش را بصورت آب جلوه گر مفرما.] [تو بهر چيز توانايى چون از شراب قهر كسى را مست مى كنى نيست ها بصورت هست جلوه مى كنند.] [مگر هستى چيست؟
وقتى چشم را از ديدن حقايق مانع شوى سنگ به نظر پشم و گوهر به نظر يشم خواهد آمد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
"چند خوردی چرب و شیرین از طعام / امتحان کن چند روزی در صیام"
مولانا از انسان میخواهد که به جای لذتهای دنیوی، مدتی را در «صیام» (رژیم روحانی یا روزهداری) بگذراند. این نشاندهندهی اهمیت آزمون روحانی و تمرین در ترک لذتهای مادی است.
👈 حکایت #هدهد_و_سلیمان 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_66
بخش ۶۶ - قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک بجان بشتافتند
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
جمله مرغان هر یکی اسرار خود
از هنر وز دانش و از کار خود
با سلیمان یک بیک وا مینمود
از برای عرضه خود را میستود
از تکبر نه و از هستی خویش
بهر آن تا ره دهد او را به پیش
چون بباید برده را از خواجهای
عرضه دارد از هنر دیباجهای
چونک دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و کر و شل و لنگ
نوبت هدهد رسید و پیشهاش
و آن بیان صنعت و اندیشهاش
گفت ای شه یک هنر کان کهترست
باز گویم گفتِ کوته بهترست
گفت بر گو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج بر
بنگرم از اوج با چشم یقین
من ببینم آب در قعر زمین
تا کجایست و چه عمقستش چه رنگ
از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ
ای سلیمان بهر لشگرگاه را
در سفر میدار این آگاه را
پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق
در بیابانهای بی آب عمیق
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 ادامه ی حکایت #هدهد_و_سلیمان 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_67
بخش ۶۷ - طعنهٔ زاغ در دعوی هدهد
زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد
از ادب نبود به پیش شه مقال
خاصه خودلاف دروغین و محال
گر مر او را این نظر بودی مدام
چون ندیدی زیر مشتی خاک دام
چون گرفتار آمدی در دام او
چون قفس اندر شدی ناکام او
پس سلیمان گفت ای هدهد رواست
کز تو در اول قدح این دُرد خاست
چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ
پیش من لافی زنی آنگه دروغ
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 ادامه ی حکایت #هدهد_و_سلیمان 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_68
بخش ۶۸ - جواب گفتن هدهد طعنهٔ زاغ را
گفت ای شه بر من عور گدای
قول دشمن مشنو از بهر خدای
گر به بطلانست دعوی کردنم
من نهادم سر ببر این گردنم
زاغ کو حکم قضا را منکرست
گر هزاران عقل دارد کافرست
در تو تا کافی بود از کافران
جای گند و شهوتی چون کاف ران
من ببینم دام را اندر هوا
گر نپوشد چشم عقلم را قضا
چون قضا آید شود دانش بخواب
مه سیه گردد بگیرد آفتاب
از قضا این تعبیه کی نادرست
از قضا دان کو قضا را منکرست
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
[حكايت در بيان بسته شدن چشم بصيرت در اثر قضاى الهى]
چون سليمان را سراپرده زدند جمله مرغانش به خدمت آمدند
هم زبان و محرم خود يافتند پيش او يك يك به جان بشتافتند
جمله مرغان ترك كرده جيك جيك با سليمان گشته افصح من اخيك
[همدلى، نزديكترين خويشاوندى است]
هم زبانى خويشى و پيوندى است مرد با نامحرمان چون بندى است
اى بسا هندو و ترك هم زبان اى بسا دو ترك چون بيگانگان
پس زبان محرمى خود ديگر است هم دلى از هم زبانى بهتر است
[نطق خاموش]
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
جمله مرغان هر یکی اسرار خود
از هنر وز دانش و از کار خود
با سلیمان یک بیک وا مینمود
از برای عرضه خود را میستود
از تکبر نه و از هستی خویش
بهر آن تا ره دهد او را به پیش
چون بباید برده را از خواجهای
عرضه دارد از هنر دیباجهای
چونک دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و کر و شل و لنگ
نوبت هدهد رسید و پیشهاش
و آن بیان صنعت و اندیشهاش
گفت ای شه یک هنر کان کهترست
باز گویم گفتِ کوته بهترست
گفت بر گو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج بر
بنگرم از اوج با چشم یقین
من ببینم آب در قعر زمین
تا کجایست و چه عمقستش چه رنگ
از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ
ای سلیمان بهر لشگرگاه را
در سفر میدار این آگاه را
پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق
در بیابانهای بی آب عمیق