eitaa logo
مثنوی معنوی
34 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت دوم [چه بسا بدى و ظلم كه در كسان ديگر مى‏بينى عكس خوى تو است كه در آنها جلوه‏گر است‏] [عكس هستى تو است كه در آنها منعكس شده نفاق و ظلم و بد مستى خود را در آينه آنها مى‏بينى.] [شايد بدى و ظلمى كه در ديگران مى‏بينى و بر آنها حمله مى‏كنى خودت هستى و زخم را بخودت مى‏زنى و چون كرم ابريشم بر خودت تار لعنت مى‏تنى.] [تو اين عيب را در خودت آشكارا نمى‏بينى و گرنه با خودت دشمن نمى‏شدى.] [اى مرد ساده لوح تو مثل همان شير بخود حمله مى‏كنى.] [و چون بقعر اخلاق خود رسيدى آن وقت خواهى فهميد كه اين بدى از تو بوده و در ديگران مى‏ديده‏اى.] [شير وقتى بقعر چاه رسيد آن وقت بر او آشكار شد كه آن چه غير مى‏پنداشت نفس خود او بوده است.] [هر كس كه دندان ضعيفى را مى‏كند و باو ظلم روا مى‏دارد كار همان شير غلط بين را مى‏كند.] [اى كسى كه خال بد در چهره عموى خود مى‏بينى از عموى خود رم نكن آن عكس خال تو است كه به آن جا افتاده.] [حضرت رسول مى‏فرمايد كه المؤمن مرآت المؤمن مؤمن آينه مؤمن است.] [تو عينك كبود بچشم گذاشته‏اى كه عالم را كبود مى‏بينى.] [اگر كور نيستى ببين كه كبودى از طرف تو است اگر بد مى‏بينى بخودت بد بگو متعرض ديگران نشو.] [مؤمن اگر با نور خدا نظر نمى‏كرد چگونه عيب مؤمن را بمؤمن مى‏نمود.] [چون تو با نور خدايى نظر نمى‏كنى بلكه با آتش قهر خدايى نظر مى‏كنى اين است كه خوبى را از بدى تميز نمى‏دهى‏] [كم كم نور را با آتش خود آشنا كن تا نار تو نور و آتش تو بروشنى‏ بدل شود.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
27 نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را قسمت سوم [بار الها تو با آب پاك و مقدس خود ما را تطهير كن تا نارهاى دنيا نور شده و آتش اخلاق بد ما بنور اخلاق نيكو مبدل شود.] [خداوندا آب درياها همه در فرمان تو و آب دانش همگى ملك طلق تو است.] [اگر خواست تو تعلق گيرد آتش آب گوارا مى‏شود و با خواست تو ممكن است آب هم مبدل به آتش گردد.] [ () اين همه لوازم زندگانى ما را بدون خواست و طلب ما عطا فرموده‏اى.] [ () اكنون اى زنده جاويد و اى دارنده مطلق چگونه ممكن است با اينكه ما طلب مى‏كنيم و مى‏خواهيم عطا نفرمايى با اينكه تمام بخششها و هستيها از تو بوده و هست.] [ () وقتى كه ما نبوديم كجا طلب داشتيم و كى مى‏خواستيم تو بدون هيچ سببى عطاهاى فراوان فرمودى‏] [ () جان دادى، نان دادى عمر بخشيدى و نعمتهايى عطا كردى كه در بيان نمى‏گنجد.] [اين طلب و خواستى هم كه در ما هست تو بوجود آورده‏اى اينكه ما در فكر خلاصى هستيم اين هم داده تو است.] [بدون طلب گنج مى‏بخشى بطور رايگان بجهان و جهانيان جان داده‏اى.] [ () پس بار الها بحق محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله بما انعام عطا فرما تا بدار سعادت و سلامت برسيم.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت
👈 ادامه حکایت 22 بخش ۷۳ - مژده بردن خرگوش سوی نخچیران کی شیر در چاه فتاد چونک خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخچیران دوان شد تا به دشت شیر را چون دید در چه کُشته، زار چرخ می‌زد شادمان تا مرغزار دست می‌زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد سر برآورد و حریف باد شد برگها چون شاخ را بشکافتند تا به بالای درخت اشتافتند با زبان شطاه شکر خدا می‌سراید هر بر و برگی جدا که بپرورد اصل ما را ذوالعطا تا درخت استغلظ آمد و استوی جانهای بسته اندر آب و گل چون رهند از آب و گلها شاددل در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی‌نقصان شوند جسمشان در رقص و جانها خود مپرس وانک گرد جان از آنها خود مپرس شیر را خرگوش در زندان نشاند ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند درچنان ننگی و آنگه این عجب فخر دین خواهد که گویندش لقب ای تو شیری در تک این چاه فرد نقش چون خرگوش خونت‌ریخت و خورد نفس خرگوشت به صحرا در چرا تو به قعر این چَه چون و چرا سوی نخچیران دوید آن شیرگیر کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر مژده مژده ای گروه عیش‌ساز کان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز مژده مژده کان عدو جانها کند قهر خالقش دندانها آنک از پنجه بسی سرها بکوفت همچو خس جاروب مرگش هم بروفت https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
مژده بردن خرگوش سوى نخجيران كه شير در چاه افتاد چون كه خرگوش از رهايى شاد گشت‏ سوى نخجيران دوان شد تا به دشت‏ شير را چون ديد در چه كشته زار چرخ مى ‏زد شادمان تا مرغزار دست مى ‏زد چون رهيد از دست مرگ‏ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ‏
[رهيدن از عالم خاك و شكفتن در عالم پاك‏] شاخ و برگ از حبس خاك آزاد شد سر بر آورد و حريف باد شد برگها چون شاخ را بشكافتند تا به بالاى درخت اشتافتند با زبان شطاه شكر خدا مى ‏سرايد هر بر و برگى جدا كه بپرورد اصل ما را ذو العطا تا استغلظ آمد و استوى‏
[، رمز رهيدن از جسم و رسيدن به كمال است‏] جانهاى بسته اندر آب و گل‏ چون رهند از آب و گلها شاد دل‏ در هواى عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بى ‏نقصان شوند جسمشان در رقص و جانها خود مپرس‏ و آن كه گرد جان از آنها خود مپرس‏
[غلبه انديشه بر زور] شير را خرگوش در زندان نشاند ننگ شيرى كاو ز خرگوشى بماند در چنان ننگى و آن گه اين عجب‏ فخر دين خواهد كه گويندش لقب‏
[، آدمى را به هلاكت دراندازد] اى تو شيرى در تك اين چاه فرد نفس چون خرگوش خونت ريخت و خورد نفس خرگوشت به صحرا در چرا تو به قعر اين چه چون و چرا
[ادامه حكايت نخچيران و شير] سوى نخجيران دويد آن شير گير كابشروا يا قوم إذ جاء البشير مژده مژده اى گروه عيش ‏ساز كان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز مژده مژده كان عدوى جانها كند قهر خالقش دندانها آن كه از پنجه بسى سرها بكوفت‏ همچو خس جاروب مرگش هم بروفت‏
28 مژده بردن خرگوش سوى نخجيران كه شير در چاه افتاد [خرگوش از آزادى خود خوشحال گرديده بطرف دشت به سراغ حيوانات ديگر روانه شد.] [ () و شير را كه محو ظلم و ستم خود ديد به طرف رفقاى خود دويد.] [شير را كه كشته ستم خود مى ‏ديد با شادى و قدرت مى‏ دويد.] [ () شير را كه در قعر چاه زار و بى‏چاره ديد رقص كنان و چرخ زنان به مرغزار رفت.] [از مرگ رهايى يافته شادى‏ كنان دست زده و چون شاخ و برگ درختان سبز بهارى شاد و خرم در هوا مى ‏رقصيد.] [آرى شاخ و برگ چون از جنس خاك آزاد شده و از عالم جمادى به عالم نباتى مى‏ رسند سربلند كرده با باد و نسيم هم راز مى ‏گردند.] [برگها شاخ را شكافته بر بالاى آن قرار مى‏ گيرند.] [با زبان شاخ هر بر و برگى جداگانه شكر و ثناى خداى تعالى را مى‏ گويند.] [ () و با زبان بى ‏زبانى هر شاخ و برگ و ميوه و گلى بياد خدا بوده و تسبيح مى ‏گويد.] و متذكر شده شكر كنان مى ‏گويد او است كه تنه و ريشه ما را پرورش داده تا رشد و نمو نموده شاخه‏ هاى ما ضخيم شده بر بالاى تنه استوار گرديده با برگ و گل و ميوه مزين گرديد.] [بلى جانهايى كه در قفس آب و گل محبوس بوده ‏اند وقتى از اين محبس رها مى ‏شوند با شادى تمام.] [در هواى عشق الهى برقص مى‏ آيند و در آسمان آزادى چون ماه شب چهارده خود نمايى مى ‏كنند.] [اين جسم آنها است كه برقص آمده قياس كن كه جانشان در چه حالست جسم خاكى كه برقص آيد از جان چه مى‏ پرسى.] [ببين شير را خرگوش به زندان افكند چه ننگ بزرگى كه شير مغلوب خرگوش شود.] [تو اى انسان غافل در چنين ننگى بسر مى ‏برى آن وقت متوقعى كه فخر الدين لقب بگيرى؟!] [تو شيرى هستى كه نقوش و صور اين عالم چون آن خرگوش تو را فريفته و در چاه دهر محبوست نموده است.] [نفس خرگوش تو خود در صحراى جهان مى ‏چرد و تو در قعر چاه در عذابى.] [خرگوش دوان دوان سوى نخجيران رفته گفت بشارت بشارت رفقا مژده آورده ‏ام.] [مژده باد اى گروه خوشبخت كه آن سگ دوزخ بجاى اصلى خود باز گشته دوزخى گرديد.] [مژده باد كه دندانهاى آن دشمن جانها را قهر خداوندى از بيخ و بن بر كند.] [ () مژده كه عدل و لطف و قضاى الهى ظالم را بقعر چاه افكند.] [كسى كه با پنجه خود سرها را مى ‏كوبيد جاروب مرگ چون خس و خاشاك جان و تنش را بهم كوفته دور انداخت.] [ () آن كه بجز ستم كارى نداشت آه مظلوم او را گرفته بجزاى خود رسانيد.] [ () گردنش شكست و مغزش متلاشى شد و جان ما از محنتش خلاص گرديد.] [ () از فضل خداوندى‏ دشمن نابود شد و شما در اين ميدان فاتح شديد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 23 بخش ۷۴ - جمع شدن نخچیران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را جمع گشتند آن زمان جمله وحوش شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده آوردند و گفتندش که هان تو فرشتهٔ آسمانی یا پری نی تو عزرائیل شیران نری هرچه هستی جان ما قربان تست دست بردی دست و بازویت درست راند حق این آب را در جوی تو آفرین بر دست و بر بازوی تو باز گو تا چون سگالیدی به مکر آن عوان را چون بمالیدی به مکر بازگو تا قصه درمانها شود بازگو تا مرهم جانها شود بازگو کز ظلم آن استم‌نما صد هزاران زخم دارد جان ما گفت تایید خدا بد ای مهان ورنه خرگوشی که باشد در جهان قوتم بخشید و دل را نور داد نور دل مر دست و پا را زور داد از بر حق می‌رسد تفضیلها باز هم از حق رسد تبدیلها حق بدور نوبت این تایید را می‌نماید اهل ظن و دید را https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei