#قسمت بیست و سه : رویای طوفانی
برای فرار زمان بندی کردم و در یه زمان عالی نقشه ام رو عملی کردم ... وسائل و پاسپورتم رو برداشتم و مستقیم رفتم سفارت ... تمام شرایط و اتفاقات اون چند سال رو شرح دادم ... من متاهل بودم و نمی تونستم بدون اجازه متین به همراه پسرم، ایران رو ترک کنم ...
شرایط خیلی پیچیده شده بود ... مسائل دیپلماتیک، اغتشاش های ایران، عدم ثبات موقعیت دولت در ایران که منجر به تزلزل موقت جهانی اعتبار دولت شده بود و ... دست به دست هم داده بود ...
هر چند من دخالتی در این مسائل نداشتم اما احساس گناه می کردم ... که در چنین شرایطی دارم ایران رو ترک می کنم ... هر چند، چاره دیگه ای هم نداشتم ... هیچ چاره ای ...
متین خبردار شده بود ... اومد سفارت اما اجازه ملاقات بهش ندادن ...
دولت و وزارت خارجه هم درگیرتر از این بود که بخواد به خروج بی اجازه یه تبعه عادی رسیدگی کنه ... و من با کمک سفارت، با آرتا به لهستان برگشتم ...
پام که به خاک لهستان رسید از شدت خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
برام هتل گرفته بودن و اعلام کردن تا هر زمان که بخوام می تونم اونجا بمونم ... باورم نمی شد ...
همه چیز مثل یه رویا بود ... اما حقیقت اینجا بود ... یه رویا فقط تا پایان خواب ادامه داشت ... جایی که بالاخره یه نفر صدات کنه و تو از خواب بیدار بشی ... مثل رویای کوتاه من، رویایی که کمتر از یک ماه، طوفانی شد ...
کم کم سر و کله افراد عجیبی پیدا شد ... افرادی که ازم می خواستن علیه اسلام، حقوق زنان، حقوق بشر و ... در ایران صحبت کنم ... هنوز ایران درگیر امواج شدیدی بود اما اونها می خواستن با استفاده از من ... طوفان دیگه ای راه بندازن ...
افرادی که می خواستن من رو به اسطوره آزادی خواهی در تقابل و مبارزه با جامعه ایرانی تبدیل کنن ...
❣ @Mattla_eshgh
۱۶ اسفند ۱۳۹۷
تمام زندگی من
#قسمت بیست و چهار : دوربین های زنده
روز اول یه زن مسلمان اومد سراغم ... لهجه اش شبیه مردم خاورمیانه بود ... خودش رو معرفی کرد ... نشست و شروع کرد به صحبت کردن ...
راست یا دروغ، از زندگی و سرگذشتش تعریف می کرد ... بعد از چند ساعت حرف زدن، بخش اصلی حرف هاش شروع شد ...
- ما باید به عنوان زنان شجاع و مبارز ، حرف مون رو به گوش دنیا برسونیم ... ما باید به دنیا بگیم توی کشورهای مسلمان داره چه بلایی بر سر زن ها میاد ... چطور مردها، زن ها رو به بند می کشن و استثمار می کنن ... ما باید ...
با هیجان تمام و پشت سر هم حرف می زد ... و ازم می خواست بیام جلوی دوربین های تلوزیون و ماهواره بشینم و حرف بزنم ... و از حق خودم و زن هایی مثل خودم دفاع کنم... نمی دونستم از این کار چه نیتی داره و چه افرادی پشت این حرکت هستن ... برای همین خودم رو زدم به اون راه ...
- شما از کدوم کشور مسلمانی؟
- چه فرقی می کنه ... مهم سرنوشت های یکسان ماست ... سرنوشتی که گریبان گیر تمام دختران و زنان مسلمانه ...
- ولی شوهر من، مسلمان نبود ...
- مگه شوهر شما ایرانی نبود؟ ...
- چرا ... ایرانی بود ...
- مگه شوهر شما مسلمان نبود؟ ...
- نه، پدرشوهرم مسلمان بود ...
گیج می خورد نمی فهمید چی دارم بهش میگم ...
- من اصلا متوجه منظور شما نمیشم ... میشه واضح حرف بزنید ...
