eitaa logo
یک قدم تاشهدا
76 دنبال‌کننده
146 عکس
28 ویدیو
5 فایل
مزارشهدای همدان اولین کانال تخصصی مربوط به شهدای مزارشهدای همدان ارسال زندگینامه خاطره دلنوشته عکس کرامت و....به خادم کانال @JEBHEJAHaDFARHANGI لینک کانال برای دعوت دوستانتان⬇️⬇️⬇️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 تاریخ تولد:1347 تاریخ شهادت:1365 🌹🌹🌹 محل تولد:روستای گنبدچای شهرستان قهاوند محل شهادت:اروند رود 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
لبیک یا حسین یعنی حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزئی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
: 🌹🌹🌹 مسجدسپاه گوش تاگوش ازبچه هاپر شده بود. هرکس چیزی میگفت:«معلومه چه کسی میخواد معرفیش بکنه؟» _میگن فرمانده کل سپاه باهاش میاد. یکی هم میگفت فرمانده منطقهٔ غرب،برادربروجردی همراهشه...نمیدونم! _کیه؟بچهٔ کجاس؟می دونی؟ _اصلاًیکی نیس بگه مگه برادر همدانی چش بود که بایدفرمانده واسهٔ این شهرازیه جای دیگه بیارن؟اونم کسی که هیچ کس چیزی ازش نمی دونه... _اما یادت باشه که تصمیم فرمانده کل سپاه برای ماتصمیم امامه.تواصلش نبایدشک کرد.این جورنمیشه؟ همهمه ای درجمع افتاد.هرکس خودش راجمع وجورکرد.همه مقابل پای دوتاازتازه واردهابلندشدند و دوباره نشستند.فرمانده منطقهٔ غرب کشورآمده بود؛به همراه فرمانده جدید سپاه همدان که هیچ کس جز همدانی تاآن وقت اوراندیده بود.همدانی هم یک آن به تردیدافتاد،امازود او را به جا آورد.همان مسافر چند ماه پیش بود که بامتوسلیان ازهمدان عبور می کرد.برق امیدی در چشمان باز ومتعجب همدانی درخشید.جلوتر رفت.هردو رابوسید.محمودشهبازی دستان همدانی رابه گرمی فشرد.کف دستش به برجستگی عقیق که خورد لبخندی ساده صورت استخوانی اش راپرکرد: «دوربودم،امادلم زیاد هوات رومی کرد.» همدانی گفت:«من به دلم برات شده بود که یه روز میبینمت،امانه اینجا.شایدسِرّی که میگفتی دراین انگشتریه این بود!» شهبازی خندید.حرفی نزدوکنار بروجردی نشست.قرآن که تلاوت شد،بروجردی برخاست وپشت تریبون ایستاد:«برادرمان محمود شهبازی امانت فرمانده کل سپاه پیش منه که درکردستان وغرب کشورخدمت کرده و ان شاءاللّه امانت من خواهد بود در دست شما...» شهبازی سرش راپایین انداخت.بروجردی ادامه داد:«اگرچه برادر شهبازی از کادرهای بالای سپاه هستند،ولی اجمالاً سوابقش روبازگومیکنم.» دانه های عرق ازکنار پیشانی شهبازی سُرخورد وبه گوشهٔ ریش های بلندوکشیده اش نشست. نمیخواست... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
: همدانی آخرین قطره های آب رامزمزه کرد وقمقمه را انداخت پایین کوه.بازهم دکمهٔ بی سیم رافشار داد:«محمود محمود،حسین...» _محمودبه گوشم،خسته وتشنه که نیستی حسین جان؟ _میدونی که هستم. _پس بزار یه قصه برات تعریف کنم. همدانی عصبانی شد:«تاالان سه روز و دوشبه که این بالابااین جانورا میجنگیم.نه آب هست نه نارنجک.توی این حال و وضع میخوای قصهٔ حسین کُرد واسمون بگی؟» _نه،اتفاقاً قصهٔ حسین همدانی رومیخواستم بگم...باانبوه نیروهایی که داره به کمکش میاد. همدانی عصبانی ترشد:«حاج محمود،گوشام ازصدای نارنجک کیپ شده.دل ودماغ شوخی ندارم.بگونیرو کِی می رسه؟» _مطمئن باش راست میگم.موجی نیستم که توی این شرایط شوخی کنم.دارم ازاین پایین می بینم که شماچه کولاکی میکنین. _پس نیرو کی میاد.مگ قبلانگفته بودی که... _میاد،یقین داشته باش میاد.اصلاًشایداومدن،شایدهم توراهن. همدانی گیج وکلافه شد. دست آخر باالتماس گفت:«ببین حاج محمود،نمیخوام تنگه رو راحت رهاکنم.اگه پنجاه نفر،فقط پنجاه نفر رو بفرستی اینجا کمک ما...» صدای همدانی یکباره قطع شد. شعله های آتش زبانه کشان دور وبراورادرخود فروبلعید. بی سیم رارهاکردو نشست کنج تخته سنگی. محمود هنوز داشت او راصدا میزد واو بی توجه به پیام های محمود به آتشی که مثل جهنم روی کوه افتاده بود می اندیشید.بانگرانی ازحاج بابا پرسید:«تو این شعله هارودیدی؟» حاج بابا لبخندی زد وگفت:«یه سلاح تازه س. مخصوص این جور جاهاس.اسمش شعله افکنه.