eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
👈👈 خبر فوری خبر فوری خبر فوری 👉👉 ✅ جریان اصلاحات حالا که فهمیده رأی ندارد، در حال پخشی متنی هستند که در آن احمدی نژاد به آقای نامه نوشته که بنده با اینکه قصد شرکت در را نداشتم ، اما چون روی شما اجماع شده است و شما را عادل تشخیص دادم به شما رأی می دهم !!! و بعد هم از مردم خواسته به ایشان رأی دهند!!! ⬅️ اصلاحاتی ها با جعل این نامه می خواهند را همچون احمدی نژاد نشان دهند و مردم را تحریک کنند تا به او رأی ندهند 👈👈 اما بدانید نه تنها این نامه جعلی هست ، بلکه خود کانال رسمی در تلگرام و صفحه رسمی ایشان در اینستاگرام این نامه ها را جعلی دانستند. در خود کانال دولت بهار هم متعلق به احمدی نژاد هست فیلمی از او برای همین امروز می باشد که قاطعانه گفته شرکت نمی کند و از کسی هم حمایت نمی کند 👈 پست تکذیب کانال احمدی نژاد در تلگرام https://t.me/drahmadinejad_ir/1545 👈 پست فیلم احمدی نژاد که تکذیب کرده در تلگرام https://t.me/dolatebahar/73100 👈 صفحه رسمی او در اینستاگرام که در استوری ، این نامه را تکذیب کرده https://www.instagram.com/drahmadinejad.ir/ ⬅️⬅️ خواهشا این پست را نشر دهید تا کسی فکر نکند احمدی نژاد از اقای حمایت کرده تا به این ترتیب آرای اقای کاهش پیدا کند! 💠 متاسفانه کانال های زیادی در ایتا و تلگرام که مذهبی هم هستند و حتی مدافع اقای هم هستند این نامه جعلی را دارند پخش می کنند اما از عاقبت غلط آن بی خبر هستند! ‌❣ @Mattla_eshgh
❌ سروش، توجیه کننده‌ی و زنای با محارم از همتی حمایت کرد و صفحه‌ی همتی در اینستاگرام آن‌را منتشر کرد! 🌀 سروش چندسال پیش در مطلبی مغالطه‌آمیز گفته بود برای نظردادن پیرامون ازدواج (هم‌باشیِ) همجنس‌بازان، زنای با محارم و زنای زن شوهردار، باید از منظر رابطه‌ی حق و اخلاق وارد شد و این موارد در جهان امروز، جزو حقوق بشر و پذیرفته شده است ۱۴۰۰ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃هنوز هم ، یاد آن لحظه ها و آن خاطره ها که می افتم، هیجان و گرمایی عجیب در رگ هایم جاری می شود که تن
بیست وهفت 🍃عید و بهار آن سال هم رسید و گذشت و تمام شد.مثل برق، مثل یک چشم برهم زدن، مثل همه دوران های خوش زندگی که با سرعت باد می گذرند و درست برعکس ایام تیره روزی که انگار زمان ، سلانه سلانه و از سر صبر می گذرد و عجله ندارد. یک موقع به خودمان آمدیم که اوایل تابستان بود و سالگرد عقد من و محمد و موقع رفتن زری سه هفته آخری که زری ایران بود، چقدر سرمان شلوغ بود. مهمانی های پی در پی و رفت و آمد و خرید و در عین حال دلهره. انگار حتی خود زری تازه رفتنش را باور می کرد. زری نگران بود و من و مریم غمگین بودیم. سه چهار روز آخر دیگر خواب و خوراک و شب و روز همه قاطی شده بود. سه شب مانده به رفتنش مادرم یک مهمانی بزرگ گرفت و همه قوم و خویش های عروس و داماد را دعوت کرد. شب رفتنش هم محترم خانم همه را دعوت کرد. ولی آن شب خانم جون که حالش از عصر خوب نبود، عذرخواهی کرد و نیامد . زری سرشب خودش آمد خانه ما تا از خانم جون خداحافظی کند. خانم جون انگار که یکی از نوه های خودش به راه دور برود، نگران و غمگین بود. بقچه ترمه ای را که زری خیلی دوست داشت به عنوان سرراهی به زری کادو داد و صورتش را بوسید و از بالای عینکش با مهربانی چند لحظه توی چشم های زری که نم اشک داشت، خیره شد و گفت: این یادگاری رو از من داشته باش، این ها یک جفت بود، یکی مال تو یکی مال مهناز، که خدا می دونه ، اندازه مهناز دوستت دارم. بعد همان طور که دست زری توی دستش بود گفت: ایشاالله که سفید بخت بشی و هر جا هستی خدا نگهدارت باشه.
🍃زری یک دفعه زد زیر گریه و خانم جون همان طور که دست به سرش می کشید گفت: گریه نکن مادر، مسافر خوب نیست گریه کنه. به سلامتی عروسی، گریه برای چیه؟! می دونم غربت هست، دوری هست و دلت گرفته. اما مادر جون، زن وقتی شوهر کرد دیگه همه کس و کارش اول شوهرش است. مبادا بری اون جا بی قراری کنی و جای مرهم دل اون بنده خدا بشی بار دلش! مردها طاقتشون به غصه از یک بچه کمتره، خصوصا اگر زنشون هی بیخ گوششون نق بزنه. هر وقت دلت گرفت سوره والعصر رو بخون با توجه هم بخون تا دلت آروم بگیره. خدا یار غریبونه، ولی پیش شوهرت نا آرومی نکن مادر، زن باید آستر زندگی باشه. حالا اگه تو ته تغاری هستی و نوه خودم یکی یکدونه، گناه شوهرهاتون که نیست مادر جون، هست؟! کم کم با شوخی های خانم جون اشک های زری بند آمد و آخر سر پس از آن که چندین و چند بار صورت خانم جون را بوسید، خم شد تا دستش را هم ببوسد که خانم جون نگذاشت و هر چه من و زری برای بردنش به مهمانی اصرار کردیم قبول نکرد و گفت: مادر، حالم روبراه نیست، وگرنه خودم از خدایم بود ، بیام . شماها برین خوش باشین. رفتم، اما بعدها همیشه خودم را لعنت کردم که چرا خانم جون را آن شب تنها گذاشتم. آن شب زری تمام مدت اشک ریخت و توی فرودگاه هم موقع خداحافظی آن قدر توی بغل هم گریه کردیم که صدای محمد در آمد. احساس عجیب و بدی داشتم. دلشوره ای عجیب که آدم وقتی از کسی برای آخرین بار خداحافظی می کند دارد، دلم را بی تاب می کرد. انگار فکر می کردم دیگر زری را نمی بینم و شاید او هم همین حس را داشت که آرام نمی گرفت. توی راه برگشتن، محمد غرق فکر، آرام رانندگی می کرد و من غرق اندوه، بی صدا اشک می ریختم.
🍃خوب به یاد دارم: آن شب ، شبی مهتابی بود. ماه قرص کامل بود و هوا صاف، ولی از آن جا که دلم گرفته بود بیش تر از قرص ماه، زمینه سیاه آسمان را می دیدم. در طول مسیر هر چه محمد سعی کرد با حرف و سوال و صحبت به حرف زدن وادارم کند، موفق نشد تا این که نزدیکی های خانه یکدفعه گفت: مهناز هیچ می دونستی این دوستت کاملش هم به قشنگی خودت نیست؟! پرسان نگاهش کردم دوستم؟! آهان کدوم دوست؟! با لحنی شوخ گفت: اگه گفتی؟! من که فکرم خسته و مغشوش بود، بی حوصله گفتم: نمی دونم، خودت بگو نه فکر کن. خودت باید بگی بدون فکر گفتم: کی؟ زری؟! خندان گفت: به به، چشم زری روشن. بفرمایین زری کی ناقص بود که حالا کامل شده؟! خنده ام گرفت: محمد اذیت نکن، بگو دیگه ای تبل، می خوای همه چی حاضر و آماده باشه، نه؟! بعد با انگشت ماه را نشان داد و من از خنگی خودم که چیز به این سادگی را نفهمیده بودم و از حرفی که در مورد زری زده بودم از ته دل خندیدم. محمد باز با همان روش همیشگی اش فکرم را منحرف و حواسم را پرت کرده بود و من غافل از بدبختی ای که انتظارم را می کشید حواسم به حرف ها و شوخی های محمد جلب شد تا به خانه رسیدیم.
🍃وارد خانه که شدیم نزدیک اذان صبح بود. برخلاف انتظار که مطمئن بودیم خانم جون بیدار است، چراغ های خانه همه خاموش بود. محمد گفت: بالاخره یکدفعه هم شد که ما خانم جون رو بیدار کنیم، عجیبه خواب موندن. من در حالی که احتمال می دادم خانم جون توی اتاقش بیدار است، گفتم: من می رم صداشون کنم. هنوز هم هرچه فکر می کنم چرا آن شب چراغ اتاق را روشن نکردم، متعجب می مانم. نور چراغ راهرو همراه من وارد اتاق شد و سایه ام روی دیوار روبرو افتاد، بزرگ و وحشتناک. آرام صدا کردم: خانم جون و نزدیک تخت شدم. ولی خانم جون جوابی نداد. به پهلو و پشت به من روی تختخواب بود. کنارش نشستم و آرام بازویش را تکان دادم. خانم جون اذون رو گفتن ها، الان نماز مومن ها می ره بالا، زود باشین! خانم جون، خانم جون.... تکان هایم کمی محکم تر شد، ولی خانم جون هیچ جوابی نداد. با تعجب خانم جون رو به سمت خودم برگردانم. چشم هایم از حیرت گشاد شد، وحشت تمام وجودم را گرفت و بی آن که دست خودم باشد، دهانم با تمام قدرت به فریاد باز شد. خانم جون با چشم هایی باز روبرو را نگاه می کرد. نگاهی آزام و ثابت، و دستش در حالی که هنوز تسبیح تربتش لای انگشت هایش بود روی پاهای من که از ترس فلج شده بود افتاد، سرد و یخ کرده جیغ هایی که از حنجره من خارج می شد، انگار صدای من نبود. حیرت، وحشت، تعجب و ترس از فضای تاریک اتاق و سایه خودم که روی دیوار روبرو بزرگ و ترسناک بود، چشم های باز خانم جون و دست های یخ کرده و سردش، داشت مرا از پا در می آورد. پاهایم به راستی فلج شده بود و چشم هایم خیره در چشم های خانم جون مانده بود. حتی قدرت فرار از آن صحنه را نداشتم. دهانم تمام وحشتم را با صداهایی که از اختیار خودم هم خارج بود بیرون می ریخت. چراغ روشن شد. ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 ‏از عموم حامیان ‎ درخواست می‌کنم که ان‌شاءالله جمعه صبح زود پای صندوق حاضر شوند و کار را به عصر و غروب نکشانند که ان‌شاءالله مشکل ‎ ۴ سال پیش تکرار نشود. برای تغییر وضع موجود و نجات کشور از بحران اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، ‎ را حمایت کنیم. ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
هدایت شده از KHAMENEI.IR
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه ای که رهبر انقلاب آراء خود را به صندوق های رای انداختند 🗳 | 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارشکنی ها و بی تدبیری ها در برگزاری انتخابات زیاد شده دیگه این دولت ناکارآمد چطوری باید بگه مردم نیایید رای بدید؟!
هدایت شده از موسسه مصاف
🔴گزارشات مردمی از اقصی نقاط کشور مبنی بر سنگ‌اندازی دولت در انتخابات به بهانه قطع بودن سیستم! مردم عزیز، بیایید امروز صبر پیشه کرده و با ایستادگی در کنار یکدیگر، با رای دادن سرنوشت خود را تغییر دهیم. 🔺گویا کسانی قصد دارند هرطور شده جلوی افزایش مشارکت را بگیرند. 🆔 @Masaf