#امام_حسین_علیهالسلام
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چشم خود را باز کن ای دل ضیافت راببین
سفره اش اندازه دنیاست وسعت راببین
فکر سرمای زمستان باش فرصت اندک است
از همین امروز فردای قیامت را ببین
صاحب سفره کریم است و به دنبال گداست
تو فقط او را صدایش کن اجابت را ببین
هر که هستی هر چه هستی بر کسی مربوط نیست
سوی تو باز است آغوشش محبت راببین
گرچه خیلی بی وفایی دید اما باز هم
دستگیری میکند از ما رفاقت را ببین
معصیت میگیرد و خوبی به جایش مبدهد
در ازای قطره اشکی تجارت را ببین
در جهان فانی ما نیست خیری بی حسین
نان خور شاه شهیدان باش برکت راببین
راه من سوی تباهی بود سوی او نبود
ناگهان چشمم به پرچم خورد قسمت را ببین
نوکر عاصی او گر راهی دوزخ شود
زود بانگی میرسد برگرد حضرت را ببین
روز محشر که بیاید روضه خوان او خداست
اشک ریزش مادرش زهراست هیات را ببین
تحت امرش بود باران و برای جرعه ای
منت از دشمن کشید اوج مصیبت را ببین
ساربان با اینکه دیر آمد به دیدارش ولی
دست پر برگشت از مقتل کرامت را ببین
آه بعد از بوسه شمشیرها از صورتش
دخترش نشناخت بابا را جراحت را ببین
دشمن بی رحم بین یک طبق آورده بود
راس سالار شهیدان را اهانت را ببین
دخترش روی کبودش را نشان داد و بگفت
بین من با مادرت حالا شباهت را ببین
روی لبهای پدر وقتی که خون تازه دید
روی لبهای خودش کوبید غیرت را ببین
با لب خونی لب خونِ پدر را بوسه زد
بعد از آن دق کرد آداب شهادت را ببین
نیمه های شب شبیه فاطمه تشییع شد
روی دست عمه هایش آه غربت را ببین...
.
https://eitaa.com/mavaddat_69
#امامزمان_علیهالسلام
وقتی که اشک نیست شبی را سحر کنیم
باید که التماس به خون جگر کنیم
ما در فراق خون جگر می خوریم و بس
بر ما حلال نیست که کار دگر کنیم
ما بار خویش سوی تو عمریست بسته ایم
کافیست تا اشاره کنی و سفر کنیم
دوری تو خسارت ما را زیاد کرد
راضی مشو که بیشتر از این ضرر کنیم
ما را مران ز خویش که ما عهد بسته ایم
خود را به عشق یار گرفتارتر کنیم
.
شاعر : علی اکبر لطیفیان
https://eitaa.com/mavaddat_69
#امامزمان_علیهالسلام
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
به وقت ترسوتنهایی،تو هستی تکیهگاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!
.
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
با کاروان نیزه سفر می کنم پدر
با طعنه های حرمله سر می کنم پدر
مانند خواهران خودم روی ناقه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کوچه نگاه وقیح یهودیان
با یک لباس پاره گذر می کنم پدر
حالا برو به قصر ولی نیمه شب تو را
با گریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه کوبنده من است
من هم شبیه عمه خطر می کنم پدر
با دیدن جراحت پیشانی ات دگر
از فکر بوسه صرفنظر می کنم پدر
شام سیاه زندگی ام را به لطف تو
خورشید روی نیزه، سحر می کنم پدر
امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت
در این قمار عشق ضرر می کنم پدر
وحید قاسمی
.
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چه مِی بود اینکه در پیمانه کردی؟
که عالم را از آن دیوانه کردی
نمی دانم چه کردی کز غم خود
جهان را تا ابد غمخانه کردی
گرفتی دین و دادی هستی خویش
حقیقت همّتی مردانه کردی
سراپا سوختی چون شمع خود را
چه جان ها گرد خود پروانه کردی
نه تنها سوختی از آشنا جان
که هم خون در دل بیگانه کردی
نهان از خویشتن یکدانه گوهر
به شهر شام در ویرانه کردی
یزید شوم را تا حشر رسوا
ز شرح حال آن دردانه کردی
*محمد حسین صغیر اصفهانی*
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها #زبانحال
نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی
تورا با زخم صورت میشناسم
مرا بشناس با قد کمانی
نمیدانم چرا این زجر نامرد
بدش می آید از شیرین زبانی
عبایت روی دوش نیزه داری
عقیق تو بدست ساربانی
چه مویی داشتی بابا زمانی
چه مویی داشتم بابا زمانی
اگر مال منی پس پیش من باش
چرا دائم بدست این و آنی؟!
نشد غارت پدر جان!چادرم را..
خودم دادم به آن دختر امانی!
نفهمد هیچکس بازار رفتم
بماند بین ما راز نهانی
رخت را سیر دیدم سیر گشتم
تو بودی آن غذای آسمانی
سرت خاکی شده دراین خرابه
شدم شرمنده ازین میزبانی
سید پوریا هاشمی
.
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
میکشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
علت لکنت من را که خودت می بینی
ورم صورت و زخم لب و خون لثه را
جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را
بین بازار به اشکم همه میخندیدند
دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری یقه ی حرمله را
عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را
عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را
خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را
راستی واژهی “یابن طلقا” یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسله ی باطله را
او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را
حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را
می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
احمد ایرانی نسب
.
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه
کی زیر گلوت را عزیزم
اینطور بریده ناشیانه
تقصیر حرارت تنور است
این سوختگی زیر چانه
امروز شبیه موی تو سوخت
آن موی بلند دخترانه
اوضاع مناسبی ندارم
چه خوب که آمدی شبانه
من که همه عمر رفته بودم
تنها به مجالس زنانه
رفتم وسط شرابخواران
کَت بسته، به زورِ تازیانه
” بَر” خورده به من، چرا نبوده؟ !
برخوردِ کسی مودبانه
در راه، شتر تکان نمیخورد
خوردم کتکی به این بهانه
هر بار طناب را کشیدند
خوردیم زمین دانه دانه
من سیر غذا نخوردم اما
خوردم دل سیر تازیانه
هر سنگ که بر سر تو میخورد
میکرد به سمت ما کمانه
از خاطر من نمیرود… نه …
آن ضربه ی چوب وحشیانه
سالم لب من ، لب تو زخمی؟ !
واللهِ که نیست عادلانه
دیگر ز سفر بدم میاید
کِی می بری ام پدر به خانه
.
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها #طفلان
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست
از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
محمد سهرابی
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها #طفلان
فرصت کم است دامن من را رها کنید
وقتش رسیده نذر پدر را ادا کنید
وقتش رسیده نوبت جان بازی شماست
جان را فدای خامس آل عبا کنید
شیران نسل جعغر طیار! یا علی!
رخصت اگر نداد، مبادا حیا کنید
او را به جان حضرت زهرا قسم دهید
وقتی که اذن داد، علی را صدا کنید
راضی نمی شود که به میدان روید، باز
در دل برای اذن شهادت دعا کنید
از نسل شیرهای بنی هاشمید، پس
وقتش رسیده محشر کبری به پا کنید
وقتی زره به قامتتان بوسه می زند
فکری به حال تشنگی خیمه ها کنید
چون کوه، پیش مادر خود ایستاده اید
فرصت کم است، دامن او را رها کنید
امیر مرزبان
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها #طفلان
زینب گرفت دستِ دو فرزند نازنین
میزد روی خویش، به پای امام خویش
گفت ای فدای اکبر تو، جان صد چو آن
گفت ای نثار اصغر تو، جان صد چو این
عون و محمد آمده از بهر عون تو
فرمای تا روند به میدان اهل کین
فرمود : کودکند و ندارند حرب را
طاقت، علی الخصوص با لشگری چنین
طفلان زبیمِ جان نسپردن به راهِ شاه
گه سر بر آسمان و گهی چشم بر زمین
گشت التماس مادرشان، عاقیت قبول
پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین
این یک پی قتال، دوانید از یسار
و آن یک پی جدال، برانگیخت از یمین
بر این یکی، ز حیدر کرار، مرحبا
بر آن دگر، ز جعفر طیار، آفرین
گشتند کشته هر دو برادر به زیر تیغ
شه را نماند، جز علی اکبر کسی معین
سروش اصفهانی
https://eitaa.com/mavaddat_69
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
السلام ای بدن بی سر گرما دیده
السلام ای سر مجروح کلیسا دیده
با چه وضعی ته گودال کشاندند تورا
ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده
زینت دوش نبی بودی و بی وجدان ها
سر بریدند و گرفتند تو را نادیده
ای که شد مهریه ی مادر تو آب فرات
ترک روی لبت را لب دریا دیده؟!
خنجر انداخت مسیحی و مسلمان برگشت
به گمانم ته گودال مسیحا دیده
ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد
بر سر پیرهنت فاطمه دعوا دیده
دختری که همه ی دلخوشی اش بابا بود
عوض دیدن بابا ، سر بابا دیده...
https://eitaa.com/mavaddat_69