eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
moharam(8).jpg
2.22M
💠 #بروشور #زنان_و_محرم_مهدوی (صفحه 2 ) @ma_va_o
هدایت شده از سنگرشهدا
#یا_قاســـــم_‌ابن‌_الحسن با وضع جسمـش معنے اسمش عـوض شد! قسمت ڪننده شُد خودش قسمت به قسمت😭 شبیه موم عسل خانه خانه ات ڪردند به جرم گفتن #اَحلی_مِن_العَسل قاسم #شب_ششم_محرم #یاقاسم_بن‌_الحسن iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مطلع عشق
قسمت ۵۹ 👇 هرچه به فردا نزدیڪتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالاے تخت نگاهے دزدکے به پایین انداختم. ف
۶۰ 👇 گوشے رو خاموش ڪردم و به فاطمه دادم.چقدر آروم شدم نفهمیدم کے خوابم برد! یکے دوساعت بعد با صداے اذان از خواب بیدارشدم.انگار ڪه مدتها خواب بودم.حتے ڪوچکترین خستگے وکسالتے نداشتم. بلند شدم.فاطمه در تختش نبود.رفتم وضو گرفتم و بہ سمت نماز خانہ راهے شدم. این اولین نمازے بود ڪه با اخلاص و میل خودم،رغبت خوندنشو داشتم.واین حس خوبے بهم میداد.فاطمه تا منو دید پرسید: چہ زود بیدارشدے! همیشه آخرین نفرے بودی ڪه میومد نماز، از بس ڪه خوابالو وتنبلی.!! من با اشتیاق گفتم:با صداے اذان بیدارشدم. نماز رو به جماعت خوندیم و براے خوردن صبحانہ به سمت غذاخورے رفتیم.فاطمه در راه ازم پرسید:خب نظرت راجع به این سفر چے بود؟؟ من با حسرت گفتم:ڪوتاه بود!! اوگفت:دیدے گفتم با همه ےسختیهاش دل ڪندن از اینجا سختہ؟! ان شالله بازم به اتفاق هم میایم گفتم:ولے ڪل سفر یک طرف ، عکس شهید همت هم یک طرف!! باید اعتراف کنم که من فقط دیشب و با دیدن اون عکس ،شهداے اینجا رو زیارت ڪردم!! فاطمه خنده ی ریزے ڪرد وگفت:خوب پس سبب خیر شدم.خداروشکر. بله!! توشه ی من از این سفر پنج روزه وپرچالش یک قرار با عکس حاج همت بود ڪه نمیدونستم چقدر اعتقاد بهش داشتم!! ولے وقتے از رسیدن بہ آرزویے نا امیدے بہ هر ریسمانے چنگ میزنے حتے اگر به آن ریسمان ایمان واعتقاد نداشتہ باشے. روز آخر سفر بود و من در دلم اندوهے ویرانگر مستولے بود.دل ڪندن از آن دیار عاشقانہ ڪار سختی بود ولے اتفاق افتاد.برعکس زمان رفت، بازگشتمان افسرده وار و ڪسالت آور بود همہ ی واگنهاے مربوط بہ ما سوت و ڪور و یخ زده بود . همه یا در خواب بودند یا در حال مرور خاطرات این پنج روز! من در ڪنار پنجره سر به شیشہ گذاشتہ بودم و در میان پچ پچ هم ڪوپہ ای هام به کابوس هایے ڪه در تهران انتظارم رو میکشید فڪر میڪردم و از وحشت رویارویے با آنها به خود میلرزیدم.هرچہ نزدیکتر میشدیم این ڪابوس هولناڪ تر و ترسم بیشتر میشد.میان اضطرابم دستهای فاطمه رو محڪم گرفتم و با نگاهم حسم رو منتقل ڪردم.فاطمه با نگاهے پرسشگر ومضطرب خیره بہ من ماند تا دست آخر خودم چشمانم رو بہ سمت نماے بیرون پنجره هدایت ڪردم.آهسته پرسید: سادات جان؟ خوبے؟ بی آنکہ نگاهش ڪنم،با نجوا گفتم:نه! میترسم! از تهران و حوادثے ڪہ انتظارم رو میکشند میترسم میترسم یادم بره چہ عهدهایے بستم.فاطمه دستهایم رو محڪم با مهربانے فشارداد -نگران چے هستے؟خدا هست جدت هست آقات هست من هستم. میان این اسامے یک اسم جامانده بود.زیر لب زمزمه ڪردم: -او چے؟؟؟ او هم هست؟؟ فاطمه شنید. پرسید:از کے حرف میزنے؟ ⏪ادامه دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۶۱👇 فاطمه منتظر جوابم بود. دستپاچه گفتم: -خوب..منظورم اون دوستمه ڪه خارجہ.بنظرت اونو دوباره میبینم؟ فاطمه با مهربانے خندید و گفت : آره ان شاالله میببنیش.مگہ نگفته بودے تلفنش رودارے؟ ناخواسته یاد عاطفه افتادم وبا ناامیدے گفتم: -نه چندسالے میشہ ازش خبرے ندارم .ظاهرا شماره اے که ازش داشتم هم عوض شده. من هم بهش دسترسے ندارم فاطمه با ڪنجڪاوے پرسید: -اون چے؟؟ اون هم هیچ شماره اے ازت نداره؟ گفتم: من با تلفن ڪارتے باهاش تماس میگرفتم. .آخہ اون موقع تو ایران هرکسے تلفن همراه نداشت ڪہ یک خط مستقل داشته باشه ورومینگ نبود ڪہ فاطمه باتکان سرحرفم رو تصدیق ڪرد. اگر فاطمه میفهمید من دارم ماهها بهش دروغ میگم جہ احساسے بهم پیدا میکرد؟ اگر میفهمید من رقیب عشقے او هستم چیڪکار میڪرد؟؟ فاطمه آهے ڪشید.انگار یاد چیزے افتاده بود. گفت:خیلے خوبہ آدم یہ رفیق قدیمی داشتہ باشہ! یڪی ڪه وقتے یادش بیفتے دلت براش پرواز کنہ من با سکوت بہ حرفهاش گوش میدادم. با آهی عمیق ادامہ داد: من هم دوستے صمیمے داشتم ڪہ هروقت بهش فڪ میکنم حالم تغییر میکنه.اون برام مثل یک خواهر بود.ولے اونم منو ترڪ ڪرد. حس ڪنجڪاویم تحریڪ شد.پرسیدم: ترکت ڪرد؟؟ ڪجا رفت؟ چشمان فاطمه پراز اشک شد. گفت:رفت بہ دیار باقے رفت بہ بهشت عجب! پس فاطمه دوستے صمیمے داشت کہ فوت ڪرده بود! فکرڪردم ڪہ که این داغ تازه ست چون مرتب آه از تہ دل میڪشید و رگهاے صورتش متورم شده بود. پرسیدم:متاسفم! چرا قبلا بهم چیزے نگفته بودے؟ میان گریه خنده ے تلخے ڪرد. گفت:از بس ضعیفم! مدتهاست سعے میکنم از حرف زدن راجع بهش فرار ڪنم.چون هروقت حرفشو میزنم تا چندهفتہ تو خودم میرم. من حرفش رو میفهمیدم.این حس رو من هم تجربه ڪرده بودم. دلم میخواست بیشتر از دوستش بدونم ولے با این حرفش صلاح نبود چیزے بپرسم. گفتم.:میفهمم فاطمه جان.ببخشید اگر با یادآوریش اذیت شدے.نمیدونم چہ اتفاقے افتاد برا دوستت ولے امیدوارم خدابیامرزتش. فاطمه سریع اومد تو حرفم: -اون بر اثر یڪ تصادف چهارسال پیش ضربه مغزے شد و دوهفتہ ی بعد ⏪ادامه دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۶۲ 👇 فاطمه رو با ناراحتے در آغوش گرفتم.یکے از بچه های مسجد ڪه دوستے نزدیکے با فاطمه بلند ڪشید و رو بہ من گفت:الهام خیلے گل داشت آهے بود. همہ از شنیدن خبر فوتش ناراحت شدند.و همہ نگران وناراحت فاطمه و فاطمه سرش را بہ طرف او چرخوند و با نگاهے تند حرف او را قطع ڪرد. اعظم جان..قبلا گفتہ بودم نمیخوام از اون روزها چیزے یادم بیاد لطفا بحث و عوض ڪنید.من واقعا ڪشش این حرفها رو ندارم. و بعد با پشت آستینش سیل اشڪهایش رو پاڪ ڪرد و از ڪوپه خارج شد. چهره ی بچه ها دیدنے بود. اعظم سرش رو پایین انداخت. هرڪسے با ناراحتے چیزے میگفت. وحیده با تأسف گفت:من فک میڪردم باقضیه ڪنار اومده. من ڪه نمیدونستم دقیقا چه اتفاقے افتاده با تعجب پرسیدم:چرا اینقدر فاطمه از یاداورے اون روزها عذاب میکشه؟ مگه علت فوت دوستش فاطمه بوده؟ نگاهی معنے دار بین اعظم و وحیده رد وبدل شدوحیده گفت:توچیزے میدونے؟ گفتم : نه.اولین باره دارم میشنوم.ولے حس میکنم باید چنین چیزے باشہ. وحیده ڪنارم نشست و در حالیکہ سعے میڪرد آهسته حرف بزند گفت:از همون اولش هم بنظرم تو خیلے تیز بودے.الهی بمیرم برای دل فاطمه اگه لطف وبزرگے حاج مهدوے نبود معلوم نبود که الان فاطمه چہ حال و روزے داشت.الهام فقط دوستش نبود.دختر عموش هم بود.فاطمه خودشو مسئول مرگ اون و بچش میدونه.آخه طفلکے حاملہ بود.تا جایے ڪه من میدونم به اصرار فاطمه سوار ماشین الهام میشن ڪه برن جایی.وبخاطر وضعیت باردارے الهام، فاطمه پشت فرمون میشینه.خلاصہ نمیدونم چی میشه ڪه اعظم به وحیده تشر زد :وحیده لطفاشاید فاطمه راضے نباشه! وحیده با اصرار خطاب به او گفت:چرا راضے نباشه؟ اون فقط دوست نداره جلوی خودش حرفے بزنیم وگرنہ با عسل خیلے صمیمیه اعظم با ناراحتے گفت:حالا ڪه باهاش راحته بزار خودش سرفرصت براے عسل تعریف میڪنه. ڪارتو اصلا درست نیست. وحیده خیلے بهش برخورد.اینو میشد از حالاتش فهمید با یک جهش روے جایگاه خودش نشست و خودش رو با ڪتابی ڪه قبلا دستش بود مشغول ڪرد. من یک چیزایے دستگیرم شده بود.فڪر نمیکردم فاطمه ی شاد وخوش زبون ،غصہ ای به این بزرگے داشته باشه و رنج بکشه فقط نمیتونستم هضم کنم ڪه بزرگے و لطف حاج مهدوی در قبال او چه بوده و نگرانم میڪرد. دیگه نمیتونستم بیشتر از این معطل ڪنم.از جا پریدم و از ڪوپه خارج شدم. ⏪ ادامه دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
شغلِ بابایم کشاورزے ، خودم هم گاه گاه خوشه بیتے چیده ام از گندمِ 🌾 احساس ها 🌼با احترام دعوتید به کانال اشعار اے نازنینــ شعرے بخوانــ ☺️ 👇👇 @saredustansalamat
▪️عشق، نه رنگ دارد، نه طعم ... اما به هرچه می‌خورد؛ تار و پودش را به سمتِ تو تغییر می‌دهد. بیخود نیست؛ رخت یِ تو ، تنها پیراهنی است که بویِ میدهد. 🖤 ‌❣ @Mattla_eshgh
💠💠💠 👈 ✳️ سوالی یکی از کاربران عزیز 👇 سلام استاد اینکه ما میگیم مرگ بر امریکا ؛مردم امریکا مد نظرنیستن؛ خب اینو چطور برا یکی تبیین کنیم باتوجه ب اینکه ترامپ اومد گفته ایرانیها تروریست هستن؛خب منظور ترامپ هم مردم ایران نبود که.. ک انقد اومدن شلوغ کردن گفتن امریکا ب مردم ایران بی ادبی کرد چجوری باید پاسخ داد؟ چجور مبحث دشمن ودشمن شناسی رو بصورت قابل لمس بیان کرد.. سوال دوم اینکه نفرین بکنی بخودت برمیگرده ایا سندیت داره؟ اینکه مثلابیان شده ماچرا درمورد صدام؛چنین شعاری برای کشور عراق نداشتم؛و ب خود شخص صدام شعارمیدادیم..پ الانم جا امریکا بگیم حالا افراد ک میان.. اینو چطور جواب بدیم ✳️ استاد جواب 👇👇 سلام اول اینکه ترامپ مستقیما مردم ایران را تروریست خواند ، قبلا هم خانم وندی شرمن ، ایرانیان را دروغگو خطاب کرده بود. بارها خود رهبری فرمودند دولتمردان آمریکا، دیگه سند از این بالاتر می خواهید؟ مشکل ما دولتمردان آمریکا هستند که حتی خود مردم آمریکا هم با آنها مشکل دارند. تظاهرات وال استریت را دوستان از یاد نبرده اند که؟ آمریکایی که هواپیمای مسافری ما را می زند ، آمریکایی که حتی دارو را از مردم ما تحریم می کند ، آیا با مردم ما دوست است؟ دوم اینکه نفرین به خودت بر می گردد چیزی بی پایه و اساس است ، فقط اگر نفرین بر حق نباشد ممکن است چنین مواردی باشد که در مورد دولتمردان آمریکا ، قطعا نفرین بر حق است. سوم اینکه بحث صدام ، زمین تا آسمان با بحث آمریکا فرق دارد. چون آن زمان حتی بسیاری از مردم و سربازان عراقی تمایل به جنگ نداشتند ، یادمان نمی رود که صدام بسیاری از مردم عراق و سربازانش را به خاطر جنگ نکردن با ایران ، اعدام کرد. صدام بازیچه آمریکا بود ، پس باید بیشتر نفرین ها به خود او بر می گشت باز هم می گویم ، مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر ظلم کسیکه با این شعار مخالفت دارد یعنی از تمام کارها و ظلم های آمریکا و جنگ هایی که راه انداخته ، رضایت دارد!!! ‌❣ @Mattla_eshgh
4_6001175855001241082.docx
23.8K
💠 پاسخ به (1) 👈 چرا امام حسین (ع) برای رفع تشنگی خود و یاران، اقدام به حفر چاه نکردند ⁉️⁉️ 👈 در نشر این مطالب در فضای حقیقی و مجازی کوشا باشید @ma_va_o
▪️•▪️•▪️ 📖در زیارت عاشورا دو بار از خداوند، طلب یاری برای گرفتن انتقام خون امام حسین (ع) را در رکاب امام عصـر (عج) می خواهیم. 👌سینه زن امام حسین باید بداند که صرف عزاداری و گریه کردن برای اباعبدالله حسین، وظیفه کامل ما نیست بلکه وظیفه اصلی ما وقتی کامل می شود که از این سینه زنی ها و عزاداری ها، پلی بزنیم برای یاری امام غائب. 💠از یاران امام حسین (ع)، الگو بگیریم و مردانه برای قیام حضرت مهدی (عج)، آمادگی کسب کنیم. ▪️•▪️•▪️ @marefatemahdavi
مطلع عشق
قسمت ۶۲ 👇 فاطمه رو با ناراحتے در آغوش گرفتم.یکے از بچه های مسجد ڪه دوستے نزدیکے با فاطمه بلند ڪشید
۶۳👇 از جا پریدم و از ڪوپه خارج شدم.فاطمه کمے آنطرف تر ڪنار پنجره ایستاده بود و بیرون رو تماشا میڪرد. کنارش ایستادم. مدتے در سڪوت تلخ او، نظاره گر بیابانها بودم.دنبال کلمہ ای میگشتم تا به او بفهمانم حس او را میفهمم.ولے پیدا ڪردنش ڪار سختے بود. فاطمه آه عمیقی کشید.با صدایے خشدار آهسته گفت: منو ببخش ناراحتت ڪردم.گفته بودم ضعیفم. بنظرم فاطمه ضعیف نبود.او سلاحش ایمانش بود.انسانهاے مومن هیچ وقت ضعیف نبودند. گفتم:هروقت حالم بد بود آرومم ڪردے ولی الان واقعا نمیدونم چیڪار ڪنم حالت خوب شه. فاطمه خنده اے ڪرد و گفت:ڪی گفتہ من حالم بده؟! من فقط یک ڪم رفتم تو رل آدم حسابیا! و بعد جورے خندید ڪه از چشماش اشڪ جاری شد.فاطمه عجیب ترین دخترے بود که در زندگیم دیده بودم.تشخیص اینکہ الان واقعا ناراحتہ یا خوشحال ڪار سختے بود.گفت: _چرا عین خنگا نیگام میڪنی؟؟! موافقے بریم ڪافه یه چیزے بخوریم؟ من متحیر مونده بودم.اجازه دادم دستمو بگیره و با خودش بہ ڪافه ببره.تا پایان سفربا فاطمه فقط گفتیم وخندیدیم.انگار نه انگار ڪه اتفاقے افتاده!!! به تهران رسیدیم.دل ڪندن از همدیگر واقعا ڪار مشکلے بود.در سالن ترمینال ،خانواده هاے اکثر بچه ها با دستہ گل یا شیرینے به استقبال عزیزانشون اومده بودند.مادر وپدر فاطمه هم گوشہ ای از سالن، انتظار او رامیڪشیدند.بازهم احساس خلا ڪردم.وقتے میدیدم هرڪسے از ما یک نفر رو داره ڪہ نگرانش باشہ و براے او اومده دلم می‌شڪست.ڪاش من هم ڪسے رو داشتم ڪه نگرانم بود.ڪاش آقام اینجا بود.ساڪم رو میگرفت.چفیہ ام رو از روے شونہ ام برمیداشت ومیبوسید و با افتخار میگفت:قبول باشه سیده خانوم! اما قبلا هم گفتم.سهم من در دنیا فقط حسرت خوردن چیزهایے بود ڪه از دید خیلیها خیلے ڪم اهمیتہ!نذاشتم ڪسے از حس خرابم چیزے بفهمہ اینجا تهرانه! شهرے ڪه من توش نقاب زدنو خوب یاد گرفتم. اینجا دیدن اشڪات ممنوعه! و از امروز، ڪامران وسحر ونسیم مسعود هم تعطیلند! چشمم به حاج مهدوی بود.اینحا آخر خط بود! باید ازش جدا میشدم.وشاید دیگر هیچ وقت فرصت درد دل ڪردن با او رو پیدا نمیڪردم.او ڪمترین توجهے بہ من نداشت.جوونهاے مسجدے دوره اش ڪرده بودند.تصویرے ڪه تا چندماه پیش مدام ڪنار مسجد تکرار میشد و برام لذت بخش بود ولے اینڪ قلبم رو میشڪست... ⏪ ادامه دارد........... ‌❣ @Mattla_eshgh