[ادامه حكايت آمدن رسول روم تا ...]
چون رسول روم اين الفاظ تر در سماع آورد شد مشتاق تر
ديده را بر جستن عٌمر گماشت رخت را و اسب را ضايع گذاشت
هر طرف اندر پى آن مرد كار مى شدى پرسان او ديوانه وار
كاين چنين مردى بود اندر جهان وز جهان مانند جان باشد نهان
جست او را تاش چون بنده بود لا جرم جوينده يابنده بود
👈 حکایت #سفیر_روم_و_خلیفه_دوم 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_78
بخش ۷۸ - یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضیالله عنه خفته به زیر درخت
دید اعرابی زنی او را دخیل
گفت عمر نک به زیر آن نخیل
زیر خرمابن ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین سایهٔ خدا
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول
مهر و هیبت هست ضد همدگر
این دو ضد را دید جمع اندر جگر
گفت با خود من شهان را دیدهام
پیش سلطانان مه و بگزیدهام
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم را ربود
رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ
روی من زیشان نگردانید رنگ
بس شدستم در مصاف و کارزار
همچو شیر آن دم که باشد کارزار
بس که خوردم بس زدم زخم گران
دل قویتر بودهام از دیگران
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
اندرین فکرت به حرمت دست بست
بعد یک ساعت عمر از خواب جست
کرد خدمت مر عمر را و سلام
گفت پیغامبر سلام آنگه کلام
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و به پیش خود نشاند
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
آنک خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
خاطر ویرانش را آباد کرد
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق
وز نوازشهای حق ابدال را
تا بداند او مقام و حال را
حال چون جلوهست زان زیبا عروس
وین مقام آن خلوت آمد با عروس
جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز
وقت خلوت نیست جز شاه عزیز
جلوه کرده خاص و عامان را عروس
خلوت اندر شاه باشد با عروس
هست بسیار اهل حال از صوفیان
نادرست اهل مقام اندر میان
از منازلهای جانش یاد داد
وز سفرهای روانش یاد داد
وز زمانی کز زمان خالی بدست
وز مقام قدس که اجلالی بدست
وز هوایی کاندرو سیمرغ روح
پیش ازین دیدست پرواز و فتوح
هر یکی پروازش از آفاق بیش
وز امید و نهمت مشتاق بیش
چون عمر اغیاررو را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی
دید آن مرشد که او ارشاد داشت
تخم پاک اندر زمین پاک کاشت
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
يافتن رسول روم عمر را خفته در زير درخت
ديد اعرابى زنى او را دخيل گفت عٌمر نك به زير آن نخيل
زير خرما بن ز خلقان او جدا زير سايه خفته بين سايه ى خدا
آمد او آن جا و از دور ايستاد مر عٌمر را ديد و در لرز اوفتاد
هيبتى ز آن خفته آمد بر رسول حالتى خوش كرد بر جانش نزول
مهر و هيبت هست ضد همدگر اين دو ضد را ديد جمع اندر جگر
گفت با خود من شهان را ديده ام پيش سلطانان مه و بگزيده ام
از شهانم هيبت و ترسى نبود هيبت اين مرد هوشم را ربود
رفته ام در بيشه ى شير و پلنگ روى من ز يشان نگردانيد رنگ
بس شدهستم در مصاف و كارزار همچو شير آن دم كه باشد كار زار
بس كه خوردم بس زدم زخم گران دل قوى تر بوده ام از ديگران
بى سلاح اين مرد خفته بر زمين من به هفت اندام لرزان چيست اين
هيبت حق است اين از خلق نيست هيبت اين مرد صاحب دلق نيست
هر كه ترسيد از حق و تقوى گزيد ترسد از وى جن و انس و هر كه ديد
اندر اين فكرت به حرمت دست بست بعد يك ساعت عٌمر از خواب جست
سلام كردن رسول روم بر عمر
كرد خدمت مر عٌمر را و سلام گفت پيغمبر سلام آن گه كلام
پس عليكش گفت و او را پيش خواند ايمنش كرد و به پيش خود نشاند
[هر كس از خدا بترسد از هيچكس نترسد]
لا تخافوا هست نزل خايفان هست در خور از براى خايف آن
هر كه ترسد مر و را ايمن كنند مر دل ترسنده را ساكن كنند
آن كه خوفش نيست چون گويى مترس درس چه دهى نيست او محتاج درس
[ادامه حكايت آمدن رسول روم تا ...]
آن دل از جا رفته را دل شاد كرد خاطر ويرانش را آباد كرد
بعد از آن گفتش سخنهاى دقيق وز صفات پاك حق نعم الرفيق
وز نوازشهاى حق ابدال را تا بداند او مقام و حال را
[حال به همه سالكان تعلق دارد، اما مقام از آن خواص است]
حال چون جلوه ست ز آن زيبا عروس وين مقام آن #خلوت آمد با عروس
جلوه بيند شاه و غير شاه نيز وقت خلوت نيست جز شاه عزيز
جلوه كرده خاص و عامان را عروس خلوت اندر شاه باشد با عروس
[اكثر سالكان، واجد حال اند نه مقام]
هست بسيار اهل حال از صوفيان نادر است اهل مقام اندر ميان
[سير و سفر در عوالم مختلف]
از منازلهاى جانش ياد داد وز سفرهاى روانش ياد داد
وز زمانى كز زمان خالى بده ست وز مقام قدس كه اجلالى بده ست
وز هوايى كاندر او سيمرغ روح پيش از اين ديده ست پرواز و فتوح
هر يكى پروازش از آفاق بيش وز اميد و نهمت مشتاق بيش
[بيان اسرار بايد متناسب با استعداد مخاطب باشد]
چون عٌمر اغيار رو را يار يافت جان او را طالب اسرار يافت
شيخ كامل بود و طالب مشتهى مرد چابك بود و مركب درگهى
ديد آن مرشد كه او ارشاد داشت تخم پاك اندر زمين پاك كاشت
#داستان_سفیر_روم_و_خلیفه_دوم 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_77
آمدن رسول قيصر روم بنزد عمر برسالت
[از طرف قيصر روم نمايندهاى بعزم ديدار خليفه دوم بمدينه آمد.] [از مردم مدينه پرسيد قصر خليفه كجا است تا من به آن جا بروم.] [مردم گفتند عمر قصر ندارد.] [اگر چه او امير است و آوازه او در جهان پيچيده ولى مانند اشخاص فقير فقط يك كلبه بيش ندارد.] [اى برادر تو قصر او را چگونه توانى ديد كه چشم تو مو در آورده است.]
[چشم دلت را از علت مو پاك كن تا بتوانى قصر او را ببينى.]
[هر كس جانش از هوى و هوس پاك باشد بارگاه مقدس را تواند ديد.] [چون محمد ص از آتش و دود پاك شد هر جا كه نگاه كرد روى خداوند بود.] [چون وسوسه همراه دل تو است مضمون فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ را چگونه توانى ديد.] [هر كس كه از سينهاش درى بسوى خداوند گشوده شد در دل هر ذره آفتاب خواهد ديد.]
[همان طور كه ماه از ميان ستارگان بمحض نگاه تميز داده مىشود حق هم از ميان ديگران همان طور هويدا است.]
[اما اگر دو سر انگشت خود را بر چشم نهى آيا از تمام جهان چيزى خواهى ديد؟] [اگر تو نمىبينى دليل آن نيست كه جهان معدوم است بلكه عيب جز در سر انگشتان نفس شوم تو نيست.] [انگشت از چشم خود بردار تا هر چه مىخواهى ببينى.] [ (در قرآن كريم از قول حضرت نوح باين مضمون مىفرمايد: بار الها من هر چه قوم خود را بسوى بخشايش تو دعوت كردم انگشتان خود را بگوش خود نهاده و جامه خود را بسر كشيدند و مغرور شده سخت سركشى آغاز كردند) مولوى اشاره باين آيه مىفرمايد: امت نوح باو گفتند ثواب كو؟ فرمود آن طرف جامه سر كشيدن است.] [سر و صورت خود را در جامه پيچيده با اينكه چشم دارند نمىبينند.]
[حقيقت آدم فقط ديد است و باقى ديگر جز پوست چيز ديگرى نيست و ديده آنست كه دوست بيند.] [چشمى كه دوست نبيند بهتر است كه كور باشد و دوستى كه باقى نباشد بهتر است از آدم دور شود.]
[فرستاده قيصر اين سخنان را كه شنيد بديدن خليفه مشتاقتر گرديد.] [چشم خود را براى ديدار خليفه باز كرد و اسب و كالاى خود را رها نمود.] [براى ديدن خليفه بهر طرف مىرفت و از هر كس سراغ مىگرفت.] [و مىگفت يا للعجب در جهان چنين مردى هست و از ديده جهانيان پنهان است.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_سفیر_روم_و_خلیفه_دوم 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_78
يافتن رسول قيصر عمر را خفته در زير خرما بن
[بالاخره خليفه را پيدا كرد تا بندگى بجا آورد البته هر جويندهاى يابنده است.] [يك زن عرب باو گفت كه اكنون خليفه زير سايه آن نخل خوابيده است.] [زير سايه نخل جدا از مردم بخواب رفته سايه خدا را بنگر كه زير سايه نخل خفته است.] [نزديك نخل آمده قدرى دورتر ايستاده همين كه عمر را ديد بدنش لرزيدن گرفت.] [هيبتى از اين خفته بر وى مستولى شده حالت خوشى كه با جانش آميخته بود باو دست داد.]
[مهربانى و هيبت ضد يكديگرند عجب است كه اين دو ضد بر اثر ديدن خليفه در او جمع شوند.] [با خود گفت من پادشاهان بزرگ ديدهام.] [از ديدن هيچ پادشاهى ترس بر من غلبه نكرده عجب است كه هيبت اين مرد هوش از سرم ربوده است.] [من در جنگلها مقابل شيرها و پلنگها رفته از آنها رو بر نتافتهام.] [من بميدانهاى جنگ رفته حتى مواقع سختى جنگ را ديده متحمل شدهام.] [در زد و خوردها همواره دلم از ديگران قويتر بود.] [اين مرد بدون سلاح روى خاك بخواب رفته و هفت اندام من از هيبت او مىلرزد.] [پس اين هيبت متعلق باين مرد دلق پوش نيست و بطور يقين هيبت حق است.] [هر كس از خدا بترسد و متقى باشد هر كه از جن و انس او را ببيند خواهد ترسيد.] [با اين افكار به احترام عمر دست بسته ايستاد تا پس از ساعتى عمر از خواب برخاست.]
[طبق دستور پيغمبر اول سلام كرد پس از آن عرض خدمت نمود.] [عمر جواب سلامش گفته او را نزد خود خوانده با مهربانى ايمنى در دلش جاى داده نزد خود نشاند.]
[هر كس كه بترسد ايمنى باو بخشيده دل ترسانش را با سكون اطمينان مىدهند.] [ (خداى تعالى در قرآن مجيد آيه 31 از سوره فصلت) مىفرمايد إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ يعنى كسانى كه گفتند مولا و صاحب اختيار ما خداست و بر سر قول خود ايستادند ملايكه بر آنها نازل مىشود كه نترسيد و غمگين نشويد و ببهشتى كه بشما وعده دادهاند شادمان باشيد) مولوى اشاره باين آيه نموده مىفرمايد: كلمه نترسيد در حق كسانى نازل شده كه مىترسيدند و اين انعام در خور اين اشخاص است.] [كسى كه نمىترسد چگونه باو مىگويند نترس، اين درس را باو نبايد داد براى اينكه او احتياج بدرس ندارد.]
[عمر ابتدا دل پريشان فرستاده قيصر را از پريشانى نجات داده و شاد نمود.] [پس از آن از صفات پاك خداوندى كه نعم الرفيق است سخنهاى دقيقى باو گفته.] [او را نوازش كرد از همان نوازشهايى كه حق از ابدال مىكند تا او مقام و حال را بشناسد.]
[حال بمنزله جلوه نو عروس زيبا ولى مقام خلوت كردن با نو عروس است.] [جلوه را شاه و گدا مىبيند ولى در خلوت جز شاه كسى نيست.] [عروس براى عام و خاص جلوهگر است ولى در خلوت جز عروس و شاه كسى نيست.]
[در ميان صوفيان اهل حال زياد است ولى اهل مقام بسيار نادر و كمياب است.]
[باو از منازل و سفرهاى جان تعليم نمود.] [از زمانهايى سخن گفت كه زمانى وجود نداشته و از مقام قدس خداوندى صحبت كرد كه جلال و عظمت در آن جا جلوهگر بوده.] [و او را در فضايى بپرواز در آورد كه سيمرغ روح سابقاً در آن هوا پر گشوده بود.] [و هر پروازش از وسعت آفاق بيشتر و از دايره اميد و آرزوى مشتاقان وسيعتر بوده.]
[بلى عمر كسى را كه با چهره مغايرت آمده بود و اغيار مىنمود يار و خودى ديده جان او را طالب رازهاى نهانى تشخيص داد.] [طالب در نهايت اشتها با شخص كامل روبرو شده بود.] [آن مرشد اين مريد را كه ديد شاد شده تخم پاك را در آن زمين پاك پاشيد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei