.
فکر نمیکردم در دست گرفتن «مدام»، حالم را عوض کند.
پستچی که بسته را آورد، همانطور وسط سالن روی پا ایستادم و نیم ساعت با لبخندی کش آمده روی صورت و چشمهایی که نم داشتند، ورقش زدم.
دخترخواهرم گفت: خاله خب بشین.
خواهرم زد به شانهام: مگه چیه؟
مامان پرسید: کتابت چاپ شده؟
کتابم؟ نه! کتابم نیست. مدام، بیشتر از کتابم است.
پ.ن۱: زهرا را یکبار حضوری دیدهام. نُه ماه شاگردش بودهام. بیش از یک سال و نُه ماه است زمینخورده رفاقتش شدهام.
او مجله را روز رونمایی، دور چرخانده میان نویسندههای مدام و دستخطشان را برایم گرفته و بعد برایم پستش کرده.
خوشبختی من مدام است با داشتنت زهرا.
پ.ن۲: جمله استادم جناب جوانآراسته این است:
«جهان ادبیات سرشار از چشمههای گواراست و این که حالا در دست شماست، چشمهای مدام است. خانم زمانوزیری، جانتان از چشمههای ادبیات زنده باد.»
پ.ن۳: آرزویم برای اهالی تیم مدام، موفقیت روزافزون در مسیر صراط است.
برای خودم و هممسیرهایم، رسیدن به جایی است که این حرکت را کمک دهیم.
و برای شما، اینکه مدام را بخوانید و از چشمههای ادبیات، جانتان زنده شود.
🌱ادبیات، فان زندگی نیست، خود زندگی است. دوماهنامه #مدام را سفارش دهید و به دنیای ادبیات داستانی سلام کنید😊
✨🌱✨ @mastoooor
.