_شما با نقشه زندگی منو ازم گرفتید!
آیه: کدوم نقشه؟ رها رو به زور عقد کردن که اگه نقشه ای هم باشه از
اینطرفه نه اونطرف!
_این دختره قرار بود...
آیه میان حرفش دوید:
_رها!
_هرچی! اون قرار بود زنعموی صدرا بشه، نه خود صدرا؛ من فقط دو روز
با دوستام رفتم دماوند، وقتی برگشتم، این دوست شما، همین که همه ش
خودشو ساکت و مظلوم نشون میده شده بود نامزد همسر من و هووی من
هووی من!
آیه: اگه بحِث هوو باشه که شما میشید هووی رها! آخه شما زن دوم
میشید، با اخلاقی که از شما دیدم خدا به داِد همسرتون برسه!
صدرا فکر کرد "رها گفته بود آیه جزو بهترین مشاوران مرکز صدر است؟
پس آیه بهتر میداند چه میگوید!"
رویا پوزخندی زد:
_شما هم میخواید به جمع این هووها بپیوندید؟
صدرا اخم کرد و محبوبه خانم سرش را از خجالت پایین انداخت. چه
میگفت این دختر ِک سبک سر؟ شرمنده ی این پدر و دختر شده بودند،
شرمنده ی َمرِد شهیدش!
اشک چشمانش را پر کرد. رها سکوت نکرد
آیه سرخ شد و لب گزید.
شکست تا قلب آیه اش نشکند. این بغض فروخورده مقابل این دخترک
نشکند:
_پاتو از گلیمت درازتر نکن! هرچی به من گفتی، سکوت کردم، با اینکه
حق با تو نبوده و نیست، بازم گفتم من مداخله نکنم؛ اما وقتی به آیه
میرسی اول دهنتو آب بکش!
اگه تو به هر قیمتی دنبال شوهری و برات
مهم نیست اون مرد زن داره یا نه، تو ما رسم و آیین بعضی زندگیها
ادب و نجابت هنوز هست! آیه با رضایت صاحب اونه که اینجاست، پس
رفع زحمت کن!
_صدرا! این دختره داره منو بیرون میکنه!
صدرا رو از رویا برگرداند:
_اونقدر امشب منو شرمنده کردی که دلم میخواد خودم از این خونه
بیرونت کنم!
_مامان جون... شما یه چیزی بگید! صدرا حِق منه، من اومدم حقمو
بگیرم!
محبوبه خانم: اومدی حقتو بگیری یا آبروی منو ببری؟ فکر میکردم
خانمتر از این حرفا باشی!
رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در:
_من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید!
صدرا: هستم!
رویا رفت و آیه دست به پهلویش گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در
برمیداشت که صدایی مانعش شد:
_من شرمنده ی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه!
صدرا ادامه ی حرِف مادرش را گرفت:
_به خدا شرمنده ام حاجی!
حاج علی: شرمنده ی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود،
برای مظلومیت رها خانم بود که اومد!
حاج علی که با آیه اش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد:
_تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که
میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی!
محبوبه خانم: حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما
پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته!
رها: شرمنده که صدام بالا رفت، ببخشید!
ادامه دارد ....
مطلع عشق
#اکران_رایگان #منصور آغاز اکران رایگان فیلم " منصور" در تلوبیون لینک اکران : https://plus.telew
پستهای روز پنجشنبه( سواد رسانه )👆
پستهای شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 دوربین فیلمبرداری (۱) ⚠️ شاید شنیده باشید که میگویند: «بچهها تا کوچک هستند، مشکلاتشان هم کوچک
📌 دوربین فیلمبرداری (۲)
🔰 وظایف مشترک والدین در هفت سالِ نخست زندگی (ادامهٔ پیام پیشین):
2⃣ رشد روانی و عاطفی:
با محبت زبانی و عملی، کودک خود را خوشحال کنید (مانند بوسیدن، نوازش، در آغوش گرفتن، هدیه دادن، عدالت در محبت کردن، احترام به کودک و...). فراموش نکنید که نباید در محبت، افراط و تفریط کنید.
3⃣ رشد دینی و اخلاقی:
میتوان کودک را با عبادتهای تمرینی، به انجام عبادات تشویق کرد. عبادتهای تمرینی سبب میشود که کودک به تدریج به عبادت عادت کند و انجام آن برایش سخت نباشد.
🚫 یادتان باشد نباید کودک را به عبادتهای دشوار و خارج از توانش وادار کنید، زیرا سبب تنفّر او میشود.
👈 همچنین ابتدا دعاهای مربوط به حضرت مهدی را به زبان کودکانه و با توجه به فهم کودک به او آموزش دهید و سپس بذر محبت حضرت را با یادآوری روزانه، آبیاری کنید.
✅ از همه مهمتر نباید فراموش کنید که تربیت موفق با عمل انجام میشود، نه با زبان! زیرا کودک از آغاز تولّد مشغول پرورش یافتن و آموختن است. او مانند دوربینیست که از اعمال ما فیلم میگیرد و از رفتارمان تقلید میکند و اگر عمل و سخن ما با هم در تضاد باشد، عمل را ترجیح میدهد.
🔺 پس رفتار ما تعیینکنندهٔ انتخابهای اوست. در نتیجه، ابتدا باید خودمان را تربیت کنیم، آنگاه کودک نیز تربیت میشود.
#تربیت_مهدوی ۱۸
❣ @Mattla_eshgh
بیبیسی فارسی حتی درباره باغ وحش اوکراین هم دغدغه داره و خبر میره، ولی حاضر نیست درباره جنایات عربستان توی یمن حرف بزنه، حاضر نیست از کودکان یمنی که از گرسنگی تلف شدند و بمب روی سرشون بارید حرف بزنه!
رسانههای حرفهای دنیا همینقدر کثیف و لجنن
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از محمد عبدالهی
ادامه👇👇
🔰نظام رسانهای مقاومت باید چه کند؟
هدف اوّل رسانههای #مقاومت باید #تصویرسازی_مثبت، طرفدار صلح، آزادی و عدالت و حامی کرامت انسانها و انسانیت باشد. درست برخلاف رسانههای دشمن که سالهاست چنین القاء میکنند که جبهه مقاومت جنگطلب، برهمزنندهی صلح و ثبات منطقه و جهان، تروریست و غیرمنطقی است. هدف اوّل و بنیادین هر نوع فعالیت رسانهای اعم از خبر، تحلیل، فیلمهای سینمایی و تلویزیونی، موسیقی، نقاشی، کاریکاتور و ... باید در راستای تصویرسازی مثبت و انسانی از محور #مقاومت خصوصاً از #ایران باشد.
هدف دوم، -که مخاطب آن تودههای داخلی منطقه است- باید #امیدبخشی، نگاه روشن به آینده و نوید پیدرپی پیروزی بهصورت حقیقی، نه خیالی و توهمی باشد. اثر پیروزیها باید در عرصههای داخلی دیده و طعم آن چشیده شود.
هدف سوم، رفع مشکلات داخلی و چشمدوختن بر آرمان اصلی مقاومت (آزادی #فلسطین و نابودی #اسرائیل) است. هر شایعه و پژواکی که بخواهد مشکلات داخلی را بر رهاکردن موضوع فلسطین گره بزند، توطئه و پژواک دشمن است. تفرقهافکنی بین ملتهای مقاومت با شایعات و تعصبات نژادی، قومی و مذهبی هدفی جز به حاشیهراندن موضوع اصلی نیست و بهترین راه برای مقابله با آن، حل مشکلات داخلی کشورهای مقاومت و همدلی بین ملتهای این محور است.
هدف چهارم، تجلیل از #قهرمانان میدانهای نظامی، سیاسی و رسانهای است. نمایش چهرهی منجیگونه از مدافعان حرم و نظامیانی که نگذاشتند #انسانیت زیرپای تعصبات جاهلانه و جنایات استکبار له شود. دهها فیلم سینمایی، نمایش، داستان، تئاتر و انواع و اقسام فعالیتهای هنری در این زمینه لازم است که انجام شود.
🔰شگردهای جنگ رسانهای دشمن طیف گستردهای از خدعهها و تکنیکهای عملیات روانی را در برمیگیرد. برجستهسازی حاشیهها، چشمپوشی از حقیقت، دروازهبانی خبر، اهریمنسازی، سکوت، کوچکنمایی، بزرگنمایی، انکار، واقعنمایی حداقلی، دروغ بزرگ، استفاده ابزاری از #زنان و ... . این تکنیکها هم نقطه قوت و هم نقطه ضعف آنهاست. نقطه قوت آنها برای تسخیر ذهنهای فاقد سواد رسانهای است و نقطه ضعف آنها در صورت افشاگری رسانههای مقاومت و بالابردن سطح آگاهی و سواد رسانهای تودههای مردم است. افشای چهرهی دروغپرداز و خدعهگرانهی این رسانهها آنها را بیاعتبار و فاقد اثرگذاری میکند.
سیدحسن #نصرالله در سخنرانی خود بر این نکته تأکید کرد که دستاوردهای رسانهی مقاومت در دهههای اخیر بزرگبوده و باید بر تجارب و خلاقیتها پایهگذاری کرد و در عین حال: «با استناد به دستاوردهای بزرگ به تجدیدنظر در زبان گفتمان و ادبیاتمان نیاز داریم. باید گفتمان رسانهای مقاومت همسو با تحولات و تهدیدها در منطقه توسعه یابد. باید گفتمان و استراتژی معادلهی جدید بازدارندگی تدوین و تثبیت شود که عبارت است از اینکه قدس در مقابل همه منطقه است.»
جبههی مقاومت بهخوبی میداند که جنگ رسانهای بال دیگر #جنگ نظامی و سیاسی است و گفتمان رسانهای بر تحولات میدانی تأثیرگذار و گاه تعیینکننده است. بنابراین، به تعبیر سید مقاومت: «بخشی از ساختن پیروزی بر دوش رسانه است.» فصل جدیدی از تقابل رسانهای و معادلهی جنگ روانی رقمخورده که نیاز است مقاومت تمامی امکانات و ظرفیتهای خود را بهکار گیرد و حتی فراتر از ظرفیتهای خودش تلاش کند. به تعبیر #شهید_تهرانی_مقدم: 👈 «فقط انسانهای ضعیف به اندازهی امکاناتشان کار میکنند.» باید فراتر از امکانات جنگید. باید فراتر از امکانات تلاش کرد. چه بسا گروهی کوچک با امکانات کمتر بتوانند پیروز شوند، چنانکه حضرت داود علیهالسلام با یک فلاخن بر جالوت پیروز شد.
✍️متن کامل یادداشت #محمد_عبدالهی در سایت رهبر انقلاب: https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=48275
☑️ @abdollahy_moh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پاسخ زیبا و استدلالی استاد ازغدی به این سوال که با اینکه مسلمانان در تمام جهان تحت فشارند چرا اینقدر بر فلسطین تاکید می کنیم و خیلی به فکر دیگر مسلمین نیستیم؟
🔰وقتی اهل علم و مطالعه باشی، خیلی قشنگ و در زیر یک دقیقه چنین جوابی مبنایی میشه داد
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
ادب و نجابت هنوز هست! آیه با رضایت صاحب اونه که اینجاست، پس رفع زحمت کن! _صدرا! این دختره داره م
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت سیزدهم
نویسنده : سنیه منصوری
🍃 رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط
رفت...
"کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آنسو
میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت
خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم
میشوی! کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که
بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده
که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیه ی روزهایت خاتون؟ به من هم
بیاموز که سخت درگیر این روزمرگی هایت گشته ام! من درگیر توئم رها..."
رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند!
رها که سر بر بالین نهاد، بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای
ِ آیه ی که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرف رویای
های تلخ
همسرش اشک ریخت. رو به آسمان کرد:
_خدا... آیه میگه هرچی شد بگو "شکر" باشه، منم میگم شکر!
رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش
مردی که یک پسر داشت. به کتک
که شد زن دوم مردی که مادرش از
خواهرهای شوهرش میخورد! به رنجهایی که از بددهنی مادر شوهرش
میکشید. "مادرم! چه روزهای سختی را گذرانده ای! این روزهایت به
فکر سرنوشت شوم من نگران گذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام
روزهای آن خانه ی پدری ام؟ ِمردی که سی و پنج سال تو را آُزرد و اشک
مهمان چشمانت شد!"
با صدای اذان چشم گشود. صدا زدنهای خدا را دوست داشت؛ "حی
علی الصلاة " دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیه اش
را که سر کرد مردی در اتاقش را باز کرد و به نظاره نشست نمازش
را
مردی که نمازهایش به زور به تعداد انگشتان دستش می
رسید
چند
روزی بود که صبحهایش را اینگونه آغاز میکرد. به قنوت که رسید، صدرا
دل از کف داده بود برای این عاشقانه های خاموش! قبل از رها کسی در
این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمیآورد! به یاد نداشت کسی اینگونه
عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد!
"رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟
تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم
نکن رها!"
رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن چادر
بود؛ حقیقت آن نماز بود! رها از نقش و رنگهای دروغین رها بود!
َ قبل از اتمام سلام نمازش رفت... مردی روزهایش را
نگاه به او آغاز میکند
ساعت هفت و نیم صبح که شد، رها لباس پوشیده، آماده ی رفتن بود.
قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد: _صبر
کن رها، میرسونمت!
_ممنون، با آیه میرم!
_مگه امروز میان سرکار؟
_آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم!
_همون ساعت 2 دیگه؟
رها سری به تایید تکان داد.
_کلا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟
_نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زنها باید برای
ناهار خونه باشن و کانون خانواده رو حفظ کنن؛ میگه فشار کاری زیاد
باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا
تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشون
غذا خوردن با خانواده سر ِ یک سفره، باعث میشه
بچه ها کمتر از
خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق
ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم
روی روحیه ی خودمون تاثیر منفی داره... کلا دکتر صدر اعتقادات خاص
خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت.
َ
_پس مرد خوبیه
_برای ما بیشتر پدره!
دلش حسرت زدهی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا
برایش سوخت "چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من
حسرت زدهی دیدار پدرم باید بمانم!"
آیه: بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم!
رها: آخه با این وضع سرکار اومدنت چیه؟ خب مرخصی میگرفتی
َ
آیه: نیاز دارم به کار! سرم گرم باشه برام بهتره!
ساعت 10 صبح رها با مراجعش مشغول صحبت بود. در اتاق با ضرب باز
شد، رها چشم به سمت در گرداند، رویا بود.
_پس اینجا کار میکنی؟
_لطفا بیرون باشید، بعد از اتمام وقت ایشون، در خدمتتون هستم!
_بد نیست تو که اینقدر چادر دور خودت پیچیدی، توی یه اتاق در بسته
با نامحرم نشستی؟ شیطون نیاد وسطتون!
رها تشر زد:
_لطفا بیرون باشید خانم! خانم موسوی... خانم موسوی... لطفا با نگهبانی
تماس بگیرید!
رویا پوزخندی زد:
_جوش نیار! حرف دارم باهات؛ بیرون منتظرم، معطلم نکن!
رها کلافه شده بود. معذرت خواهی کرد و مشاورهای که دقایق آخرش بود
را به پایان رساند
رویا وارد اتاق شد
_از زندگی من برو بیرون!
_من توی زندگی تو نیستم
_هستی! وقتی اسمت توی شناسنامه ی صدراست یعنی وسط زندگی منی!
_من به خواست خودم وارد زندگی آقای زند نشدم که الان به خواست
خودم برم بیرون.
_بالاخره که صدرا طلاقت میده، تو زودتر برو!
_کجا برم؟
_تو کار داری، حقوق داری، میتونی زندگی خودتو بچرخونی. از اون خونه
برو! من صدرا رو راضی میکنم.
_هنوز نفهمیدید آقای زند دیگه به حرف شما زندگی نمیکنه!
_و این تقصیر توئه... تو بری همه چیز درست میشه!
رویا فریاد زد و آیه نفس گرفت. صدا را شناخته بود.
از مراجعش
عذرخواهی کرد و به سمت اتاق رها پا تند کرد. تازه وارد پنج ماهگی شده
ِ بود و سنگینی اش هر روز بیشتر میشد
در اتاقِ رها را که باز کرد ، اتفاق افتاد... رها رو گرداند سمت در و نگاه به آیه دوخت. رویا آیه را دید
و برافروخته تر شد و فریاد زد:
_همه ش تقصیر شما دوتاست، شوهرمو دوره کردید که از من بگیریدش!
رها چشم از آیه نگرفت. نگاهش شرمنده ی آیه اش بود. رویا به سمت
رهایی رفت که ایستاه بود مقابل میزش و نگاه به آیه داشت. با کف
دست به سینه ی رها زد. رهایی که حواسش نبود و با آن ضربه، به زمین
افتاد و چشمهایش بسته شد.
آیه جیغ زد و نگاهش مات رهای بیحرکت شد. خون روی زمین را که
قرمز کرد، دکتر صدر و مشفق هم رسیدند... سایه که رها را دید جیغ
کشید.
دکتر مشفق: خانم موسوی... خانم موسوی... با اورژانس تماس بگیرید!
تمام مراجعان و کادر درمانی آنجا جمع شده بودند. دکتر مشفق در حال
معاینه ی رها بود، استاد روانپزشکی رها بود. پلیس آمد، اورژانس هم آمد،
یکی رویا را برد و دیگری رها را!
در بیمارستان، رها هنوز بیهوش بود. آیه بالای سرش دعا میخواند و
گهگاه با تلفن رها به صدرا زنگ میزد... هنوز خاموش بود!
آیه به پلیس هر آنچه را که دیده بود گفته بود و اکنون منتظر همسر رها
بودند! طرف کدام را میگرفت؟ زنش یا نامزدش؟
بعد از چند ساعت بلاخره تماس برقرار شد و صدای صدرا در گوشی
پیچید:
_رها الان کار دارم، تازه از دادگاه اومدم بیرون! تا نیم ساعت دیگه یه
دادگاه دیگه دارم، خودم بهت زنگ میزنم.
قبل از آنکه تماس را قطع کند آیه سخن گفت:
_آقا صدرا!
قلب صدرا در سینه اش فرو ریخت؛ از صبح دلش شور میزد و حالا... چرا
آیه با تلفن رها به او زنگ زده بود؟ رهایش کجاست؟
_چی شده؟ رها کجاست؟
_بیمارستان... بیاید! بهتون نیاز داره.
صدرا بدون فکر کردن به هر چیزی فقط گفت:
_اومدم!
صدرا بیقرار بود، با سرعت میرفت. به بیمارستان که رسید، چشم
چرخاند برای دیدن آشنا... کسی نبود! از اطلاعات درباره ی رهای این
روزهایش پرسید و به آیه رسید...
_آیه خانم!
آیه نگاه به صدرای بیقرار کرد، میدانست سوالش چیست، پس منتظر
نشد که او بپرسد: _بیهوشه، هنوز به هوش نیومده؛ ضربه ی سختی به
سرش خورده!
_چرا؟ تصادف کردید؟
تلفن صدرا زنگ خورد. پدر رویا بود! چه بدموقع! صدا را قطع کرد اما
دوباره زنگ خورد. کلافه از آیه عذرخواهی کرد و جواب داد:
_الان نمیتونم، باهاتون تماس میگیرم!
آقای شریفی: صبرکن صدرا، مشکلی پیش اومده! خودتو برسون کلانتری،
بهت نیاز دارم.
صدرا وکیل آقای شریفی بود، اصلا از همین طریق رویا دیده بود و
ِ بیمار
عاشقش شده بود. گوشی را قطع کرد و به سمت در اتان رفت:
_برمیگردم! شما پیشش باشید، زود میام.
آیه رفتنش را نگاه کرد"چیزی مهمتر از تمام زندگیت هست آقای زند؟"
وقتی به کلانتری رسید، آقای شریفی را دید: _سلام، چیشده؟ من باید
برم بیمارستان!آقای شریفی: چیز مهمی نیست، فقط تو باید رضایت بدی!
_رضایت چی؟
آقای شریفی: چیزی نیست، زیادم طول نمیکشه، با من بیا!
وارد اتاق افسر نگهبان شدند.
_اینم آقای زند همسر خانم مرادی، اومدن برای رضایت!
نام فامیل رها که به همسری صدرا معرفی شد برایش عجیب بود! چرا
این موضوع را مطرح کردهاند؟
صدایی افکارش را پاره کرد:
_صدرا، زودتر منو از اینجا ببر!
"رویا اینجا چه میکنی؟"
صدرا: اینجا چه خبره؟
افسر نگهبان: مگه شما خبر ندارید؟
صدرا سری به نشان نه تکان داد و اخم افسر نگهبان در هم رفت:
_شما گفتید میدونن چی شده و دارن برای رضایت میان و این خانم
برای همین نرفتن بازداشتگاه!
آقای شریفی: مشکلی نیست، ایشون نامزد دخترم هستن، الان رضایت
میدن!
افسرنگهبان: نامزد دختر شما یا همسر خانم مرادی؟