- فکر می کنم این شما هستی که باید واضح صحبت کنی... من به خاطر سرنوشت تلخ شما واقعا متاسفم ... اما واقعا ما تلخ ترین سرنوشت زنان دنیا رو داشتیم؟ ... چیزی که من متوجه نمیشم اینه ... چرا ازم می خوای برم جلوی دوربین تلوزیون و حرف بزنم؟ ... زنان زیادی توی دنیا، سرنوشتی مشابه یا بدتر از من دارن ... چرا با اونها حرف نمی زنید؟ ...
❣ @Mattla_eshgh
۱۶ اسفند ۱۳۹۷
تمام زندگی من
#قسمت بیست و پنج : مرزهای آزادی
کلافه شده بود ... از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره برمی گشتم سر نقطه اول ... اون از من می خواست حقیقت رو بگم ... ولی مهم این بود که چه کسی و برای چه اهدافی قصد داشت از این حقیقت استفاده کنه ...
چیزی که اون روز، من موفق نشدم از توی حرف های اون به دست بیارم ...
چند روز بعد، دوباره چند نفر خانم دیگه اومدن ... بین تمام حرف های اونها یه چیز مشخص بود ... اونها اسلام رو هدف گرفته بودن ... موضوع، خشونت و ظلم علیه جامعه زنان نبود...
اونها می خواستن من بیام جلوی دوربین ها و تمام اتفاقاتی رو که برای من افتاده بود رو به اسلام نسبت بدم ...
همین طور که داشتن حرف می زدن ... با آرامش به پشتی صندلی تکیه دادم ...
- متاسفم ... من نمی تونم با شما همکاری کنم ...
با تعجب بهم نگاه کردن ...
- چرا خانم کوتیزنگه؟ ...
- چون کسی که مسلمان بود ... من بودم، نه همسرم ... من، پدرشوهر و مادرشوهرم مسلمان بودیم ولی اون نبود ...
- اما در ایران، زنان زیادی مثل شما هستن ... زنانی که از حق مسلم آزادی برخوردار نیستن ...
خنده ام گرفت ...
- و اتفاقا زنانی هم هستن که اونقدر آزادن که به خودشون اجازه میدن ... خارج از چارچوب دین و اخلاق ، با یه مرد متاهل، ارتباط داشته باشن ... مهم آزادی نیست ... مهم مرزهای آزادیه ... مرزهای آزادی شما کجا تعریف میشه؟ ...
❣ @Mattla_eshgh
۱۶ اسفند ۱۳۹۷
هدایت شده از سنگرشهدا
رجب هنگامه
راز و نیاز است
برای عاشقان
فصل نماز است
رجب درگاه غفران الهی
برای بندگانش باز باز است
🍃🌸پیشاپیش ولادت
امام محمد باقر (ع) و
حلول ماه رجب مبارک باد 🌸🍃
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
۱۶ اسفند ۱۳۹۷
مطلع عشق
🔴امام خامنه ای:آنها که در طول تاریخ سعی کردند زن راتحقیر کنند و او را دلبسته به زینتهای ظاهری معرفی
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روزشنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸این روزها همه جا
حرف #بهار و نوشدن است
🌸میشود #تو_بیایی
و روزگارمان را بهاری و نو کنی⁉️
ای #بهارجاویدان ما
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❣ @Mattla_eshgh
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
مطلع عشق
📑طرح تعریض فلان خیابون مطرحه،ایشون شب میره خونشون پسر خاله اش اومده توی خونه، بنگاهی داره 〰〰 یک ک
🔸جلسه ی قبل گفتیم حکومت مردم بر مردم فقط یه شعاره👌
🔸اگر می بینید روی همین تکه موندیم و چیز جدیدی نمیگیم
🔸 بنا داریم با مثال های ساده و دلایل کافی اثبات کنیم که جای هیچ شک و شبهه ای باقی نمونه
✨خواهش میکنیم کمی حوصله به خرج بدین✅
🔸لذا تا به مامیگن که مثلا رادیو اسراییل خیلی پیگیری میکنه،
(نمیخوایم نتیجه تند بگیریم.)
✨میگه آقا باید تو این جامعه رای گیری آزاد باشه🙄
🔸ما بلافاصله میگیم چی❓
🍃 میگیم خب حالا رای گیری آزاد باشه ، کی رییس باشه❓
✨ اونو بگو کی پشت پرده داره کارها رو میکنه😒❓
🔺کی ریاست مطلقه💯 داره
اونو بگو
🔸به خاطر همین هم آدم خیلی راحت خندش میگیره،☺️
🔺آیا اینکه جامعه چند میلیاردی بشر ، بخواد حاکمیت پیدا بکنه بر سرنوشت خودش
🔸 امکان داره به صورت مطلق؟💯
🌼خواهش میکنم شما مطالعه بکنید📚
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه سه شنبه در 👇
❣ @Mattla_eshgh
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
👈 با تحلیل #ریزش_های_انقلاب
💠 جلسه 1 ، بررسی افکار و مبانی و عملکرد #سیدمحمد_خاتمی(قسمت اول)
🎼 دریافت صوت مربوط 👇
❣ @Mattla_eshgh
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
چهارشنبه های سیاسی 1.mp3
18.22M
👈 تحلیل #ریزش_های_انقلاب
💠 جلسه 1 ، بررسی افکار و مبانی و عملکرد #سیدمحمد_خاتمی(قسمت اول)
🎤 استاد #عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب
👈 جهت بالاتر بردن تحلیل سیاسی و بصیرت مردم ، نشر این فایلها ضروری است 👉
❣ @Mattla_eshgh
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
#هیچکس_بمن_نگفت ...
شماره 1
💯هیچ کس به من نگفت:
که غیبت شما، به معنای نبودن نیست، بلکه به معنای ندیدن هم نیست، چرا که تو روی فرش مجالس ما، قدم میگذاری، در بین مائی، ما را میبینی و میشناسی، ما هم تو را میبینیم، ولی نمیشناسیم. مگر نه این است که شما را تشبیه کردهاند به یوسف (علیه السلام) که برادران را دید و شناخت، ولی برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند.😔😔
✅مگر نه این است که در دعای ندبه میخوانیم، ای غایبی که غایب از ما نیستی؛ فدایت شوم، ای دور از مایی که از ما دور نیستی.
✅مگر نه این است که وقتی میآیی، خلایق انگشت به دهان میمانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم، پس تو اینجایی در بین ما، ولی غایبی، یعنی ناشناختهای، نشناختن
❤️هم گناه ماست، مشکل تو نیست، تو برای من غایبی که نمیشناسمت.❤️
ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت تو، غیبت حداقل برای خودم، تمام شدنی است.😭
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجودم حس میکردم.🌷
🍀بارها روی تو دیدم ولی نشناختم
لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم
🌸کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو
آمدم دور تو گردیدم، ولی نشناختم
❣ @Mattla_eshgh
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
مطلع عشق
تمام زندگی من #قسمت بیست و پنج : مرزهای آزادی کلافه شده بود ... از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره
#قسمت بیست و شش : خدا هم ایرانی است
تیر گروه دوم هم به سنگ خورده بود ...
من مهره پیاده نظام بازی شطرنج اونها نبودم ... شطرنجی که نمی دونستم شاه و وزیرش چه افرادی هستن ...
من توی این سه سال، به اندازه کل عمرم سختی کشیدم ... تلخی تک تک لحظه هاش رو فراموش نکرده بودم ... اما برای من مفاهیم عمیقی زنده بود ...
خودم وضعیت درستی نداشتم اما به شدت نگران اخبار ایران بودم ... اخباری که از شبکه های خارجی پخش می شد وحشتناک بود ... از طرفی هم شبکه های خبری ایران رو نمی تونستم ببینم ...
پرس تیوی هم ممنوع بود و اجازه پخش نداشت ... اخباری که از طرف خود ایران مخابره می شد، سانسور یا قطع می شد ... ما نمی تونستیم اون رو از روی ماهواره ببینیم ... و من مجبور می شدم اخبار ایران رو جداگانه از روی اینترنت دنبال کنم ...
برای من، تک تک اون روزها ... روزهای ترس و وحشت بود ... روزهایی که هر لحظه با خودم فکر می کردم؛ آخرین روزهای حکومت ایرانه ...
تا اینکه سخنرانی اون روز آقای خامنه ای پخش شد ... وقتی پای تریبون گریه کرد ... با هر قطره اشکش، من هم گریه می کردم ...
نمی تونستم باور کنم ... حکومت و انقلابی که روزهای آخرش رو می گذروند ... دوباره جان گرفت و زنده شد ...
به خصوص زمانی که دیوید میلیبند ، نخست وزیر وقت انگلستان گفت ...
- ما همه چیز را پیش بینی کردیم ... جز اینکه خدا هم یک ایرانی است ...
اون روز ... من از شدت خوشحالی ... فقط گریه می کردم ...
❣ @Mattla_eshgh
۱۸ اسفند ۱۳۹۷