عارفان روی زمین آهسته راه می روند، نه برای اینکه دویدن بلد نیستند.
آهسته راه می روند تا خاک را نیازارند زیرا می دانند این خاک نیست، این تن هزاران هزار عاشق و معشوق است که پیش از ما زاده شدند، که پیش از ما زندگی کردند، که پیش از ما خاک شدند.
این خاک نیست این مزار خیال و خاطره است.
ما پا می گذاریم روی دستها و پاها و چشم ها و سرها.
ما پا می گذاریم روی قلب هایی که روزی می تپدیدند.
ما پا می گذاریم روی سینه هایی که روزی از نفس پر بودند. ما پا می گذاریم روی لب هایی که روزی از آنها بوسه و لبخند می چکید.
عارفان آهسته راه می روند، زیرا می خواهند زمین را رعایت کنند و به زندگان احترام بگذارند، به مردگان نیز.
زدم تیشه یک روز بر تلِ خاک
به گوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر
(سعدی)
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پـروردگـارا 🙏
💫بـه مـا دلی پر مهر
✨زبانی نرم و نیتی
💫خـیر عطا فرما
✨تا در پناه امن تـو
💫مـوجب آرامـش
✨در زنـدگی خـود
💫و دیگران باشیـم
🌙شبتون بخیر پر از آرامش
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون زیبـا 🌸
الهی امـروز به
حاجت دلتون برسید🌸🍃
الهی هر چی
بـه صلاحتون هست 🌸🍃
خدا براتون مقدرکنه🌸🍃
و به تک تک
آرزوهاتون برسید🌸🍃
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده .
جایی شبیهِ خانه ی مادربزرگ که صبحش بویِ سادگیِ قاجار می دهد و شب ، بساطِ آوازِ جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است .
می شود کنارِ حوض نشست و با عطرِ گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد ،
می شود رویِ تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی درخت ، عشق کرد .
می شود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ باغچه را تماشا کرد ،
می شود کودکانه شاد بود ،
می شود نفس کشید !
من برایِ دلخوشی ام نه ثروت می خواهم ، نه عشق ...
من با همین چیزهای ساده خوشبختم !
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
بعضی از آدمها توی روابط شبیه شتر میمونن هیچوقت به روی خودشون نمیارن که خسته یا کلافه شدن
یهو میمیرن
یعنی کم میارن و دیگه ادامه نمیدن
اما بعضیا هم مثل اسب میمونن توی مسیری که همراهت هستن هر وقت خسته میشن یکجوری بهت میفهمونن و ازت زمانی رو برای استراحت درخواست می کنن
شترها مثل اسب ها نمیتونن توی شرایط سخت و مسیرهای طولانی باهات همراه باشن
چون هیچوقت از دردهاشون حرفی نمیزنن
و تو رو وارد دنیای خودشون نمی کنن
با کسی باشید که بلد باشه از ناراحتی هاش براتون بگه
کسی که قبل از اینکه دیر بشه فرصت ترمیم رابطه رو بهتون بده
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
❣زندگی
در دو جمله خلاصه میشود:
🌼 لذت بردن از روزهای خوب
🌼 صبر کردن در روزهای بد
اگر حال خوبی داری،شکر گزار باش و لذت ببر.
و اگر حالت بد است، صبر داشته باش
روزهای خوب خواهند آمد...
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهر فروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت:
«این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم. ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی کنید؟»
صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید:
«چقدر پول همراه خود داری؟!»
دختر، از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد؛ سپس در حالی که محتویات آن را روی میز می ریخت با هیجان از جواهر فروش پرسید:
«این کافی است؟»
پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه پول خرد بود!
دخترک ادامه داد:
«امروز روز تولد خواهر بزرگم است. می خواهم این گردن بند یاقوت را به عنوان هدیه روز تولد، به او بدهم. پس از فوت مادرمان، خواهر بزرگم ، مثل مادر از ما مراقبت می کند. فکر می کنم او این گردن بند را دوست داشته باشد چون رنگ آن، درست همرنگ چشمان اوست.»
صاحب مغازه، گردن بند یاقوتی که دخترک می خواست را آورد و آن را در یک جعبه کوچک قرار داده و با کاغذ کادوی قرمز رنگی بسته بندی نمود. سپس بر روی آن یک روبان سبز چسباند و به دخترک داد و گفت:
«وقتی می خواهی از خیابان رد شوی، دقت کن.» دختر کوچک شاد و خندان در حالیکه به بالا و پایین می پرید، به سمت خانه روان شد.
شب، هنگامی که جواهر فروش می خواست مغازه اش را تعطیل کند، دختری زیباروی با چشمانی آبی وارد مغازه شد. او یک جعبه کوچک جواهر که بسته بندی آن باز شده بود روی میز قرار داده و پرسید:
«این گردن بند از مغازه شما خریداری شده است؟ قیمت آن چقدر است؟»
صاحب مغازه پاسخ داد که «قیمت کالاهای این مغازه، رازی است بین من و خریدار.»
دختر زیبا رو گفت:
« خواهر کوچک من فقط مقداری پول خرد داشت. این گردن بند اصل است و قیمت آن بالاست. پول خواهر من به این گردن بند یاقوت کبود نمی رسد.»
صاحب مغازه جعبه جواهر را مجدداً با دقت بسته بندی کرده و روبان آن را بر روی آن چسباند. سپس آن را به دختر زیبا داده و گفت:
«خواهر کوچک شما، در مقایسه با تمامی انسان ها، قیمت بالاتری بابت این گردن بند پرداخته؛ چون او همه دار و ندار خود را برای خرید آن داده است..»
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
زن ها هزار زخم را تحمل میکنن
ولی اگه دلشون بشکنه ...
دیگه نه ناز میکشن،
نه انتظار میکشن، نه آه میکشن
نه درد میکشن و نه فریاد میکشن
فقط دست میکشن و میرن ...💔
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
هنگامی که هنوز کشور ملوک الطوایفی بود یکی از جنگجویان نامه ای به طایفه دشمن نوشت و در آن تهدید کرد که حالا که به اطاعت فرمان من گردن نمیگذارید اگر آبادی شما را به تصرف درآورم به هیچ کس رحم نخواهم کرد و کوچک و بزرگ شما را قتل عام خواهم کرد و تمام هستی شما را به آتش خواهم کشید.
رئیس طایفه ی مزبور در جواب نامه ای که برای او فرستاده بود، تنها یک پاسخ یک کلمهای نوشت.
فقط در وسط کاغذ نوشته بود: «اگر»
که به این میگن پاسخی دندان شکن..
منبع 📚: لبخند، مهدی آذر یزدی
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
بیبی شطیطه یک خانم نیشابوری است که امروز مزارش پناهگاه بسیاری از مردم این شهر و زائران امام رضا علیه السلام است. داستان این بانوی بزرگ خواندنی است؛
اهالی نیشابور برای موسی بن جعفر علیه السلام وجوهات شان که شامل سکه های طلا می شد را فرستادند.
شطیطه چهار سکه درهم سیاه فرستاد با یک کلاف نخ!!
فردی که به نمایندگی از اهل نیشابور به مدینه رفته بود، وجوهات را تحویل امام داد.
حضرت نگاه به سکه ها کرد، کیسه، کیسه، کیسه طلا.
حضرت فرمود: من قبول نمی کنم، ما نیازی نداریم، اینها را به صاحب شان برگردانید.
حضرت فرمود: دیگر چیزی نیست؟
مرد نیشابوری گفت نه.
بار دیگر امام فرمود: خوب فکر کن.
مرد نیشابوری گفت: بله، یک زنی وقتی من می خواستم بیایم یک کلافی داد و چند تا درهم سیاه، چون قابل شما را نداشت؛ من روم نشد بیاورم.
امام فرمود: همان را بیاور. حضرت سکه سیاه و کلاف را برداشت.
بعد به او فرمود: بلند شو؛ رفتند یک مقداری پارچه آوردند، یک مقدار پول،
فرمود: این را بده به آن خانم؛ بگو این پارچه از پنبه ای بود که مِلک اجدادی ماست و خواهرم حکیمه به دست خودش این پنبه را رشته و این پارچه را بافته. این را دادم برای کفنش ؛ از وقتی که این پارچه به تو می رسد تا وقتی این پول را مصرف کنی در حیات هستی.
مقداری از پول می ماند برای خرج بقیه مقدمات کفن و دفن.
به او سلام برسان و بگو روز رفتن تو ما می آییم، و من بر تو نماز می خوانم.
این فرد می گوید من برگشتم نیشابور. وقتی برگشتم همین هایی که پول و طلا داده بودند، از امام موسی بن جعفر علیه السلام برگشته بودند و «واقفی» شده بودند و به عبدالله افطح رجوع کرده بودند. طبیعی بود که احساس می کردند پول شان هدر رفته اگر حضرت قبول کرده باشد.
وقتی پول را به ایشان دادم خوشحال شدند که پول شان به ایشان برگشته.
رفتم سراغ بانو شطیطه، پارچه و سکه ها را به او دادم، سلام آقا را رساندم. [گفتم] درهم ها را تحویل گرفتند و آقا دعا کرد.
من روزشماری می کردم ببینم این زن کی فوت می کند.
روز نوزدهم بانو شطیطه فوت کرد و من به علما گفتم: حضرت مال هیچکس را قبول نکرد الّا این زن. تجلیل عجیب و تشییع پرشکوهی از او شد و من می خواستم بدانم چه کسی بر او نماز می خواند.
علما به صف ایستاده بودند، همه به صف ایستاده بودند، یک دفعه دیدم موسی بن جعفر علیه السلام آنجا حاضر شد؛ تکبیر را گفت و نماز را خواند و اینها هم گفتند شاید یکی از علما برای یک شهر دیگر بوده، آمدند جلو به احترام او. هیچکس نفهمید کی بود. حضرت نماز را بر او خواند. وقتی نمازش تمام شد، به من یک نگاهی کرد یعنی یادت آمد من وعده دادم؟ عملی کردم. زبانم بند آمده بود که حرفی بزنم.
این دستگاه امام زمان است. سکۀ طلای آنها را نمی پذیرد اما کلاف آن زن را می پذیرد و شما می خواهید پذیرفته شوید. دستگاه پذیرش او دستگاه دقیقی است. ممکن است یک سرباز صفر شما را قبول کند، اما یک فرماندۀ بزرگتان را قبول نکند. ممکن است یک بی اسم و بی شهرت و بی عنوان و کفش بردار و آب بده و جاروکش و فرد بی قابلیتی را بپذیرد و خدمات او را قبول کند، اما یک معروفِ مشهورِ پر سابقۀ همه چیز تمام را قبول نکند.
منبع 📚: المناقب: 4/ 291
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍃کشنده ترین نیش،
مال مار و عقرب نیست
🍃بلکه نیش زبانی هست که مستقیم
قلب را میزنـد و اعصاب
و سرنوشت انسان را
دگرگون مےکند..
🍃مواظب گفته هایمان
در زندگے باشیم
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
✳️اصبغ نباته می گوید:
🔻در مسجد کوفه و در محضر امیرمؤمنان علی (علیه السلام)بودم که غلام سیاهی را به اتهام سرقت به محضر آن حضرت آوردند. بعد از سه بار اقرار وی به دزدی و اثبات آن در نزد علی (علیه السلام ) امام دستور داد تا دست راست او را قطع کنند.
🔻آن غلام با دست چپ، دست بریده خویش را در حالی که خون از آن می ریخت، برداشته و از محضر امام بیرون رفت.
🔻در این موقع یکی از خوارج و دشمنان حضرت به نام «ابن کوا» خواست از فرصت استفاده کند و آن غلام را که از دوستداران اهل بیت علیهم السلام بود به بدگویی بر علیه امام علی علیه السلام تحریک نماید، لذا به او گفت:
🔻«ای غلام دست تو را چه کسی قطع کرد؟!»
او در جواب ابن کوا چنین گفت:
❇️دسـت راستم را کسی برید که پیشوای متقیان و پسر عمو، برادر پیامبر صلی الله علیه و آله، شیر روی زمین، باران بیابان ها، کوبنده دشمنان و چراغ فروزان در تاریکی هاست.
💹دست راستم را پیشوایی قطع کرد که قهرمان نبردهای بدر و احد بود. او سرور مکه و مدینه و ابطح است و از دودمان هاشم و قریش است. »
🔻بعد از این مدح و ثنای زیبا، ابن کوا با شگفتی تمام خود را به محضر علی علیه السلام رسانده و گفت:
🔻یا اباالحسنین! تو دست آن غلام سیاه را قطع کردی و او در کوچه و بازار با زیباترین عبارات و بهترین کلمات تو را مدح و ثنا می گوید.
🔻امام دستور داد غلام را حاضر کنند. سپس از او پرسید:
«ای غلام! من دست تو را بریدم و تو مرا مدح و ثنا می گویی؟!»
🔻او پاسخ داد: «یا امیرالمؤمنین! تو دست مرا به حکم خداوند و رسول او بریدی و به حق بریده ای و به واجب خدا و رسول عمل کرده ای! چگونه تو را نستایم؟»
🔻امیرمؤمنان علیه السلام دست بریده او را گرفته و با عبای خود پوشانید و دو رکعت نماز خوانده و دعا کرد و بعد آن را بر جای خود قرار داد. آنگاه عبا را برداشت، دست غلام را به اذن الهی سالم یافتند.
🔻آنگاه به عبدالله بن کوا روی کرده و فرمود:
ای ابن کوا! ما دوستانی داریم که اگر ایشان را قطعه قطعه کنیم جز بر دوستی و محبت آنان نسبت به ما نیفزاید و دشمنانی داریم که اگر عسل خالص در گلوی آن ها بریزیم جز بر دشمنی نسبت به ما نخواهد افزود.»
📚بحارالانوار، ج٣٤ص٢٦٧
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش آسمان شب سهم قلبتان
و خداوند روشنى ِ بى خاموشِ
تمـام لحظه هايتــان باشد
در این شب زیبای بهاری
آرزو دارم...
غیر از خدا محتاج کسی نشوید
شبتون 🌙بخیر✨
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
☀️امروز را زندگی کن
فردا را فکر نکن
شادی امروزت را از دست نده😇
آنقدر بخند که آسمان دلت❤️
از ستاره بارور بشه ✨
بگذار خورشید از شرق چشمان تو😉
طلوع کند☀️
سلام صبح بخیر رفقا🤗
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
نقل است یکی ازعرفای بزرگ معاصر بنام شیخ غلامرضا یزدی به مجالس زیادی برای روضه خوانی دعوت میشد!
ایشون هم اون زمان تنها مرکبش الاغی بود که باهاش به مجالس مختلف میرفت!
یک روز که ایشون به یه مجلس روضه خوانی تویه یک خونه درانتهای یه کوچه دعوت شده بود؛ سوار بر مرکب وارد کوچه شد، درمیانه کوچه پای الاغ به چاله ای فرو رفت و مقدار کمی پایش آسیب دید، شیخ از الاغ پیاده شد و الاغ راتیمار کرد، به انتهای کوچه برد وافسارش راجلوی درب مجلس روضه بست و داخل شد، منبر وعظ و روضه را به اتمام رسوند و سوار برمرکب برگشت؛
یکسال گذشت؛ مجدداً شیخ به همون مجلس روضه دعوت شد،
شیخ بزرگوار سوار بر مرکب به طرف مجلس روضه به راه افتاد!
تا اینکه مرحوم شیخ، الاغ را به مسیر منتهی به کوچه چاله دار هدایت کرد!
همینکه الاغ به سر کوچه سال قبل رسید ایستاد داخل کوچه نرفت؛ هرچقدر شیخ افسار الاغ راکشید هیچ افاقه ای نکرد! الاغ چون کوهی برجای خودایستاد!
دراین هنگام شیخ در کنار کوچه زانو زد و شروع به گریه کرد!
اطرافیان شیخ را دلداری دادند که یاشیخ اتفاقی نیفتاده! ما الاغت را نگه می داریم! برو روضه ات رابخوان!
شیخ فرمود: ازنگهداری الاغم که ناراحت نیستم!
ناراحتی من بخاطر خودم هست که اندازه این الاغ عبرت نمیگیرم!
یکبار سال گذشته پای این الاغ توی این کوچه به چاله رفته دیگه حاضر نیست قدم به این کوچه بگذارد درحالی که ازنظر ما الاغ هست و هیچ نمیفهمد!
اما ما انسانها که عقل داریم یک اشتباه را بارها تکرار میکنیم بازهم عبرت نمیگیریم!
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
اگــه تــو زندگی ات
یکی از تارهای سه تار
زندگیـت پاره شد
به روی خودت نــیـار
حتـیٰ نذار اونـی کـه اون تار
رو پاره کـرده بـفهــمه
آخه تــو نمدونی کـی
دوستته
کـی دشمنته..
بـه خودت تلقین کن
کـه با دو تار هم میشه
زنـدگی کرد...
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
در بهترین حالتِ ممکن خواهی بود ؛
وقتی که با خودت کنار آمده باشی ...
با خودت که کنار بیایی ؛ دلیلی برای آشفتگی و خشم ، نمی یابی ، تفاوت ها را درک می کنی ، نظرهای مخالف را میشنوی ، از بی منطق بودن ها متعجب می شوی اما خم به ابرو نمیآوری و سعی نمیکنی همه چیز و همه کس را تغییر دهی ، چون به نظم ، آرامش و انسجام درونی رسیدهای.
و جان نمیکَنی برای اثبات عقایدت ، چون آنها را برای آرامش و حالِ خوبِ خودت می خواهی ،
و جان نمیکنی برای اثبات خودت ، چون خودت را همینگونه که هست ، پذیرفته ای و برایت مهم نیست دیگران از یک آدم ، چه انتظاری دارند .
چون باور داری که اولویت ؛ انتظار تو از کسیست که می خواهی باشی !
تو خودت را دوست خواهی داشت و اگر تغییری مثبت و رو به جلو داشته باشی،
فقط و فقط برای آدمِ بهتری شدن خواهد بود،
آدمی بهتر از روزِ قبل شدن ...
نه برای بهتر از دیگران بودن،
چون تو در رقابت با کسی نیستی !
با خودت که کنار بیایی،
دنیا زیباتر از چیزی می شود که فکرش را میکردی .
دیگر دلت نمیگیرد از آدم هایی که هم باور و هم فکر تو نیستند و اتفاقاتی که برخلاف میل تو می افتند ،
دیگر دلت نمی گیرد از بدیهای گاه گاه و مشکلات مقطعی ،
دنیا راهِ خودش را میرود و طبیعی است که همه چیز مطابق باورهای تو نباشد!
یک دنیاست و میلیاردها آدم،
میلیاردها سلیقه و میلیاردها هدف !
تو در دنیای خودت به خوب بودنت ادامه می دهی ، باورهایت را به سمت بهتر شدن میبری و اجازه نمیدهی حساسیتهای بیهوده، روزهای تو را تباه کنند .
روزی که با خودت کنار بیایی خواهی دید که زندگی آنقدرها که فکر میکردی پیچیده نیست !
و در بهترین حالت ممکن خواهی بود،
و در بهترین حالت ممکن خواهی زیست ...
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
سختیها را جدی نگیر...!
اصلاً بگذار از این همه خونسردیات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی!
اصلاً تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛ میخواهند جدی بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود!
اما تو مثل همیشه آرام باش،
مثل همیشه بخند،
سخت باش، اما سخت نگیر.
بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند، که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود.
تو قوی باش... فقط همين!!
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
غار علیصدر تماشایی است و آب غار زلال؛ مثل اشک چشم است
دمای آب ثابت و مطبوع
دمای هوا ثابت و مطبوع
زمستان و تابستان هم ندارد؛ ولی با اینهمه هیچ جنبنده ای در آن نمی جنبد! حیات در آنجا معنا ندارد
یعنی از ماهی و مرغابی هم خبری نیست که نیست!
می دانی چرا؟
چون از نور خورشید، و از تابش آفتاب خبری نیست.
زندگی بدون نور خدا مثال همین غار علیصدر را دارد، ممکن است زیبا و مجلل باشد ولی از حیات و انگیزه و زندگی در آن خبری نیست.
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
عزیز میگه خوشگلی فقط مال چند هفتهی اول زندگیه...
میگه مهم نیس زن باشی یا مرد!
باید بدونی فقط اولش عاشق چشم و ابروت میشن ولی اگه نتونی با دل و زبون و رفتارِ خوب، شریکِ زندگیتو نگه داری کارت ساختهست و دیگه هرچقدر قیافت ناز و عشوه بیاد فایده ای نداره!
میگه کسی که اخلاق و دلش خوشگل نباشه قیافشم رفته رفته زشت میشه!
نه که فکر کنی دماغش گنده میشه یا چشم و ابروش بی ریخت میشه نه!! فقط دیگه اخلاق بدش نمیذاره آدما قشنگیشو ببینن!
در عوض کسی که شاید قیافهی معمولی هم نداشته باشه وقتی عشق از چشماش بباره، وقتی لابلای حرفاش شکوفه بارون باشه، وقتی دلش خونه ی مهربونی باشه، قیافش توو چشمِ طرف مقابل خوشگل تَر،تَر،تَرین میشه!
کاش... کاااش... ای کااااش کسی که دوستش داریم یا قراره دوستش داشته باشیم حرف و دل و اخلاقش،خوشگل باشه نه قیافش.
چون به قول عزیز اخلاقِ بد مثل اسیده که قیافهی خوشگل رو نابود میکنه!
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
میدانید قشنگترین جای زندگی کجاست؟
آنجاست که به دلتان فرصت میدهید!
به دلتان این جرأت را میدهید
که دوباره به زندگی اعتماد کند،
بدی ها را فراموش کند،
دوباره منتظر یک اتفاق ناگهانی خوب باشد
منتظر یک آدم تازه که به او فرصت میدهید گذشته را با همه بدی هایش ببخشد و بگذارد اتفاقات گذشته، در گذشته بماند.
اینجا قشنگ ترین جای زندگی است،
جایی که از صفر شروع میکنید،
جایی که دوباره متولد می شوید...🍃🌺
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر موهای سفیدتون رو بدونید
فقط اونا یادشونه که کجاها
چی بهتون گذشته...!!!
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