eitaa logo
مَوَدَّت[اظهارِچاکری]
155 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
درکوی‌عشق‌شوکت‌شاهی‌نمی‌خرند اقـــرارِبنــدگی‌کـن‌واظهــارِچــاکری انتقادات پیشنهاد و راه ارتباط با خادم کانال: @ahad69
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم خود را باز کن ای دل ضیافت راببین سفره اش اندازه دنیاست وسعت راببین فکر سرمای زمستان باش فرصت اندک است از همین امروز فردای قیامت را ببین صاحب سفره کریم است و به دنبال گداست تو فقط او را صدایش کن اجابت را ببین هر که هستی هر چه هستی بر کسی مربوط نیست سوی تو باز است آغوشش محبت راببین گرچه خیلی بی وفایی دید اما باز هم دستگیری میکند از ما رفاقت را ببین معصیت میگیرد و خوبی به جایش مبدهد در ازای قطره اشکی تجارت را ببین در جهان فانی ما نیست خیری بی حسین نان خور شاه شهیدان باش برکت راببین راه من سوی تباهی بود سوی او نبود ناگهان چشمم به پرچم خورد قسمت را ببین نوکر عاصی او گر راهی دوزخ شود زود بانگی میرسد برگرد حضرت را ببین روز محشر که بیاید روضه خوان او خداست اشک ریزش مادرش زهراست هیات را ببین تحت امرش بود باران و برای جرعه ای منت از دشمن کشید اوج مصیبت را ببین ساربان با اینکه دیر آمد به دیدارش ولی دست پر برگشت از مقتل کرامت را ببین آه بعد از بوسه شمشیرها از صورتش دخترش نشناخت بابا را جراحت را ببین دشمن بی رحم بین یک طبق آورده بود راس سالار شهیدان را اهانت را ببین دخترش روی کبودش را نشان داد و بگفت بین من با مادرت حالا شباهت را ببین روی لبهای پدر وقتی که خون تازه دید روی لبهای خودش کوبید غیرت را ببین با لب خونی لب خونِ پدر را بوسه زد بعد از آن دق کرد آداب شهادت را ببین نیمه های شب شبیه فاطمه تشییع شد روی دست عمه هایش آه غربت را ببین... . https://eitaa.com/mavaddat_69
وقتی که اشک نیست شبی را سحر کنیم باید که التماس به خون جگر کنیم ما در فراق خون جگر می خوریم و بس بر ما حلال نیست که کار دگر کنیم ما بار خویش سوی تو عمریست بسته ایم کافیست تا اشاره کنی و سفر کنیم دوری تو خسارت ما را زیاد کرد راضی مشو که بیشتر از این ضرر کنیم ما را مران ز خویش که ما عهد بسته ایم خود را به عشق یار گرفتارتر کنیم . شاعر : علی اکبر لطیفیان https://eitaa.com/mavaddat_69
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم! رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم! شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! به وقت ترس‌و‌تنهایی،تو هستی تکیه‌گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم! دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم! . https://eitaa.com/mavaddat_69
با کاروان نیزه سفر می کنم پدر با طعنه های حرمله سر می کنم پدر مانند خواهران خودم روی ناقه ها در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر از کوچه نگاه وقیح یهودیان با یک لباس پاره گذر می کنم پدر حالا برو به قصر ولی نیمه شب تو را با گریه های خویش خبر می کنم پدر این گریه جای خطبه کوبنده من است من هم شبیه عمه خطر می کنم پدر با دیدن جراحت پیشانی ات دگر از فکر بوسه صرفنظر می کنم پدر شام سیاه زندگی ام را به لطف تو خورشید روی نیزه، سحر می کنم پدر امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت در این قمار عشق ضرر می کنم پدر وحید قاسمی . https://eitaa.com/mavaddat_69
چه مِی بود اینکه در پیمانه کردی؟ که عالم را از آن دیوانه کردی نمی دانم چه کردی کز غم خود جهان را تا ابد غمخانه کردی گرفتی دین و دادی هستی خویش حقیقت همّتی مردانه کردی سراپا سوختی چون شمع خود را چه جان ها گرد خود پروانه کردی نه تنها سوختی از آشنا جان که هم خون در دل بیگانه کردی نهان از خویشتن یکدانه گوهر به شهر شام در ویرانه کردی یزید شوم را تا حشر رسوا ز شرح حال آن دردانه کردی *محمد حسین صغیر اصفهانی* https://eitaa.com/mavaddat_69
نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم بیا قولی بده دیگر بمانی تورا با زخم صورت میشناسم مرا بشناس با قد کمانی نمیدانم چرا این زجر نامرد بدش می آید از شیرین زبانی عبایت روی دوش نیزه داری عقیق تو بدست ساربانی چه مویی داشتی بابا زمانی چه مویی داشتم بابا زمانی اگر مال منی پس پیش من باش چرا دائم بدست این و آنی؟! نشد غارت پدر جان!چادرم را.. خودم دادم به آن دختر امانی! نفهمد هیچکس بازار رفتم بماند بین ما راز نهانی رخت را سیر دیدم سیر گشتم تو بودی آن غذای آسمانی سرت خاکی شده دراین خرابه شدم شرمنده ازین میزبانی  سید پوریا هاشمی . https://eitaa.com/mavaddat_69
می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را تا میان من و تو کم کنم این فاصله را سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را علت لکنت من را که خودت می بینی ورم صورت و زخم لب و خون لثه را جان من فکر نکن قافیه را باخته ام خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را کاش بودی و مرا باز بغل می کردی کاش بودی که بگیری یقه ی حرمله را عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟ غیرت الله بیا ختم کن این غائله را عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم مادری کرد ، که آرام کند قافله را خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند شام حس کرد دم صحبت او زلزله را راستی واژه‌ی “یابن طلقا” یعنی چه؟ عمه آتش زده این سلسله ی باطله را او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را حسم این است که من دردسر قافله ام کاش با خود ببری دردسر قافله را می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی می کشم روی زمین پای پر از آبله را احمد ایرانی نسب . https://eitaa.com/mavaddat_69
خورشیدِ من آمدی شبانه قدری بغلم کن عاشقانه نشناختمت در اول کار نفرین خدا به این زمانه کی زیر گلوت را عزیزم اینطور بریده ناشیانه تقصیر حرارت تنور است این سوختگی زیر چانه امروز شبیه موی تو سوخت آن موی بلند دخترانه اوضاع مناسبی ندارم چه خوب که آمدی شبانه من که همه عمر رفته بودم تنها به مجالس زنانه رفتم وسط شرابخواران کَت بسته، به زورِ تازیانه ” بَر” خورده به من، چرا نبوده؟ ! برخوردِ کسی مودبانه در راه، شتر تکان نمیخورد خوردم کتکی به این بهانه هر بار طناب را کشیدند خوردیم زمین دانه دانه من سیر غذا نخوردم اما خوردم دل سیر تازیانه هر سنگ که بر سر تو میخورد میکرد به سمت ما کمانه از خاطر من نمیرود… نه … آن ضربه ی چوب وحشیانه سالم لب من ، لب تو زخمی؟ ! واللهِ که نیست عادلانه دیگر ز سفر بدم میاید کِی می بری ام پدر به خانه . https://eitaa.com/mavaddat_69
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست باشد محل نده قسم مرتضی که هست یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات زینب نمرده شانه دارالشفا که هست قربانیان خواهر خود را قبول کن گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست گفتی که زن جهاد ندارد برو برو لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست محمد سهرابی https://eitaa.com/mavaddat_69
فرصت کم است دامن من را رها کنید وقتش رسیده نذر پدر را ادا کنید وقتش رسیده نوبت جان بازی شماست جان را فدای خامس آل عبا کنید شیران نسل جعغر طیار! یا علی! رخصت اگر نداد، مبادا حیا کنید او را به جان حضرت زهرا قسم دهید وقتی که اذن داد، علی را صدا کنید راضی نمی شود که به میدان روید، باز در دل برای اذن شهادت دعا کنید از نسل شیرهای بنی هاشمید، پس وقتش رسیده محشر کبری به پا کنید وقتی زره به قامتتان بوسه می زند فکری به حال تشنگی خیمه ها کنید چون کوه، پیش مادر خود ایستاده اید فرصت کم است، دامن او را رها کنید امیر مرزبان https://eitaa.com/mavaddat_69
زینب گرفت دستِ دو فرزند نازنین می‌زد روی خویش، به پای امام خویش گفت ای فدای اکبر تو، جان صد چو آن گفت ای نثار اصغر تو، جان صد چو این عون و محمد آمده از بهر عون تو فرمای تا روند به میدان اهل کین فرمود : کودکند و ندارند حرب را طاقت، علی الخصوص با لشگری چنین طفلان زبیمِ جان نسپردن به راهِ شاه گه سر بر آسمان و گهی چشم بر زمین گشت التماس مادرشان، عاقیت قبول پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین این یک پی قتال، دوانید از یسار و آن یک پی جدال، برانگیخت از یمین بر این یکی، ز حیدر کرار، مرحبا بر آن دگر، ز جعفر طیار، آفرین گشتند کشته هر دو برادر به زیر تیغ شه را نماند، جز علی اکبر کسی معین سروش اصفهانی https://eitaa.com/mavaddat_69
السلام ای بدن بی سر گرما دیده  السلام ای سر مجروح کلیسا دیده  با چه وضعی ته گودال کشاندند تورا  ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده  زینت دوش نبی بودی و بی وجدان ها  سر بریدند و گرفتند تو را نادیده  ای که شد مهریه ی مادر تو آب فرات  ترک روی لبت را لب دریا دیده؟!  خنجر انداخت مسیحی و مسلمان برگشت  به گمانم ته گودال مسیحا دیده  ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد  بر سر پیرهنت فاطمه دعوا دیده  دختری که همه ی دلخوشی اش بابا بود  عوض دیدن بابا ، سر بابا دیده... https://eitaa.com/mavaddat_69