.
شب جمعه که آن مرد در تلگرام پیام داد و بعد تماس گرفت و هر دو بار پرسید: «سرکار خانم داستان داشتین برای جشنواره نوروز؟» من به سرعت گفتم: «بله.»
منتظر بعدش بودم. مرد، خبر را سریع و صریح داد: «داستان شما برگزیده شده و فردا اختتامیه است.»!
چرا؟ واقعا چرا؟
مگر فاصله اصفهان تا تهران، همین فاصله نزدیک حروف است روی صفحه کیبورد؟
مگر میشود به سرعت باد، رسید تهران؟ رسیدن به تهران، ساعتها پی بلیط گشتن نیاز دارد و ساعتها رایزنی و خبرگرفتن از دوستان تهرانی که هستند تهران یا نه، و ساعتها سپردن بچه ها به مادر و خواهر و پدر که هزار و یک کار دارند، و ساعتها در اتوبوس نشستن و ساعتها در گرمای تهران منتظر تأیید اسنپ ماندن و قطره قطره قطره عرق ریختن و خیس از عرق به خانه رسیدن و از اینجا به آنجا(محل اختتامیه که موزه تصویر معاصر بود) رفتن و مقادیر زیادی تجربه زیسته ناب به کوله ریختن و باز برگشتن و نماز و شام را پشت به پشت به انجام رساندن و باز به ترمینال رفتن و عاقبت با اتوبوس ولوویی قدیمی به اصفهان رسیدن، و از آغاز تا پایان راضی بودن و شاکر بودن چون اینها تجربه زیسته است و استاد ما فرمودهاند غیر از تجربه زیسته ننویسید واگرنه دُم خروستان بیرون میزند.
و جناب امیرخانی گفته است نویسندگی کار خموده و افسردگیآوری است. پس هر چند وقت یکبار برای خودتان دوزی از هیجان و خروج از قاعدهها را تعریف کنید و بزنید به دل ناشناختهها.
من با همینها بود که زدم به دل این سفر فشرده یک روزه.
و راضیام.
سومین تشکرم از #اساتید و #رفقا و #مسیر دنیای ادبیات است☺️
✨🌱✨@mastoooor
.