eitaa logo
مثنوی معنوی
35 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ رویم را نمی‌بینی چو زر ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر
[پى بردن به احوال درون از احوال و آثار ظاهرى‏] حق چو سيما را معرف خوانده است‏ چشم عارف سوى سيما مانده است‏ رنگ و بو غماز آمد چون جرس‏ از فرس آگه كند بانگ فرس‏ بانگ هر چيزى رساند زو خبر تا بدانى بانگ خر از بانگ در گفت پيغمبر به تمييز كسان‏ مرء مخفى لدى طى اللسان‏ رنگ رو از حال دل دارد نشان‏ رحمتم كن مهر من در دل نشان‏ رنگ روى سرخ دارد بانگ شكر بانگ روى زرد باشد صبر و نكر
[عروض مرگ و حال انسانها] در من آمد آن كه دست و پا برد رنگ رو و قوت و سيما برد آن كه در هر چه در آيد بشكند هر درخت از بيخ و بن او بر كند در من آمد آن كه از وى گشت مات‏ آدمى و جانور جامد نبات‏ اين خود اجزايند كليات از او زرد كرده رنگ و فاسد كرده بو
[جهان، در تغيير دائم است‏] تا جهان گه صابر است و گه شكور بوستان گه حله پوشد گاه عور آفتابى كاو بر آيد نارگون‏ ساعتى ديگر شود او سر نگون‏ اختران تافته بر چار طاق‏ لحظه لحظه مبتلاى احتراق‏ ماه كاو افزود ز اختر در جمال‏ شد ز رنج دق او همچون خيال‏ اين زمين با سكون با ادب‏ اندر آرد زلزله ‏ش در لرز تب‏ ای بسا کُه زین بلای مردریگ‏ گشته است اندر جهان او خرد و ريگ‏ اين هوا با روح آمد مقترن‏ چون قضا آيد وبا گشت و عفن‏ آب خوش كاو روح را همشيره شد در غديرى زرد و تلخ و تيره شد آتشى كاو باد دارد در بروت‏ هم يكى بادى بر او خواند يموت‏ حال دريا ز اضطراب و جوش او فهم كن تبديل هاى هوش او چرخ سر گردان كه اندر جستجوست‏ حال او چون حال فرزندان اوست‏ گه حضيض و گه ميانه گاه اوج‏ اندر او از سعد و نحسى فوج فوج‏ از خود اى جزوى ز كلها مختلط فهم مى‏كن حالت هر منبسط چون كه كليات را رنج است و درد جزو ايشان چون نباشد روى زرد خاصه جزوى كاو ز اضداد است جمع‏ ز آب و خاك و آتش و باد است جمع‏ اين عجب نبود كه ميش از گرگ جست‏ اين عجب كاين ميش دل در گرگ بست‏
[زندگى يعنى هماهنگى ميان اضداد] زندگانى آشتى ضدهاست‏ مرگ آن كاندر ميانشان جنگ خاست‏
[سازگارى ميان اضداد] لطف حق اين شير را و گور را الف داده ست اين دو ضد دور را
[فناى جهان‏] چون جهان رنجور و زندانى بود چه عجب رنجور اگر فانى بود
[رجوع به حكايت نخچيران و شير] خواند بر شير او از اين رو پندها گفت من پس مانده ‏ام زين بندها
25 پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد قسمت اول [ () شير چون با خرگوش براه افتاد در حال غضب و كينه بود.] [ () پيشا پيش او خرگوش دليرانه راه مى‏رفت ولى ناگاه پا پس كشيد و از شير عقب ماند.] [وقتى شير نزديك چاه آمد ديد خرگوش عقب مانده است.] [گفت اى خرگوش چرا عقب مانده ‏اى عقب نمان و پيش بيا.] [خرگوش گفت ديگر من پاى رفتن برايم باقى نمانده دلم از جا كنده شده و جانم بلرزه در آمده.] [رنگ و روى زرد مرا ببين همين ظاهر حال از وضع در و نيم خبر مى‏دهد.] [خداى تعالى معرفى مؤمنين را در آيه شريفه‏ سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ از سيماى آنها ذكر كرده و بهمين جهت عارف ناظر بسيما مى ‏باشد.] [رنگ و بو مثل زنگ غماز هستند و خبر از مبدأ و منشأ خود مى ‏دهند و شيهه اسب شنونده را از وجود اين حيوان با خبر مى‏كند] [صداى هر چيز همان چيز را معرفى مى‏كند تا بانگ خر از بانگ در تميز داده شود.] [پيغمبر خدا براى تميز مردمان از يكديگر فرمود كه مرد در زير زبان خود پنهان است.] [رنگ چهره از حال دل خبر مى‏دهد پس اى شير بمن رحم كن.] [رنگ و روى سرخ در باطنش شكر نهفته و رنگ و روى زرد از تلخى صبر و بد طعمى خبر مى‏دهد] [بسر من همان بلا آمده است كه آدم و حيوان و جماد و نبات را سر گردان نموده.] [من به آن بليه گرفتار شده ‏ام كه دست و پا را از كار انداخته رنگ از چهره و نيرو از تن مى ‏برد.] [آن بلايى كه بهر جا وارد شود خراب مى‏كند و هر درخت تنومند را از بن بر مى‏كند.] [اينها كه گفتم جزئيات اين عالم بود حتى كليات عالم هم از تاثير اين بليه رنگشان‏ زرد و بوى خوششان ببوى بد تبديل مى‏شود.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