آره مثل اژدها تابیست مترازدهنش آتیش بیرون می ده.» همدانی بلند شد. آخرین نارنجک رابه سمت خدمهٔ شعله افکن پرتاب کرد. نارنجک غلت خوردو رفت پایین دره. عراقی ها هلهله کنان جلوترمی آمدند. عیوضی فریادزد:«یاقمربنی هاشم...اونارسیدن به مجروحا.» همدانی از گلاب پرسید:«مگه مجروحا اون جلو موندن؟» _آره،مرحله اول اوناروجمع کردیم یه جا.فکرنمیکردیم عراقی ها بتونن بیان جلو. آه ازنهاد همدانی برآمد.صدای گریه عیوضی چشم اوراروی مجروح ها گِردکرد. عراقی ها چهار دست وپای مجروح هارامی گرفتند واز اوج قلّه به انتهای درّه پرتاب می کردند. صدای نالٔه ده ها مجروح که روی تخته سنگ ها می غلتیدند وبه آغوش میدان مین می افتادند خواب راآزچشمان همه ربود. همدانی فریاد زد: «برین جلو،نزارین این کاروادامه بدن.» عیوضی،حسین سماوات ونوروزی جلوتر ازآنها، آخرین نارنجک ها... تمام. 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 : نام کتاب: 🌹🌹 داستان مستند: زندگینامه داستانی سردار شهید مهندس محمودشهبازی فرمانده سپاه همدان 🌹🌹🌹 نویسنده: حمید حسام 🌹🌹 تقدیم به: «سردار حسین همدانی» 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
📡📡📡📡 📡📡📡 📡📡 📡 ؟ مسئولین کشور شهدا رو ناظر برکار خود ببینند شهدا جهاد کردند،ازجان،مال،وناموس خود گذشتند که کشور رابیگانه ها مدیریت نکنند. حالابه ظاهر خودمان مدیریت میکنیم ودرپشت پرده بازهم دست اجنبی ها رومیشه حس کرد اجنبی ها رسانه هاروتحت شعاقراردادند فضای مجازی و اینترنت بین المللی رادردست دارد باید این فضاروبرای کشورمان وبه خاطر اون خون هایی که ریخته شد ازدست بیگانگان آزاد کنیم. بحث راه اندازی شبکه ملی اطلاعات قریب به یازده سال است دردستور کارقرار گرفته ولی هنوز عملی نشده!! چرا؟؟!! کیا مخالفت میکنند؟؟ و چه سودی براشون داره؟؟ امروز اینترنت پاک نیست امروز اینترنت سریع نیست امروز اینترنت ارزان نیست امروز اینترنت شده محل فحشا،جنایت وخرابکاری چرا؟ چون خلافی صورت بگیره جوابگونیستند پلیس فتا هر چقدرم توانمند باشه باز دسترسی به جنایتکارها یاغیر ممکنه یا سخت چون سرور در دست مانیست همانطورکه شهدا بودند. ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 📡 📡📡 📡📡📡 📡📡📡📡
سرظهر بود وداشتم ازپله های بلند وزیادی که ازایوان شروع میشد وبه حیاط ختم میشد پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد پسر سرش راپایین انداخت وسلام داد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش رابدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط واز آنجا هم یک نفس به خانهٔ خودمان رفتم. زن برادرم خدیجه داشت ازچاه آب میکشید من را که دید دلو آب از دستش رها شد وبه ته چاه افتاد. ترسیده بود. گفت:«قدم چی شده؟ چرارنگت پریده؟» کمی ایستادم تانفسم آرام شد. بااوخیلی راحت.... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
امیر لشگر اسلام علی دمساز: در مقابل ضد انقلاب ایستادگی کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 تاریخ تولد:1342 تاریخ شهادت:1363 🌹🌹🌹 محل تولد:همدان محل شهادت:عملیات بدر 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم سلام 😊 عصر اردیبهشتی تون بخیر 🌹 حال واحوال چطوره؟؟ وقتی به شما بچه های ولایی نگاه میکنم، به خودم میبالم وخوشحالم ازداشتن خواهر، برادرای باحیا وباغیرت خودم بودن درجمع شما افتخاریست که امروز نصیب من شد. بزارید از خودم بگم براتون که آشنابشید بابنده،🌷 وقتی من به دنیا اومدم اوج ظلم طاغوت بود توسال های 41بود که به دنیا اومدم همدانم که از قدیم شهری سیاسی بود، ودراکثر عرصه ها حضور چشمگیری داشت از همون بچگی بابام منو گذاشت مسجدومجالس مذهبی و... خودمم خوشم میومد باوجود اینکه خیلی توزمینه های مختلف استعداد داشتم، ولی به جای تحصیلات عالیه تصمیم گرفتم تواون روزای سخت کمک حال مردم باشم، خلاصه چند سال بعد انقلاب که شد، باچنتااز بچه ها شروع کردیم به حل مشکلات مردم همدان سال 60بود که تصمیم گرفتم عضو سپاه پاسداران بشم، برای دوره آموزشی راهی کرمانشاه شدیم، اونجا باتلاش هایی که داشتم منو مسئوول ارزیابی پادگان شهدای کرمانشاه کردند، بعد مدتی شدم مسئوول واحد ارزشیابی مرکز، چند وقت بعد مسئولیت اداری وسازماندهی تیپ ویژه شهدا به من محول شد... ادامه دارد... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 خلاصه بعد چند صباحی😉 شدم مسئوول اداری سپاه پاسداران همدان. یکسالی از این قضیه گذشت که؛ به فرماندهی بسیج سپاه پاسداران همدان منصوب شدم، بله😊 اینطور بچه زرنگی بودم😌 خلاصه تواین مسئولیت هام خدارو شاهد برکارهام میدونستم و به خودم اجازه ندادم بزنم به جاده خاکی. متاسفانه چون مسئولیت اداره بامن بود نمیشد وارد جبهه بشم، ولی خب من که طاقت نداشتم تو چنتا عملیات اگه خداقبول کنه شرکت داشتم؛ عملیات دربندیخان والفجر2 والفجر5 میمک و... تواخرین عملیاتم که عملیات بدر بود دشمن قصد پاتک به نیروی های اسلام راداشت، باجمعی ازبسیجیان وسپاهیان 19ساعت درگیری وجنگ طاقت فرسا ، خلاصه به هدفم رسیدم وقتی تیر خوردبهم انگار پرپروار بهم دادن ورفتم تو اوج اسمون ها خواهرای گلم حجابتان مایه عزت وسربلندی ماست برادرای گلم غیرت شما مایه برکت این انقلاب هست بکوشید برای پیروزی انقلاب درمقابل دشمن یاحق. 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
الا ای پاسدار انقلاب کشور عشق نام نیکویت همیشه ثبت ، اندر دفتر عشق تو کردی اقتدا در عزت و ایثار به آن کس که هستی اش فدا بنمود و گردید مظهر عشق
یک قدم تاشهدا
📡📡📡📡 📡📡📡 📡📡 📡 #شبکه_ملی_اطلاعات_چیست؟ #قسمت_اول مسئولین کشور شهدا رو ناظر برکار خود
📡📡📡📡 📡📡📡 📡📡 📡 ؟؟ : تو این سال های اخیر جنایت هایی رخ داد که قریب به هفتاد درصد آن مدیریتش در فضای مجازی مخصوصا تلگرام بوده. ایران درزمینه های مختلف درخطر است نه تنها ایران بلکه کشور هایی که گرام شبکه ی متداول دران کشور باشد وهیچ مسئولیتی رانپذیرد از قوانین کشور تبعیت نمیکند ومسئولین هیچ کاری برای خروج این معضل نمیکنند وضعیت ایران ازنظر؛ و... درخطراست اگه گرام اینگونه پیش برود اگر اقتصاد یک کشور دردست گرام بیوفته ممکنه دراینده برنامه ای قوی تراز تلگرام بیاید واونوقت تلگرام سقوط میکنه واقتصاد مردم رو خورد میکنه. ۵۰میلیارددلاری_تلگرام مسئولان و مردم بدانند هر روز تاخیر در تخلیه تلگرام و کمک به ادامه حیات آن خیانتی نابخشودنیست که در تاریخ ثبت خواهد شد. ماخواستار راه اندازی این شبکه هستیم برسد به گوش مسئولان شهداخون ندادند که اینگونه به وسیله یک پیامرسان کشور به یغما برود. ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 📡 📡📡 📡📡📡 📡📡📡📡
یک قدم تاشهدا
#قسمت_اول #تیکه_هایی_از_کتاب2 سرظهر بود وداشتم ازپله های بلند وزیادی که ازایوان شروع میشد
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 : باغچه پراز درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز وقشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند وبرگ های کوچکشان زیرآفتاب دلچسب بهاری میدرخشید. بعد ازپشت سرگذاشتن زمستانی سرد، حالادیدن این طبیعت سرسبز وهوای مطبوع ودلنشین،لذت بخش بود. یکدفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم وجاخوردم، کمی که گوش تیز کردم،صداواضح تر شد و بعد هم یک نفر ازدیوار کوتاهی که ازپشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تاخواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید وآمد روبه رویم ایستاد. باورم نمیشد. صمد بود. باشادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم راروی سرم جابجاکردم. سرم راپایین انداختم وبدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش رابدهم، دوتاپاداشتم،دوتاهم قرض کردم ودویدم توی حیاط وپله ها رادوتا یکی کردم ورفتم توی اتاق ودر را از تو قفل کردم. صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بودخبری ازمن نیست،بااوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم خدیجه وازمن شکایت کرده بود گفته بود:«انگار قدم اصلا مرا دوست ندارد،من باهزارمکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم راببینم ودوسه کلمه با او حرف بزنم چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک ... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
مرد اونیه که با یه دستش خونه تکونی کنه😁، با اون یکی دستشم دنیارو تکون بده😎 بقیش سوسول بازیه..😏 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
9236be79c720a2d28cd4ff665d48ddf5d01dae0c.mp3
3.93M
گفت و گو با دکتر روح اله مومن نسب،کارشناس فضای مجازی 📌📌در خصوص شبکه ملی اطلاعات و ارتباطات 📟رویداد 25 آذر 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
یک قدم تاشهدا
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #قسمت_دوم #تیکه_هایی_ازکتاب2: باغچه پراز درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آ
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 : شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانهٔ ما آمد. فردای آن روز برادرم،ایمان،سراغم آمد. به تازگی وانت قرمزرنگی خریده بود. من راسوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم راپایین انداخته بودم، اما از زیر چادر وتور قرمزی که روی صورتم انداخته بودم، می توانستم بیرون راببینم. بچه های روستا با داد و هوار وشادی به طرف ماشین میدویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پای بچه ها وبالا پایین پریدنشان، ماشین تکان میخورد. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. سراغی از پدرم نبود درحالی که من وشیرین جان یکریز گریه می کردیم ونمیخواستیم از هم جداشویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم رادید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد ومن وشیرین جان از هم جدا شدیم تاخانه صمد من گریه کردم. وقتی رسیدیم،فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. ودر را باز کردند ودستم راگرفتند تاپیاده شوم بوی اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات میفرستادند. صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند ونبات توی کوچه پرت میکرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی باناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد عصر مهمان ها... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 تاریخ تولد:61/01/02 تاریخ شهادت:95/07/07 🌹🌹🌹 محل تولد:همدان محل شهادت:سوریه 🌹🌹 نحوه شهادت:اصابت گلوله به پهلو درجه:سرهنگ پاسدار 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟  گفتم : تا منظورت چه باشد ... گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آری... گفت : در چی؟؟ گفتم :در خواندن نماز شب... گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری... گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت... گفت: جرزنی بود؟؟ گفتم: آری... گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ... گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ... گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش ... گفت: پنهان کاری بود ؟؟ گفتم: آری ... گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ... گفت: دعوا سر پست هم بود؟؟ گفتم: آری ... گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ... گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آری ... گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ... گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری ... گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ... گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه... گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟ گفتم: آری ... گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ... گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟ گفتم: آری ... خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی دوستان شهیدمان سکوت کرد... گفتم: بگو ...بگو ... زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ... در این شب های ماه مبارک رمضان یاد کنیم از مسافران پرواز بی بازگشت... نویسنده: احمدرضا غلام زاده 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan