.
نوروز گذشته است. اما من دیروز جایی در خیابان وصال شیرازی تهران کنار آدمهایی نشستم که نوروز را گرامی داشتند.
اولین #جشنواره ادبی نوروز، سه ماه قبل از سال ۱۴۰۳ شروع به کار کرد.
داستانم را در ناامیدی تمام نوشتم. نقد طرح اولیه داستان که به دستم رسید، کلاً برای چند هفته قفل کردم. داستان که هیچ، متن ادبیام هم نمیآمد.
وقتی #باشگاه تخصصی داستان کوتاه(که از ابتکارات مبناست و ما هنرجوهای از آب و گل درآمدهاش را آنجا گرد آورده)، اعلام کرد که اگر میخواهید داستانتان به جشنواره برسد، زودتر بفرستید تا بدهیم یک استادیار خفن توی مبنا نقدش کند، رفتم شخصی خانم طهرانی.
خانم طهرانی بود که نقد طرح اولیه را هم برایم فرستاده بود. گفتم: «سادات جان. من قفلم. فکر میکنم هیچوقت بلد نبودم و نیستم که داستان بنویسم. اصلا اینکه اینجا هستم هم یک سوءتفاهم است.»
خانم طهرانی آن روز مرا احیا کرد. با همین حرفهای همدلانه بین آدمهای این مسیر. حرفهایی که خیلی وقتها به هم نمیزنیم چون از فکر و خیال بقیه در مورد خودمان میترسیم.
اولین تشکرم از خانم طهرانی عزیز🥰 است.
✨🌱✨@mastoooor
.