eitaa logo
مثنوی معنوی
45 دنبال‌کننده
14 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
23 عذر گفتن خرگوش بشير از تأخير و لابه كردن‏ [خرگوش گفت امانم بده كه عذر موجهى دارم اگر بزرگانه عفوم فرمايى.] [ () و اجازه دهى خواهم گفت تو خداوندگار و پادشاهى و من بنده درگاه.] [شير گفت چه عذرى؟ اى ابله بى ‏شعور اين وقت بحضور شاه حاضر مى ‏شوند؟؟] [تو مرغ نابهنگامى بايد سرت بريده شود و عذر احمقان مسموع نيست.] [عذر احمق بدتر از گناه او است و عذر نادان زهر دانش است.] [اى خرگوش نادان من گوش خر ندارم كه عذر ترا بشنوم.] [خرگوش گفت اى پادشاه بيا و يك ناكس را كس تصور كن‏ و عذر يك ستمديده ‏اى را بشنو.] [براى سلامتى جان و صدقه سر خود بى‏چاره گمراهى را از در خانه خود مران.] [دريا كه به هزاران جوى آب مى ‏دهد هر خسى را بالاى امواج آب خود مى‏ نشاند.] [دريا از اين بخشش كاسته نخواهد شد و هر چه كرم كند بيش و كم نمى ‏شود.] [شير گفت البته من كرم دارم ولى بجاى خودش و هر كسى را مشمول آن نخواهم كرد.] [خرگوش گفت عذرم را مى ‏گويم بشنو اگر لايق لطف نبودم به هرچه كه از جانب تو آيد تسليمم.] [من موقع چاشت با رفيق خودم بسوى شاه مى‏ آمديم.] [من بودم و خرگوش ديگرى كه با من همراه كرده بودند كه نزد شاه آئيم.] [شيرى در راه متعرض ما بندگان گرديد] [من به او گفتم كه ما مملوك شاهنشاه هستيم و هر دو ما بنده آن درگاهيم‏] [او جواب داد كه شاهنشاه كيست؟! نام هر ناكس را نزد من مبر.] [اگر تو و رفيقت از پيش من برويد هم شما و هم شاهتان را خواهم دريد.] [گفتم بگذار يك دفعه ديگر روى شاه را ديده از تو نزد او خبر ببرم.] [گفت رفيق خود را نزد من گرو بگذار و برو اگر قبول نكنى هر دو شما را خواهم دريد.] [هر چه التماس كرديم نپذيرفت رفيق مرا نگاه داشت و مرا رها كرد كه نزد شاه آيم.] [ () اكنون رفيقم نزد او مانده و خون جگر مى ‏خورد.] [رفيق من از چاقى بدن و لطافت گوشت سه برابر من است.] [بعد از اين ديگر بعلت بودن آن شير راه بسته شده و حيوانات نمى ‏توانند طعمه براى شما بفرستند حال ما اين است كه به عرض رسيد.] [با اينكه حرف حق تلخ است ولى من حسب الوظيفه مى‏گويم كه بعد از اين از وظيفه صرف نظر كن.] [اگر طعمه و وظيفه لازم دارى راه را باز كن و اين شير بي باك را از ميان بردار.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
24 جواب گفتن شير خرگوش را و روان شدن با او [شير گفت بسم اللَّه اگر راست مى ‏گويى پيش بيفت برويم ببينيم او كجا است.] [تا اگر چنين شيرى وجود داشت سزاى او را بدهم و گر نه ترا بجزاى خود برسانم.] [خرگوش چون مقدمة الجيش سپاهى بجلو افتاد تا شير را بسوى دامى كه گسترده بود ببرد.] [خرگوش چاه عميق و تاريكى را در راه نشان كرده بود و شير را بطرف آن چاه رهبرى مى‏ نمود.] [هر دو مى‏ رفتند تا نزديك چاه رسيدند خرگوش عجب آب زير كاه بود.] [بلى آب كاه را از صحرا مى ‏برد ولى عجب است كه كوه را چگونه مى ‏برد] [مگر خرگوش كمندى بود كه شير را بطرف دام مى ‏كشيد راستى خرگوش غريبى بود كه شير را شكار مى‏ كرد.] [بلى يك فرد به نام موسى فرعون پادشاه مصر را با تمام لشكريانش به طرف رود نيل مى ‏كشد.] [پشه حقيرى مغز و سر نمرود را مى ‏شكافد.] [بلى حال كسى كه نصيحت دشمن را بشنود و حال كسى كه حسد بر وى غلبه كند همين است.] [فرعونى كه بسخنان هامان عمل كند و نمرودى كه شيطان را ستايش نمايد حالش همين است.] [دشمن اگر چه دوستانه سخن گويد و نصيحت كند بدان كه سخنانش جز دام نيست.] [اگر قند به تو دهد زهرش بدان و اگر لطف و مهربانى كند قهرش تلقى كن.] [بلى وقتى قضا بيايد جز ظاهر چيزى نخواهى ديد و دشمن را از دوست تميز نخواهى داد.] [وقتى اين طور ديدى زارى كن تسبيح بگو و روزه بگير و بدرگاه خدا بنال.] [عرض كن بار الها اى كسى كه تو علام الغيوب هستى ما را در زير سنگ مكرهاى بد خورد نكن.] [ () يا كريم العفو اى كسى كه معايب بندگان را با رحمت خود پرده پوشى مى‏ كنى براى گناهان ما از ما انتقام نكش.] [اگر ما كار سگ را پيش گرفته متعرض اشخاص شده گناهى مرتكب گشته ‏ايم اى كسى كه آفريننده شير هستى شير را براى انتقام بر ما مسلط نفرما.] [ () آن چه در عالم وجود است و اشياء چنان كه هستند و جانها را بهر حالت كه هستند بما بنما.] [آب گوارا را بصورت آتش در نيار و آتش را بصورت آب‏ جلوه ‏گر مفرما.] [تو بهر چيز توانايى چون از شراب قهر كسى را مست مى ‏كنى نيست ها بصورت هست جلوه مى ‏كنند.] [مگر هستى چيست؟ وقتى چشم را از ديدن حقايق مانع شوى سنگ به نظر پشم و گوهر به نظر يشم خواهد آمد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
25 پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد قسمت اول [ () شير چون با خرگوش براه افتاد در حال غضب و كينه بود.] [ () پيشا پيش او خرگوش دليرانه راه مى‏رفت ولى ناگاه پا پس كشيد و از شير عقب ماند.] [وقتى شير نزديك چاه آمد ديد خرگوش عقب مانده است.] [گفت اى خرگوش چرا عقب مانده ‏اى عقب نمان و پيش بيا.] [خرگوش گفت ديگر من پاى رفتن برايم باقى نمانده دلم از جا كنده شده و جانم بلرزه در آمده.] [رنگ و روى زرد مرا ببين همين ظاهر حال از وضع در و نيم خبر مى‏دهد.] [خداى تعالى معرفى مؤمنين را در آيه شريفه‏ سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ از سيماى آنها ذكر كرده و بهمين جهت عارف ناظر بسيما مى ‏باشد.] [رنگ و بو مثل زنگ غماز هستند و خبر از مبدأ و منشأ خود مى ‏دهند و شيهه اسب شنونده را از وجود اين حيوان با خبر مى‏كند] [صداى هر چيز همان چيز را معرفى مى‏كند تا بانگ خر از بانگ در تميز داده شود.] [پيغمبر خدا براى تميز مردمان از يكديگر فرمود كه مرد در زير زبان خود پنهان است.] [رنگ چهره از حال دل خبر مى‏دهد پس اى شير بمن رحم كن.] [رنگ و روى سرخ در باطنش شكر نهفته و رنگ و روى زرد از تلخى صبر و بد طعمى خبر مى‏دهد] [بسر من همان بلا آمده است كه آدم و حيوان و جماد و نبات را سر گردان نموده.] [من به آن بليه گرفتار شده ‏ام كه دست و پا را از كار انداخته رنگ از چهره و نيرو از تن مى ‏برد.] [آن بلايى كه بهر جا وارد شود خراب مى‏كند و هر درخت تنومند را از بن بر مى‏كند.] [اينها كه گفتم جزئيات اين عالم بود حتى كليات عالم هم از تاثير اين بليه رنگشان‏ زرد و بوى خوششان ببوى بد تبديل مى‏شود.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
25 پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد قسمت دوم [تا دنيا گاهى در سرماى زمستان صبر و استقامت بخرج داده و گاهى در هواى خوش بهار با نشاط خود شكر گزار است چمن هم گاهى لباس سبز زيبا در بر كرده و گاهى لخت و عريان بسر مى‏برد.] [آفتابى كه اول روز در قوس صعود بوده و سربلند است در آخر روز قوس نزول خود را پيموده و سر نگون مى‏گردد] [ستارگان بر سطح فلك چشمك زنان خود نمايى مى‏كنند زمانى دچار احتراق شده و در اشعه خورشيد پنهان مى‏شوند.] [ماه كه از همه اختران فروزنده ‏تر و از هر ستاره زيباتر است گاهى چون كسى كه به تب دق مبتلا شده باشد چون خيال باريك شده بشكل هلال در مى ‏آيد.] [اين زمين با كمال ادب و وقار در حال سكون مشاهده مى‏شود گاهى بر اثر زلزله به تب و لرز گرفتار مى ‏شود.] [چه بسا كوه كه از اين بلاى جان كاه چون ريگ خورد خورد گرديده است.] [هوايى كه روح بخش و تن پرور است گاهى از قضاى الهى عفن و بد بو شده بيمارى وبا توليد كرده آفت تن و جان مى‏ گردد.] [آب شيرين كه گوارا و جان پرور است داخل گودالى شده تلخ و بد بو مى‏ شود.] [آتش كه با شعله‏ هاى خود زبانه كشيده با باد بروت مى ‏سوزد گاهى باد تند وزيده خاموشش مى‏ كند.] [ () خاك كه در بهاران گلها را پرورش مى ‏دهد گاهى بادى مى ‏وزد و برگ گلها را بر زمين مى ‏ريزد.] [از جوش و خروش دريا بانقلاب حال او مى ‏توان پى برد.] [چرخ چگونه سر گردان و همواره چون جستجو كننده ‏اى در حركت است حال او هم مثل زاده ‏هاى او مى ‏باشد.] [گاه ستارگانش در حضيض و گاه ميانه و گاه در اوج است و در اين احوال دسته دسته اوقات سعد و نحس نجومى ايجاد مى‏ كند.] [ () گاه سيارات او در شرف و گاه در هبوط و گاه در صعود و زمانى در وبال وقتى در فرح و گاهى در ترح است.] [اى كسى كه جزء هستى و از كلى‏ه اى بسيط تر تركيب يافته ‏اى‏ از حال كليات حال خود را قياس كن.] [ () وقتى كه نصيب بزرگان درد و رنج باشد كى ممكن است كوچكها گنج نصيبشان شود.] [ () وقتى كه كليات داراى رنج و درد باشند اجزاء آنها چرا رنگ زردى نكشند.] [بخصوص جزئى كه از اضداد تركيب شده و آب و خاك و آتش و باد عناصر تركيبى آن هستند.] [اگر گوسفندى از گرگ فرار كند تعجبى ندارد تعجب در اين است كه ميش با گرگ الفت بگيرد و اضداد با هم جمع شوند.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
25 پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد قسمت سوم [زندگى ما آشتى اضداد است مرگ عبارت از وقتى است كه ميانه اضداد جنگ شروع شود و از هم جدا شوند.] [ () عمر اين جهان همانا صلح و آشتى اضداد و عمر جاودانى عبارت از جنگ و ستيز اضداد است.] [ () زندگانى عبارت از آشتى دشمنان و مرگ عبارت از رجوع هر يك به اصل خويش است.] [ () صلح كردن كسى كه طرف را دشمن مى‏ دارد عاريتى است و بالاخره ميل قلبى او جنگيدن است.] [ () اينها براى يك مصلحتى چند روز با هم الفت گرفته ‏اند.] [ () بالاخره هر يك از آنها به جوهر خود بازگشت نموده به اصل خود ملحق خواهند شد] [ () خدا است كه پلنگ و بز كوهى را با هم موقتاً الفت داده و جنگ را از ميان برده است.] [خداوند است كه شير و گورخر را با هم آشتى داده و اين دو ضد را بهم پيوسته است.] [پس وقتى جهان به زور بهم پيوسته و زندانى و رنجور است چه تعجب دارد كه اين رنجور فانى بوده و از ميان برود.] [خرگوش از اين قبيل پندها در گوش شير خوانده گفت علت عقب ماندن و رنجورى من از اين قبيل است.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
26 پرسيدن شير از سبب پاى واپس كشيدن خرگوش را [شير گفت مقصود من اين است كه بيمارى تو را بدانم كه از چه قبيل است.] [ () چرا از رفتن باز ماندى مرا بازيچه قرار دادى.] [خرگوش گفت علت عقب ماندن من ترس است آن شير در اين چاه است‏ و اينجا را براى خود قلعه محكم و سنگر تسخير نشدنى قرار داده.] [ () رفيق مرا گرفته بدرون اين چاه برد.] [آرى كسى كه عاقل است قعر چاه را براى خود انتخاب مى‏كند براى اينكه در خلوت دل صفا پيدا مى‏كند] [تاريكى چاه بهتر از تاريكى اين مردم است كسى كه بپاى مردم ايستادگى كند سر بسلامت بيرون نبرد.] [شير گفت نترس من او را مغلوب خواهم كرد فقط تو نگاه كن ببين در چاه است يا نه؟] [خرگوش گفت من از آتش او سوخته ‏ام و مى‏ ترسم مگر اينكه نزد تو باشم.] [و به اطمينان و پشتيبانى تو بتوانم چشم باز كرده بچاه بنگرم.] [ () من فقط به پشتيبانى تو مى‏ توانم بيايم كه تو مرا در چاه نگهدارى كنى.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت اول [شير او را در پهلوى خود جاى داد و خرگوش بهمراهى او تا لب چاه با كمال چالاكى دوان دوان رفت.] [وقتى در چاه به آب قعر آن نگريستند عكس هر دو در آب افتاد.] [شير عكس خود را ديد گمان كرد در ته چاه شيريست كه خرگوش در كنارش ايستاده.] [وقتى دشمن خود را در چاه ديد بغضب آمده خرگوش را فراموش كرده بدرون چاه جست.] [بچاهى افتاد كه ظلم برايش كنده بود البته ظلم او بسرش آمدنى بود.] [آرى ظلم ظالمان بچاه مظلم تبديل خواهد شد و تمام دانايان اين مطلب را تأييد كرده و گفته‏اند.] [هر كس ظالمتر باشد چاهش عميقتر و تاريكتر است و عين عدالت است كه جزاى بدتر بدتر باشد.] [اى كسى كه از ظلم چاه مى‏كنى اين كار تو داميست كه براى خود درست مى‏كنى.] [ () اگر بمردمان ضعيف ظلم مى‏كنى بدان كه در قعر چاه عميقى هستى.] [چون كرم پيله بدور دام متن بدان كه اين چاه را براى خودت مى‏كنى پس اقلا باندازه بكن.] [اگر بضعيفان دشمنى نمى‏كنى چون حضرت رسول ص كه سوره فتح برايش نازل شد بشارت فتح و ظفر و يارى خداوند بتو مى‏رسد.] [و اگر چون اصحاب فيل بوده براى خرابى و ظلم پيش مى‏روى منتظر باش مرغ ابابيل‏ راى هلاك تو همى‏رسد.] [اگر مظلوم و ضعيفى در زمين امان بخواهد در صف سپاه ملايك غلغله بر پا مى‏شود.] [اگر ضعيفى را بدندان بگزى و خون جارى شود دندان تو درد خواهد گرفت.] [شير خودش را از بالا در ته چاه ديد خود را از دشمن تميز نداد.] [عكس خودش را دشمن تصور كرد و بروى خود شمشير كشيد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت دوم [چه بسا بدى و ظلم كه در كسان ديگر مى‏بينى عكس خوى تو است كه در آنها جلوه‏گر است‏] [عكس هستى تو است كه در آنها منعكس شده نفاق و ظلم و بد مستى خود را در آينه آنها مى‏بينى.] [شايد بدى و ظلمى كه در ديگران مى‏بينى و بر آنها حمله مى‏كنى خودت هستى و زخم را بخودت مى‏زنى و چون كرم ابريشم بر خودت تار لعنت مى‏تنى.] [تو اين عيب را در خودت آشكارا نمى‏بينى و گرنه با خودت دشمن نمى‏شدى.] [اى مرد ساده لوح تو مثل همان شير بخود حمله مى‏كنى.] [و چون بقعر اخلاق خود رسيدى آن وقت خواهى فهميد كه اين بدى از تو بوده و در ديگران مى‏ديده‏اى.] [شير وقتى بقعر چاه رسيد آن وقت بر او آشكار شد كه آن چه غير مى‏پنداشت نفس خود او بوده است.] [هر كس كه دندان ضعيفى را مى‏كند و باو ظلم روا مى‏دارد كار همان شير غلط بين را مى‏كند.] [اى كسى كه خال بد در چهره عموى خود مى‏بينى از عموى خود رم نكن آن عكس خال تو است كه به آن جا افتاده.] [حضرت رسول مى‏فرمايد كه المؤمن مرآت المؤمن مؤمن آينه مؤمن است.] [تو عينك كبود بچشم گذاشته‏اى كه عالم را كبود مى‏بينى.] [اگر كور نيستى ببين كه كبودى از طرف تو است اگر بد مى‏بينى بخودت بد بگو متعرض ديگران نشو.] [مؤمن اگر با نور خدا نظر نمى‏كرد چگونه عيب مؤمن را بمؤمن مى‏نمود.] [چون تو با نور خدايى نظر نمى‏كنى بلكه با آتش قهر خدايى نظر مى‏كنى اين است كه خوبى را از بدى تميز نمى‏دهى‏] [كم كم نور را با آتش خود آشنا كن تا نار تو نور و آتش تو بروشنى‏ بدل شود.