eitaa logo
مســـــطور🌱
125 دنبال‌کننده
70 عکس
14 ویدیو
3 فایل
مسطور: نبشته؛ مکتوب؛ مرقوم. دانه‌دانه که ببافی، می‌شود یک رج، رج‌ها می‌شوند بافته. بافته‌ای از افکار و احوال تو... منت‌دار حضورتان هستم. حرفی اگر بود اینجام: @e_z_vaziri
مشاهده در ایتا
دانلود
. هر وقت خبر بیماری و بدحالی کسی را می‌دهند، مسعود دیانی می‌آید جلو چشمم و مدام رژه می‌رود. می‌گویند خاک سرد است. ولی یک سال از رفتنش گذشت تا من سرد شوم. حالا سِر و بی‌حسم. این چند روز که خبر بدحالی میثاق رحمانی را دادند، برگشتم به اردیبهشت ۱۴۰۱. برگشتم به همان شبی که فهمیدم با یک‌ معده‌درد ساده رفته دکتر و با یک هیولا برگشته خانه. تمام کلماتی که برایش ردیف کرده بودم آن مدت و بعد رفتنش را مرور کردم. اول و آخرش همین بود و هست: ما سوگ خود را می‌گرییم... میثاق رحمانی رفتنی بود. مثل مسعود دیانی. مثل مریم، همسر صفایی‌پور. مثل پدرِ همسرم. مثل منصوره، خواهرم. مثل خودم. خود من که معلوم نیست چند سال یا ماه یا روز دیگر بگویند إنّاللّه و إنّا إلیهِ راجِعون. فقط کاش خاطره و یادگار خوش جا بگذاریم. مثل همه اینهایی که رنج، صیقلشان داد و آنها به جان پذیرفتند. چقدر صاف و صیقلی رفتند و چقدر جای خالیشان پر نمی‌شود، هیچ‌وقت. استادیار مبنا که مبنایی را با رفتنش بهم ریخته است. @mastoooor .
. از کانال خانم 🖤 .
این را برای خودم گرفتم که امروز یادم بماند که استاد گفتند «اگر تهران هستید بیایید، حتما و حتما و حتما» و من و فروغ دست دخترهایمان را گرفتیم و رفتیم تا بعدا برایشان بگوییم دختری بود در همسایگی ما که وقتی رفت، شد رفیق‌مان و این رفیق ۲۵سال با درد و مریضی زندگی کرد و با تجربه زیسته‌ای عمیق به بقیه یاد داد چطور از زندگی خوب بنویسند و چطور خوب زندگی کنند. حالا امروز بعد رفتن میثاق آمده‌ام خانه و بهتر خانه‌داری میکنم، بهتر بچه‌ها را بغل میکنم، بیشتر می‌خوانم و دقیق‌تر می‌نویسم. می‌دانید فوت میثاق من را نشاند سر جای خودم و ناخواسته همه‌ی این‌ها میثاقی شد با خودم و فهمیدم چقدر الکی می‌چرخم، دنیا اخرش هیچی نیست و همین کارهایی که می‌کنم را باید خوب انجام بدهم تا شاید بعدا کلمه‌ای درست از من باقی بماند… پ‌ن: لطف کنید و فاتحه‌ای برای میثاق، استادیارِ عزیزِ مبنا بخوانید🤍.
. داستانم را توی دو روز تمام کردم. فایل را فرستادم برای نقد و از خانم طهرانی پرسیدم: «کی نقد می‌کنه؟» سادات جان گفت: «خانم رحمانی. از استادیارها.» نشناختم. وقتی شناختم که دیگر میثاق رحمانی در این دنیا نفس نمی‌کشید. نقد استادیار دیر رسید. دو روز تا ۳۰ اسفند وقت بود برای بازنویسی و ارسال نهایی. و من شب عیدی اصلا کشش نشستن پای بازنویسی را نداشتم. یکی دو جمله ای طبق نظر استادیار کم و زیاد کردم و داستان را فرستادم. تازه یک هفته بعد از رفتن میثاق بود که یادم افتاد داستانم را رحمانی نامی نقد کرده است. برگشتم و نقدش را دوباره خواندم. همان روز هم دلم می‌خواست در جواب فایل متنی که برایم فرستاده، صوت می‌گذاشتم و می‌گفتم من دقیقا «گنجشک تریاکی» زهره شعبانی را بارها خواندم تا توانستم این داستان را بنویسم. دلم می‌خواست می‌شد باهاش حرف بزنم و از موشکافی این داستان و فراز و فرودش برایم بگوید. دیر است برای اینکارها. ولی حالا نقد تمیزش را دارم و می‌دانم برای بهترشدن داستانم باید چکار کنم. دومین کسی که از او متشکرم، میثاق است. ❤️ ✨🌱✨@mastoooor .