25 پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد قسمت دوم [تا دنيا گاهى در سرماى زمستان صبر و استقامت بخرج داده و گاهى در هواى خوش بهار با نشاط خود شكر گزار است چمن هم گاهى لباس سبز زيبا در بر كرده و گاهى لخت و عريان بسر مى‏برد.] [آفتابى كه اول روز در قوس صعود بوده و سربلند است در آخر روز قوس نزول خود را پيموده و سر نگون مى‏گردد] [ستارگان بر سطح فلك چشمك زنان خود نمايى مى‏كنند زمانى دچار احتراق شده و در اشعه خورشيد پنهان مى‏شوند.] [ماه كه از همه اختران فروزنده ‏تر و از هر ستاره زيباتر است گاهى چون كسى كه به تب دق مبتلا شده باشد چون خيال باريك شده بشكل هلال در مى ‏آيد.] [اين زمين با كمال ادب و وقار در حال سكون مشاهده مى‏شود گاهى بر اثر زلزله به تب و لرز گرفتار مى ‏شود.] [چه بسا كوه كه از اين بلاى جان كاه چون ريگ خورد خورد گرديده است.] [هوايى كه روح بخش و تن پرور است گاهى از قضاى الهى عفن و بد بو شده بيمارى وبا توليد كرده آفت تن و جان مى‏ گردد.] [آب شيرين كه گوارا و جان پرور است داخل گودالى شده تلخ و بد بو مى‏ شود.] [آتش كه با شعله‏ هاى خود زبانه كشيده با باد بروت مى ‏سوزد گاهى باد تند وزيده خاموشش مى‏ كند.] [ () خاك كه در بهاران گلها را پرورش مى ‏دهد گاهى بادى مى ‏وزد و برگ گلها را بر زمين مى ‏ريزد.] [از جوش و خروش دريا بانقلاب حال او مى ‏توان پى برد.] [چرخ چگونه سر گردان و همواره چون جستجو كننده ‏اى در حركت است حال او هم مثل زاده ‏هاى او مى ‏باشد.] [گاه ستارگانش در حضيض و گاه ميانه و گاه در اوج است و در اين احوال دسته دسته اوقات سعد و نحس نجومى ايجاد مى‏ كند.] [ () گاه سيارات او در شرف و گاه در هبوط و گاه در صعود و زمانى در وبال وقتى در فرح و گاهى در ترح است.] [اى كسى كه جزء هستى و از كلى‏ه اى بسيط تر تركيب يافته ‏اى‏ از حال كليات حال خود را قياس كن.] [ () وقتى كه نصيب بزرگان درد و رنج باشد كى ممكن است كوچكها گنج نصيبشان شود.] [ () وقتى كه كليات داراى رنج و درد باشند اجزاء آنها چرا رنگ زردى نكشند.] [بخصوص جزئى كه از اضداد تركيب شده و آب و خاك و آتش و باد عناصر تركيبى آن هستند.] [اگر گوسفندى از گرگ فرار كند تعجبى ندارد تعجب در اين است كه ميش با گرگ الفت بگيرد و اضداد با هم جمع شوند.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
25 پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد قسمت سوم [زندگى ما آشتى اضداد است مرگ عبارت از وقتى است كه ميانه اضداد جنگ شروع شود و از هم جدا شوند.] [ () عمر اين جهان همانا صلح و آشتى اضداد و عمر جاودانى عبارت از جنگ و ستيز اضداد است.] [ () زندگانى عبارت از آشتى دشمنان و مرگ عبارت از رجوع هر يك به اصل خويش است.] [ () صلح كردن كسى كه طرف را دشمن مى‏ دارد عاريتى است و بالاخره ميل قلبى او جنگيدن است.] [ () اينها براى يك مصلحتى چند روز با هم الفت گرفته ‏اند.] [ () بالاخره هر يك از آنها به جوهر خود بازگشت نموده به اصل خود ملحق خواهند شد] [ () خدا است كه پلنگ و بز كوهى را با هم موقتاً الفت داده و جنگ را از ميان برده است.] [خداوند است كه شير و گورخر را با هم آشتى داده و اين دو ضد را بهم پيوسته است.] [پس وقتى جهان به زور بهم پيوسته و زندانى و رنجور است چه تعجب دارد كه اين رنجور فانى بوده و از ميان برود.] [خرگوش از اين قبيل پندها در گوش شير خوانده گفت علت عقب ماندن و رنجورى من از اين قبيل است.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 🆔 @masnavei