eitaa logo
حال خوب 💕
1.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
22 فایل
دسترسی به کانال درمانگران eitaa.com/darmangara دسترسی به کانال استیکرمون //eitaa.com//estiker110Z
مشاهده در ایتا
دانلود
حوالیِ اردیبهشت بوی بهشت می آید عطرشکوفه ها وخاک باران خورده؛ هوش ازسرِ رهگذران شهر، پرانده فصل بهار،شوخی بردار نیست همه راعاشق میکند ! سلام🌸 صبح زیبای بهاری تون بخیر @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد. نانوا به او گفت: چرا این قدر نگرانی؟ گفت: گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم، می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند! نانوا گفت: چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟ گفت: سپرده‌ام، اما او خدای گرگها هم هست.... @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
حدیثی منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند: «به امت من در پنج چیز داده شده كه به امت هیچ پیغمبری پیش از من داده نشده است: 🔹اول: هرگاه شب اول ماه رمضان فرا رسد خداوند به سوی آنان نظر می كند و كسی كه خدا به او نظر كرده هرگز او را عذاب نمی كند. 🔹دوم: بوی بد دهان آنان به هنگام غروب در نزد خدا خوشبوتر از بوی مشك است. 🔹سوم: ملائكه برای ایشان در شب و روز استغفار می كنند. 🔹چهارم: خداوند بلند مرتبه به بهشتِ خویش امر می كند كه برای بندگان من استغفار نموده و خود را برای آنان تزیین كن. پس چه نزدیك است كه سختیها و اذیتهای دنیا، آنها را در خود فرو ‍ ببرد و به سوی بهشت من و كرامت من بروند. 🔹پنجم: هرگاه شب آخر فرا رسد، خداوند همة آنان را می آمرزد». ٩٦ص٣٦٧ @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
کشتی ها به خاطر آب اطرافشان غرق نمیشوند بلکه آنها به دلیل آبی که داخلشان جمع میشود غرق میشوند هیچگاه اجازه ندهید که اتفاقات پیرامون شما به داخلتان نفوذ کند و شما رو پایین بکشد. @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرد بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت: چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتاد، برخیز و مرامی به خرج بده. مرد هم خراب مرام شد و یک شب از دیوار قلعه بالا رفت و از بین نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیقش رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت: زود باش زنجیرها را باز کن که الآن نگهبان ها می رسند. دوستش گفت : می دانی چه خطرها کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. سپس زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند، مرد گفت: می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت: می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند، مرد گفت: می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. مرد زندانی فریاد زد نگهبان ها، نگهبان ها، بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد! تا نگهبان ها آمدند، مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟ مرد گفت : پنج سال در حبس شما باشم، بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم... بهشت هم با منت، جهنمی بیش نیست. @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو همانقدر که به عشق نیاز داری؛ به احترام متقابل هم نیاز داری ... به اعتماد هم نیاز داری ... به دیده شدن هم نیاز داری ... به حمایت هم نیاز داری ... به فضایی برای رشد و پذیرش هم نیاز داری ... تو نیاز داری طرف مقابل جوری عشق رو به تو نشون بده ... که بتونی بفهمی او دوستت داره .. ! عشق فقط یک جمله نیست ... مجموعه ای از همه ی این رفتارهاست ... @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
☑️ گفت و گوی دو جنین در رحم مادر ... ‼️ اولی: تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتماً؛ یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می شیم. طنابشم اِنقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلاً اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده؟ دومی: شاید مادرمونم ببینیم اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی ... این مکالمه چقدر آشناس ...‼️ @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺از پیرمرد حکیمی پرسیدند : از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد : 🦋یاد گرفتم که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. 🦋یاد گرفتم که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت 🦋یاد گرفتم که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد . 🦋یاد گرفتم که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. 🦋یاد گرفتم کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد. @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند : ✍آنها عبارت بودند از یک روحانی ، یک وکیل دادگستری ویک فیزیک دان . در هنگامه ی اعدام ، روحانی پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند ،و از او سؤال شد : حرف آخرت چیست ؟ گفت : خدا ...خدا...خدا... او مرا نجات خواهد داد، وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید! ،خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت . نوبت به وکیل دادگستری رسید ، از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟ گفت : من مثل روحانی خدا را نمی شناسم ولی درباره عدالت بیشترمیدانم؛ عدالت ...عدالت ...عدالت... گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد، مردم متعجب ، گفتند :آزادش کنید ، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد. آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید ، سؤال شد ، آخرین حرفت را بزن ،گفت :من نه روحانیم که خدا را بشناسم ؛ و نه وکیلم که عدالت را بدانم ، اما من می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود ... با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و آنرا از تن جدا کرد. چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت و حق را میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند... @matnhaiadabi 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