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت سوم [بار الها تو با آب پاك و مقدس خود ما را تطهير كن تا نارهاى دنيا نور شده و آتش اخلاق بد ما بنور اخلاق نيكو مبدل شود.] [خداوندا آب درياها همه در فرمان تو و آب دانش همگى ملك طلق تو است.] [اگر خواست تو تعلق گيرد آتش آب گوارا مى‏شود و با خواست تو ممكن است آب هم مبدل به آتش گردد.] [ () اين همه لوازم زندگانى ما را بدون خواست و طلب ما عطا فرموده‏اى.] [ () اكنون اى زنده جاويد و اى دارنده مطلق چگونه ممكن است با اينكه ما طلب مى‏كنيم و مى‏خواهيم عطا نفرمايى با اينكه تمام بخششها و هستيها از تو بوده و هست.] [ () وقتى كه ما نبوديم كجا طلب داشتيم و كى مى‏خواستيم تو بدون هيچ سببى عطاهاى فراوان فرمودى‏] [ () جان دادى، نان دادى عمر بخشيدى و نعمتهايى عطا كردى كه در بيان نمى‏گنجد.] [اين طلب و خواستى هم كه در ما هست تو بوجود آورده‏اى اينكه ما در فكر خلاصى هستيم اين هم داده تو است.] [بدون طلب گنج مى‏بخشى بطور رايگان بجهان و جهانيان جان داده‏اى.] [ () پس بار الها بحق محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله بما انعام عطا فرما تا بدار سعادت و سلامت برسيم.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
28 مژده بردن خرگوش سوى نخجيران كه شير در چاه افتاد [خرگوش از آزادى خود خوشحال گرديده بطرف دشت به سراغ حيوانات ديگر روانه شد.] [ () و شير را كه محو ظلم و ستم خود ديد به طرف رفقاى خود دويد.] [شير را كه كشته ستم خود مى ‏ديد با شادى و قدرت مى‏ دويد.] [ () شير را كه در قعر چاه زار و بى‏چاره ديد رقص كنان و چرخ زنان به مرغزار رفت.] [از مرگ رهايى يافته شادى‏ كنان دست زده و چون شاخ و برگ درختان سبز بهارى شاد و خرم در هوا مى ‏رقصيد.] [آرى شاخ و برگ چون از جنس خاك آزاد شده و از عالم جمادى به عالم نباتى مى‏ رسند سربلند كرده با باد و نسيم هم راز مى ‏گردند.] [برگها شاخ را شكافته بر بالاى آن قرار مى‏ گيرند.] [با زبان شاخ هر بر و برگى جداگانه شكر و ثناى خداى تعالى را مى‏ گويند.] [ () و با زبان بى ‏زبانى هر شاخ و برگ و ميوه و گلى بياد خدا بوده و تسبيح مى ‏گويد.] و متذكر شده شكر كنان مى ‏گويد او است كه تنه و ريشه ما را پرورش داده تا رشد و نمو نموده شاخه‏ هاى ما ضخيم شده بر بالاى تنه استوار گرديده با برگ و گل و ميوه مزين گرديد.] [بلى جانهايى كه در قفس آب و گل محبوس بوده ‏اند وقتى از اين محبس رها مى ‏شوند با شادى تمام.] [در هواى عشق الهى برقص مى‏ آيند و در آسمان آزادى چون ماه شب چهارده خود نمايى مى ‏كنند.] [اين جسم آنها است كه برقص آمده قياس كن كه جانشان در چه حالست جسم خاكى كه برقص آيد از جان چه مى‏ پرسى.] [ببين شير را خرگوش به زندان افكند چه ننگ بزرگى كه شير مغلوب خرگوش شود.] [تو اى انسان غافل در چنين ننگى بسر مى ‏برى آن وقت متوقعى كه فخر الدين لقب بگيرى؟!] [تو شيرى هستى كه نقوش و صور اين عالم چون آن خرگوش تو را فريفته و در چاه دهر محبوست نموده است.] [نفس خرگوش تو خود در صحراى جهان مى ‏چرد و تو در قعر چاه در عذابى.] [خرگوش دوان دوان سوى نخجيران رفته گفت بشارت بشارت رفقا مژده آورده ‏ام.] [مژده باد اى گروه خوشبخت كه آن سگ دوزخ بجاى اصلى خود باز گشته دوزخى گرديد.] [مژده باد كه دندانهاى آن دشمن جانها را قهر خداوندى از بيخ و بن بر كند.] [ () مژده كه عدل و لطف و قضاى الهى ظالم را بقعر چاه افكند.] [كسى كه با پنجه خود سرها را مى ‏كوبيد جاروب مرگ چون خس و خاشاك جان و تنش را بهم كوفته دور انداخت.] [ () آن كه بجز ستم كارى نداشت آه مظلوم او را گرفته بجزاى خود رسانيد.] [ () گردنش شكست و مغزش متلاشى شد و جان ما از محنتش خلاص گرديد.] [ () از فضل خداوندى‏ دشمن نابود شد و شما در اين ميدان فاتح شديد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
29 جمع شدن نخجيران بر خرگوش و ثنا و مدح گفتن او را [تمام وحوش جمع شده با حال شادى و طرب.] [خرگوش را چون شمعى در ميان گرفته در اطراف او حلقه زده چون بتى سجده ‏اش كردند.] [مى ‏گفتند تو فرشته آسمانى يا پرى هستى و يا عزرائيل شيران نرى.] [هر چه هستى جان ما بقربانت راستى دستخوش كه خوب دستى بردى‏] [خداوند بود كه اين كار را بدست تو جارى كرد آفرين بر دست و بازوى تو.] [حكايت كن تا قصه تو دلهاى دردمند ما را درمان كرده و جراحت جان ما را مرهم گردد.] [بگو بدانيم چگونه چنين مكرى بخاطرت رسيد و چه قسم شير را پاى مال كردى.] [بگو بگو كه از ظلم آن ستمگر جان و دل ما صد هزاران زخم دارد.] [ () بگو كه قصه تو فرح انگيز بوده قوت جان و قوت دلها است.] [خرگوش گفت اين كار تأييد خدايى بود و گر نه خرگوش در عالم چه ارزشى دارد كه چنين بكند.] [خدا مرا نيرو بخشيد و دلم را نورانى كرد و همان روشنى دل دست و پاى مرا بكار انداخته تقويت كرد.] [همه چيز و هر كار از طرف حق مى ‏رسد و باز از طرف اوست كه تبديل به صورت ديگر مى‏ گردد و هر تغيير و تبديلى از او است‏] [خداى تعالى به نوبت يكى را غالب و ديگرى را مغلوب مى‏كند و هر وقتى نوبه كسى است و به نوبت تأييد خود را گاهى به صاحبان گمان و زمانى به اشخاص بينا ارائه مى‏دهد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
30 پند دادن خرگوش نخجيران را كه از مردن خصم شاد نشويد [به ملك و مال نوبتى شادى نكن و تو كه بسته نوبت هستى كه گاهى نوبت تو و زمانى نوبه ديگران است نبايد به آن دل بسته و آن را از خود بدانى‏] [كسى كه ملكش نوبتى نيست بالاى هفت آسمان كوس شادمانى او را مى‏ كوبند.] [بالاتر از نوبت پادشاهانى هستند كه سلطنتشان باقى و دورانشان هميشگى بوده در روحها نفوذ دارند.] [ () اكنون كه اين دارايى را به تو به نوبت مى ‏دهند پس ديگر اين همه كبر و غرورت براى چيست؟!] [اگر از نوشيدن اين شراب يك دو روزى صرف نظر كنى بطور يقين از شراب خلد لب تر خواهى كرد.] [ () گفتيم يكى دو روز در صورتى كه دنيا ساعتى بيش نيست و هر كه آن را ترك كند در آسايش خواهد بود.] [ () معنى الترك راحت را آويزه گوش كن و بفهم كه آسايش تو در ترك دنيا است پس از آن جام بلا را با خاطر جمع بنوش كه اثرى در تو نخواهد داشت‏] [ () شيشه پندار و انديشه را بشكن و اين مردار را كه دنيا نام دارد براى سگان بگذار.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei