eitaa logo
یک قدم تاشهدا
77 دنبال‌کننده
146 عکس
28 ویدیو
5 فایل
مزارشهدای همدان اولین کانال تخصصی مربوط به شهدای مزارشهدای همدان ارسال زندگینامه خاطره دلنوشته عکس کرامت و....به خادم کانال @JEBHEJAHaDFARHANGI لینک کانال برای دعوت دوستانتان⬇️⬇️⬇️
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5836965206437136112.mp3
12.81M
۹۸ فایل صوتی چهارم؛ ⚜شعبان؛ ماهِ تغییرِ دغدغه هاست! ماهِ انقلابِ نظامِ محبوب ها .... خودت و آماده کن، که حجمِ عظیمی از نور در راهه! مزارشهدای همدان(یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای رهبرآزاده آماده ایم آماده خونی که دررگ ماست هدیه به رهبر ماست 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 اقامه نماز بر پیکر روحانی شهید مصطفی قاسمی و تشییع ایشان فردا(دوشنبه ) از ساعت 10 صبح، میدان امام خمینی(قدس سره) ⚘مراسم ترحیم: سه‌شنبه، 10 صبح، مسجد جامع، سخنران: حجت الاسلام والمسلمین سید جلال رضوی.
چقدر جانسوز و تأمل برانگیز دیروز عمامه های خاکی رودرگلستان ولرستان وخوزستان دیدیم و خوشحال حالا میکشندودم نمیزنیم چرا؟؟
باز همدان وشهیدی دیگر
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری" امام علی (ع) "نهج البلاغه خطبه 215"
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
سلام دوستان حالتون چطوره؟
خوبین :-*
از امشب شروع میکنیم به معرفی کتاب های شهدای همدان یک روزرواختصاص میدیم به این کار
هفته ای یک کتاب
شب جمعه روبنده انتخاب کردم ان شاءالله موردلطف شهداقراربگیریم :-*
: سرخیابون،جلوی مسجدشفیعی غلغله بود. جماعت دورعدّه ای حلقه زده بودند وسر وصدای چند نفر ازوسط جمع هرعابری رابه سوی خودمی کشاند. _همه آزادندحرف بزنند وزندگی کنند.حق حیات مال همه س. _ازحق حیات دم نزن،مگ اون بیچاره هایی که توی کردستان باگلولهٔ شماخلقی هابه خاک وخون کشیده شدن،حق حیات نداشتن؟جرم اونافقط این... _کردستان!؟ اسم کردستان که به گوش محمود رسید یکّه خورد. همان جا ایستا...
: راننده شانه اش رابالاانداخت وگفت:«خوددانین.به هرحال من ازسمت پادگان ابوذر میرم گیلان غرب.» محمودقرآن رابوسیدوگذاشت توی جیب بغلش وبرخواست.دستش راروبه راننده گرفت وگفت:«لحظه ای فرمادرنگ!» ودستش راروی شانهٔ همدانی گذاشت:«گام بعدی عراقی هاسرپل ذهابه،ازهمین جامقابلشون بایستین....» ساکش رابرداشت.پای رکاب ایفاکه رسید.نگاهش افتادروی عقیق،برگشت. محمود انگشترراگذاشت کف دست همدانی. همدانی پرسید: «چکارش کنم؟» محمودگفت:«پیش خودت باشه...سهم یه دوسته برای همسایش.» همدانی کنجکاوانه پرسید:«چه سهمی؟» _سهم که نه...درست تربگم،سرّه. ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 تاریخ تولد:1347 تاریخ شهادت:1365 🌹🌹🌹 محل تولد:روستای گنبدچای شهرستان قهاوند محل شهادت:اروند رود 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
لبیک یا حسین یعنی حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزئی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
: 🌹🌹🌹 مسجدسپاه گوش تاگوش ازبچه هاپر شده بود. هرکس چیزی میگفت:«معلومه چه کسی میخواد معرفیش بکنه؟» _میگن فرمانده کل سپاه باهاش میاد. یکی هم میگفت فرمانده منطقهٔ غرب،برادربروجردی همراهشه...نمیدونم! _کیه؟بچهٔ کجاس؟می دونی؟ _اصلاًیکی نیس بگه مگه برادر همدانی چش بود که بایدفرمانده واسهٔ این شهرازیه جای دیگه بیارن؟اونم کسی که هیچ کس چیزی ازش نمی دونه... _اما یادت باشه که تصمیم فرمانده کل سپاه برای ماتصمیم امامه.تواصلش نبایدشک کرد.این جورنمیشه؟ همهمه ای درجمع افتاد.هرکس خودش راجمع وجورکرد.همه مقابل پای دوتاازتازه واردهابلندشدند و دوباره نشستند.فرمانده منطقهٔ غرب کشورآمده بود؛به همراه فرمانده جدید سپاه همدان که هیچ کس جز همدانی تاآن وقت اوراندیده بود.همدانی هم یک آن به تردیدافتاد،امازود او را به جا آورد.همان مسافر چند ماه پیش بود که بامتوسلیان ازهمدان عبور می کرد.برق امیدی در چشمان باز ومتعجب همدانی درخشید.جلوتر رفت.هردو رابوسید.محمودشهبازی دستان همدانی رابه گرمی فشرد.کف دستش به برجستگی عقیق که خورد لبخندی ساده صورت استخوانی اش راپرکرد: «دوربودم،امادلم زیاد هوات رومی کرد.» همدانی گفت:«من به دلم برات شده بود که یه روز میبینمت،امانه اینجا.شایدسِرّی که میگفتی دراین انگشتریه این بود!» شهبازی خندید.حرفی نزدوکنار بروجردی نشست.قرآن که تلاوت شد،بروجردی برخاست وپشت تریبون ایستاد:«برادرمان محمود شهبازی امانت فرمانده کل سپاه پیش منه که درکردستان وغرب کشورخدمت کرده و ان شاءاللّه امانت من خواهد بود در دست شما...» شهبازی سرش راپایین انداخت.بروجردی ادامه داد:«اگرچه برادر شهبازی از کادرهای بالای سپاه هستند،ولی اجمالاً سوابقش روبازگومیکنم.» دانه های عرق ازکنار پیشانی شهبازی سُرخورد وبه گوشهٔ ریش های بلندوکشیده اش نشست. نمیخواست... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
: همدانی آخرین قطره های آب رامزمزه کرد وقمقمه را انداخت پایین کوه.بازهم دکمهٔ بی سیم رافشار داد:«محمود محمود،حسین...» _محمودبه گوشم،خسته وتشنه که نیستی حسین جان؟ _میدونی که هستم. _پس بزار یه قصه برات تعریف کنم. همدانی عصبانی شد:«تاالان سه روز و دوشبه که این بالابااین جانورا میجنگیم.نه آب هست نه نارنجک.توی این حال و وضع میخوای قصهٔ حسین کُرد واسمون بگی؟» _نه،اتفاقاً قصهٔ حسین همدانی رومیخواستم بگم...باانبوه نیروهایی که داره به کمکش میاد. همدانی عصبانی ترشد:«حاج محمود،گوشام ازصدای نارنجک کیپ شده.دل ودماغ شوخی ندارم.بگونیرو کِی می رسه؟» _مطمئن باش راست میگم.موجی نیستم که توی این شرایط شوخی کنم.دارم ازاین پایین می بینم که شماچه کولاکی میکنین. _پس نیرو کی میاد.مگ قبلانگفته بودی که... _میاد،یقین داشته باش میاد.اصلاًشایداومدن،شایدهم توراهن. همدانی گیج وکلافه شد. دست آخر باالتماس گفت:«ببین حاج محمود،نمیخوام تنگه رو راحت رهاکنم.اگه پنجاه نفر،فقط پنجاه نفر رو بفرستی اینجا کمک ما...» صدای همدانی یکباره قطع شد. شعله های آتش زبانه کشان دور وبراورادرخود فروبلعید. بی سیم رارهاکردو نشست کنج تخته سنگی. محمود هنوز داشت او راصدا میزد واو بی توجه به پیام های محمود به آتشی که مثل جهنم روی کوه افتاده بود می اندیشید.بانگرانی ازحاج بابا پرسید:«تو این شعله هارودیدی؟» حاج بابا لبخندی زد وگفت:«یه سلاح تازه س. مخصوص این جور جاهاس.اسمش شعله افکنه.آره مثل اژدها تابیست مترازدهنش آتیش بیرون می ده.» همدانی بلند شد. آخرین نارنجک رابه سمت خدمهٔ شعله افکن پرتاب کرد. نارنجک غلت خوردو رفت پایین دره. عراقی ها هلهله کنان جلوترمی آمدند. عیوضی فریادزد:«یاقمربنی هاشم...اونارسیدن به مجروحا.» همدانی از گلاب پرسید:«مگه مجروحا اون جلو موندن؟» _آره،مرحله اول اوناروجمع کردیم یه جا.فکرنمیکردیم عراقی ها بتونن بیان جلو. آه ازنهاد همدانی برآمد.صدای گریه عیوضی چشم اوراروی مجروح ها گِردکرد. عراقی ها چهار دست وپای مجروح هارامی گرفتند واز اوج قلّه به انتهای درّه پرتاب می کردند. صدای نالٔه ده ها مجروح که روی تخته سنگ ها می غلتیدند وبه آغوش میدان مین می افتادند خواب راآزچشمان همه ربود. همدانی فریاد زد: «برین جلو،نزارین این کاروادامه بدن.» عیوضی،حسین سماوات ونوروزی جلوتر ازآنها، آخرین نارنجک ها... تمام. 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 : نام کتاب: 🌹🌹 داستان مستند: زندگینامه داستانی سردار شهید مهندس محمودشهبازی فرمانده سپاه همدان 🌹🌹🌹 نویسنده: حمید حسام 🌹🌹 تقدیم به: «سردار حسین همدانی» 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
📡📡📡📡 📡📡📡 📡📡 📡 ؟ مسئولین کشور شهدا رو ناظر برکار خود ببینند شهدا جهاد کردند،ازجان،مال،وناموس خود گذشتند که کشور رابیگانه ها مدیریت نکنند. حالابه ظاهر خودمان مدیریت میکنیم ودرپشت پرده بازهم دست اجنبی ها رومیشه حس کرد اجنبی ها رسانه هاروتحت شعاقراردادند فضای مجازی و اینترنت بین المللی رادردست دارد باید این فضاروبرای کشورمان وبه خاطر اون خون هایی که ریخته شد ازدست بیگانگان آزاد کنیم. بحث راه اندازی شبکه ملی اطلاعات قریب به یازده سال است دردستور کارقرار گرفته ولی هنوز عملی نشده!! چرا؟؟!! کیا مخالفت میکنند؟؟ و چه سودی براشون داره؟؟ امروز اینترنت پاک نیست امروز اینترنت سریع نیست امروز اینترنت ارزان نیست امروز اینترنت شده محل فحشا،جنایت وخرابکاری چرا؟ چون خلافی صورت بگیره جوابگونیستند پلیس فتا هر چقدرم توانمند باشه باز دسترسی به جنایتکارها یاغیر ممکنه یا سخت چون سرور در دست مانیست همانطورکه شهدا بودند. ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 📡 📡📡 📡📡📡 📡📡📡📡
سرظهر بود وداشتم ازپله های بلند وزیادی که ازایوان شروع میشد وبه حیاط ختم میشد پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد پسر سرش راپایین انداخت وسلام داد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش رابدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط واز آنجا هم یک نفس به خانهٔ خودمان رفتم. زن برادرم خدیجه داشت ازچاه آب میکشید من را که دید دلو آب از دستش رها شد وبه ته چاه افتاد. ترسیده بود. گفت:«قدم چی شده؟ چرارنگت پریده؟» کمی ایستادم تانفسم آرام شد. بااوخیلی راحت.... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan