eitaa logo
مثنوی معنوی
34 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
[ديدن جهان از منظر اغراض و اميال، آدمى را از حقيقت دور مى ‏دارد] پيش چشمت داشتى شيشه ‏ى كبود ز آن سبب عالم كبودت مى ‏نمود گر نه كورى اين كبودى دان ز خويش‏ خويش را بد گو، مگو كس را تو بيش‏
[مؤمن، با نور خدا مى‏بيند] مومن ار ينظر بنور اللَّه نبود غيب مومن را برهنه چون نمود چون كه تو ينظر به نار اللَّه بدى‏ در بدى از نيكويى غافل شدى‏
[با الطاف ربانى، قهر را از چشمانت واپس زن‏] اندك اندك آب بر آتش بزن‏ تا شود نار تو نور اى بو الحزن‏
[‏] تو بزن يا ربنا آب طهور تا شود اين نار عالم جمله نور آب دريا جمله در فرمان تست‏ آب و آتش اى خداوند آن تست‏ گر تو خواهى آتش آب خوش شود ور نخواهى آب هم آتش شود اين طلب در ما هم از ايجاد تست‏ رستن از بى‏داد يا رب داد تست‏ بى ‏طلب تو اين طلب‏مان داده ‏اى‏ گنج احسان بر همه بگشاده ‏اى‏
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت اول [شير او را در پهلوى خود جاى داد و خرگوش بهمراهى او تا لب چاه با كمال چالاكى دوان دوان رفت.] [وقتى در چاه به آب قعر آن نگريستند عكس هر دو در آب افتاد.] [شير عكس خود را ديد گمان كرد در ته چاه شيريست كه خرگوش در كنارش ايستاده.] [وقتى دشمن خود را در چاه ديد بغضب آمده خرگوش را فراموش كرده بدرون چاه جست.] [بچاهى افتاد كه ظلم برايش كنده بود البته ظلم او بسرش آمدنى بود.] [آرى ظلم ظالمان بچاه مظلم تبديل خواهد شد و تمام دانايان اين مطلب را تأييد كرده و گفته‏اند.] [هر كس ظالمتر باشد چاهش عميقتر و تاريكتر است و عين عدالت است كه جزاى بدتر بدتر باشد.] [اى كسى كه از ظلم چاه مى‏كنى اين كار تو داميست كه براى خود درست مى‏كنى.] [ () اگر بمردمان ضعيف ظلم مى‏كنى بدان كه در قعر چاه عميقى هستى.] [چون كرم پيله بدور دام متن بدان كه اين چاه را براى خودت مى‏كنى پس اقلا باندازه بكن.] [اگر بضعيفان دشمنى نمى‏كنى چون حضرت رسول ص كه سوره فتح برايش نازل شد بشارت فتح و ظفر و يارى خداوند بتو مى‏رسد.] [و اگر چون اصحاب فيل بوده براى خرابى و ظلم پيش مى‏روى منتظر باش مرغ ابابيل‏ راى هلاك تو همى‏رسد.] [اگر مظلوم و ضعيفى در زمين امان بخواهد در صف سپاه ملايك غلغله بر پا مى‏شود.] [اگر ضعيفى را بدندان بگزى و خون جارى شود دندان تو درد خواهد گرفت.] [شير خودش را از بالا در ته چاه ديد خود را از دشمن تميز نداد.] [عكس خودش را دشمن تصور كرد و بروى خود شمشير كشيد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت دوم [چه بسا بدى و ظلم كه در كسان ديگر مى‏بينى عكس خوى تو است كه در آنها جلوه‏گر است‏] [عكس هستى تو است كه در آنها منعكس شده نفاق و ظلم و بد مستى خود را در آينه آنها مى‏بينى.] [شايد بدى و ظلمى كه در ديگران مى‏بينى و بر آنها حمله مى‏كنى خودت هستى و زخم را بخودت مى‏زنى و چون كرم ابريشم بر خودت تار لعنت مى‏تنى.] [تو اين عيب را در خودت آشكارا نمى‏بينى و گرنه با خودت دشمن نمى‏شدى.] [اى مرد ساده لوح تو مثل همان شير بخود حمله مى‏كنى.] [و چون بقعر اخلاق خود رسيدى آن وقت خواهى فهميد كه اين بدى از تو بوده و در ديگران مى‏ديده‏اى.] [شير وقتى بقعر چاه رسيد آن وقت بر او آشكار شد كه آن چه غير مى‏پنداشت نفس خود او بوده است.] [هر كس كه دندان ضعيفى را مى‏كند و باو ظلم روا مى‏دارد كار همان شير غلط بين را مى‏كند.] [اى كسى كه خال بد در چهره عموى خود مى‏بينى از عموى خود رم نكن آن عكس خال تو است كه به آن جا افتاده.] [حضرت رسول مى‏فرمايد كه المؤمن مرآت المؤمن مؤمن آينه مؤمن است.] [تو عينك كبود بچشم گذاشته‏اى كه عالم را كبود مى‏بينى.] [اگر كور نيستى ببين كه كبودى از طرف تو است اگر بد مى‏بينى بخودت بد بگو متعرض ديگران نشو.] [مؤمن اگر با نور خدا نظر نمى‏كرد چگونه عيب مؤمن را بمؤمن مى‏نمود.] [چون تو با نور خدايى نظر نمى‏كنى بلكه با آتش قهر خدايى نظر مى‏كنى اين است كه خوبى را از بدى تميز نمى‏دهى‏] [كم كم نور را با آتش خود آشنا كن تا نار تو نور و آتش تو بروشنى‏ بدل شود.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت سوم [بار الها تو با آب پاك و مقدس خود ما را تطهير كن تا نارهاى دنيا نور شده و آتش اخلاق بد ما بنور اخلاق نيكو مبدل شود.] [خداوندا آب درياها همه در فرمان تو و آب دانش همگى ملك طلق تو است.] [اگر خواست تو تعلق گيرد آتش آب گوارا مى‏شود و با خواست تو ممكن است آب هم مبدل به آتش گردد.] [ () اين همه لوازم زندگانى ما را بدون خواست و طلب ما عطا فرموده‏اى.] [ () اكنون اى زنده جاويد و اى دارنده مطلق چگونه ممكن است با اينكه ما طلب مى‏كنيم و مى‏خواهيم عطا نفرمايى با اينكه تمام بخششها و هستيها از تو بوده و هست.] [ () وقتى كه ما نبوديم كجا طلب داشتيم و كى مى‏خواستيم تو بدون هيچ سببى عطاهاى فراوان فرمودى‏] [ () جان دادى، نان دادى عمر بخشيدى و نعمتهايى عطا كردى كه در بيان نمى‏گنجد.] [اين طلب و خواستى هم كه در ما هست تو بوجود آورده‏اى اينكه ما در فكر خلاصى هستيم اين هم داده تو است.] [بدون طلب گنج مى‏بخشى بطور رايگان بجهان و جهانيان جان داده‏اى.] [ () پس بار الها بحق محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله بما انعام عطا فرما تا بدار سعادت و سلامت برسيم.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت
👈 ادامه حکایت 22 بخش ۷۳ - مژده بردن خرگوش سوی نخچیران کی شیر در چاه فتاد چونک خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخچیران دوان شد تا به دشت شیر را چون دید در چه کُشته، زار چرخ می‌زد شادمان تا مرغزار دست می‌زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد سر برآورد و حریف باد شد برگها چون شاخ را بشکافتند تا به بالای درخت اشتافتند با زبان شطاه شکر خدا می‌سراید هر بر و برگی جدا که بپرورد اصل ما را ذوالعطا تا درخت استغلظ آمد و استوی جانهای بسته اندر آب و گل چون رهند از آب و گلها شاددل در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی‌نقصان شوند جسمشان در رقص و جانها خود مپرس وانک گرد جان از آنها خود مپرس شیر را خرگوش در زندان نشاند ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند درچنان ننگی و آنگه این عجب فخر دین خواهد که گویندش لقب ای تو شیری در تک این چاه فرد نقش چون خرگوش خونت‌ریخت و خورد نفس خرگوشت به صحرا در چرا تو به قعر این چَه چون و چرا سوی نخچیران دوید آن شیرگیر کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر مژده مژده ای گروه عیش‌ساز کان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز مژده مژده کان عدو جانها کند قهر خالقش دندانها آنک از پنجه بسی سرها بکوفت همچو خس جاروب مرگش هم بروفت https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
مژده بردن خرگوش سوى نخجيران كه شير در چاه افتاد چون كه خرگوش از رهايى شاد گشت‏ سوى نخجيران دوان شد تا به دشت‏ شير را چون ديد در چه كشته زار چرخ مى ‏زد شادمان تا مرغزار دست مى ‏زد چون رهيد از دست مرگ‏ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ‏
[رهيدن از عالم خاك و شكفتن در عالم پاك‏] شاخ و برگ از حبس خاك آزاد شد سر بر آورد و حريف باد شد برگها چون شاخ را بشكافتند تا به بالاى درخت اشتافتند با زبان شطاه شكر خدا مى ‏سرايد هر بر و برگى جدا كه بپرورد اصل ما را ذو العطا تا استغلظ آمد و استوى‏
[، رمز رهيدن از جسم و رسيدن به كمال است‏] جانهاى بسته اندر آب و گل‏ چون رهند از آب و گلها شاد دل‏ در هواى عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بى ‏نقصان شوند جسمشان در رقص و جانها خود مپرس‏ و آن كه گرد جان از آنها خود مپرس‏